آرش نورآقایی
امروز روز جمعه است. تصمیم گرفتم در خانه بمانم. در بخشی از روز تلویزیون را روشن کردم و متوجه شدم یکی از شبکهها فیلم “هایدی”، محصول سوئیس را نشان میدهد. با اینکه نیمی پخش شده بود، بقیه را تماشا کردم. دیدار این فیلم بهانهای شد برای نوشتن سطرهای زیر: به نظرم، فیلم “هایدی” را میتوان به زبان ساده اینگونه خلاصه و تفسیر کرد:
یک دختر سالم (انتخاب سن و سال کودک و انتخاب جنس مونث مهم است) از یک محیط کوچک روستایی - کوهستانی (طبیعی) به یک محیط بزرگ شهری (فرهنگی) انتقال داده میشود تا دوست یک دختر بیمار باشد.
در این میان، چند اتفاق میافتد:
?- به دختر طبیعت، درس و مشق (فرهنگ) آموخته میشود. ?- دختر طبیعت و دختر فرهنگ با هم دوست میشوند. ?- دختر فرهنگ به مرور مداوا میشود. ?- دختر طبیعت به مکان اصلی خود بازمیگردد در حالیکه سوغاتی فرهنگ (نان باگت، سوسیس، پیپ و کتاب) را با خود به طبیعت میبرد.
درواقع کل داستان کمک از طبیعت برای بازگرداندن سلامت به فرهنگ است. و نتیجه بهوجود آمدن یک محیط طبیعی - فرهنگی است.
موضوعی که بنده را واداشت تا این متن را بنویسم، وجود یک دیالوگ جالب در این فیلم است. در جایی از “هایدی” پرسیده میشود چرا علاقهای به یادگیری خواندن ندارد و او (از قول دوستش که یک پسربچه است و در همان روستای کوهستانی زندگی میکند) جواب میدهد: “کسی که کتاب میخونه نمیتونه بره کوه.” او از تضاد طبیعت و فرهنگ بهروشنی سخن میگوید.
بعد مادربزرگی که در فیلم هست نظر او را تغییر میدهد و داستانی مربوط به یک چوپان (اِلمان طبیعی) از یک کتاب (اِلمان فرهنگی) برای او میخواند. و همین انگیزهای میشود برای یادگیری خواندن برای دختر طبیعت.
در کشوری همچون سوئیس، چنین فیلمی باید هم در ?? سال پیش ساخته شده باشد. کشوری که توانسته فرهنگ و طبیعت را آشتی دهد و از مردمش حتی برای ساخت یک پل بر روی دریاچهی “لِمان” یا همان دریاچهی “ژنو”، رای بگیرد.
شاید برایتان عجیب باشد اما در بسیاری از کشورهای دنیا یک موضوع اصلی حلنشده، هنوز همان جملهی ” کسی که کتاب میخونه نمیتونه بره کوه” است.
برای این گفتهام دو دلیل، یکی از امروز و یکی از دیروز برایتان ذکر میکنم.
امروز:
چندی پیش نوشتاری ارائه کردم با عنوان “نظری اجمالی به فهرست میراث جهانی یونسکو” که شرح آن را میتوانید در آدرس http://nooraghayee.com/?p=7790 بیابید. در آنجا بعد از بررسی آثار ثبتی میراث جهانی در یونسکو نوشتهام:
“کشورهایی که «تمدن» دیرینهای ندارند، «میراث طبیعی» بیشتری دارند و این میتواند بیانگر این موضوع باشد که ایجاد تمدن در بسیاری از مواقع، طبیعت را مورد تهاجم و تخریب قرار داده است.”
دیروز:
میخواهم به اسطورهی جالب “گیلگمش” اشاره کنم و جدال فرهنگ و طبیعت را در آن بازگو نمایم.
ضمن اینکه شما میتوانید همهی تفسیری که از این اسطوره ارائه دادهام را در همین سایت بخوانید، بار دیگر در اینجا عرض میکنم که به نظرم “انکیدو” نماد طبیعت و “گیلگمش” نماد فرهنگ است. در این تفسیر، داستان جدال (در ابتدا) این دو و بعد دوستی (در انتها) آنها مورد بررسی قرار گرفته است.
دقت فرمایید:
“اینک انکیدوست. موی بر همهی اندامش رسته، تنها در میان دشت ایستاده است… موی سرش چون موی زنان چین بر چین فروریخته است. موی سرش بهسان گندم رسته است. از سرزمینها و از آدمیان آگاه نیست و پیکرش از پوست جانوران دشت پوشیده است…انکیدو با غزالان علف مرغزار میخورد، با جانوران بزرگ از یک آبدان میآشامد،…” (گیلگمش، برگردان احمد شاملو)
از این تعریف برمیآید که انکیدو هر چند انسان است، اما با گیلگمش بسیار فرق دارد. گیلگمش شاه است و در شهر زندگی میکند و با فرهنگ است. اما انکیدو به حیوانات میماند و با آنها دمخور است، از فرهنگ و شهرنشینی چیزی نمیداند، با آدمیان سر و کاری نداشته است.
در یک کلام گیلگمش نماد فرهنگ و انکیدو نماد طبیعت است. در ادامه میبینیم که گیلگمش و انکیدو با هم مبارزه میکنند و بعدش به سازش میرسند. هم در هنگام مبارزه و هم در هنگام سازش، به ما فهمانده میشود که گیلگمش (فرهنگ) از انکیدو (طبیعت) برتر است. بعد از دوستی و همکاری انکیدو با گیلگمش، انکیدو به مرگ محکوم میشود و گیلگمش هم به جاودانگی نمیرسد. همهی این اتفاقات، جدال میان فرهنگ و طبیعت را روایت میکنند. فرهنگ برای غالب شدن، همیشه بخشی از طبیعت را نابود میکند و خود فرهنگ نیز جاودانه نیست، چرا که بدون طبیعت، فرهنگ محکوم به فناست.
من عقیده دارم که سازش میان گیلگمش و انکیدو را به زبان امروزی میتوان، تلاشی برای «توسعه پایدار» عنوان کرد، چرا که توافق میان این دو است که از بین رفتن دشمنان را باعث میشود. با اینکه مرگ تومار زندگی گیلگمش را در هم میپیچد، اما در جایی از داستان میبینیم، انسانی هست که به جاودانگی دست یافته. او همان کسی است که جان انسانها و جانوران را از بلای طبیعی توفان نجات داده است. او، در یک کشتی انسانها و حیوانات و گیاهان را جای داده و آنها را به ساحل سلامت رسانده و این یعنی همزیستی انسان و جانور یا به قولی فرهنگ و طبیعت. به عبارت دیگر، طبیعت بر کشتی فرهنگ سوار شده و با هدایت کسی به نقطهی امن میرسد که لیاقت جاودانگی پیدا میکند. جاودانگی این انسان، مفهوم «توسعه پایدار» را تداعی میکند.
در جای دیگری نوشتهام:
در زورآزمایی گیلگمش و انکیدو، گیلگمش پیروز است و میخوانیم که انکیدو گریه میکند. و این به معنی برتری فرهنگ بر طبیعت در مکان شهری (فرهنگ) و مکانی که به دور از جنگل (طبیعت) است. (همچون فیلم هایدی)
در خاتمهی زورآزمایی، با پادرمیانی یک زن که ظاهرا مادر گیلگمش است، دشمنی به دوستی مبدل میشود و باز هم در اینجا از وجود یک زن به عنوان واسط میان فرهنگ و طبیعت باخبر میشویم. (در فیلم هایدی، مادربزرگ دختر فرهنگ همین نقش را بازی میکند)
بعد از خاتمهی زورآزمایی و تبدیل دشمنی به دوستی، گیلگمش به انکیدو میگوید: “تو یاور منی. اکنون دوشادوش من به پیکار برخیز” (گیلگمش، احمد شاملو) (همچون دوستی دختر طبیعت و دختر فرهنگ در فیلم هایدی)
در اینجا گویی هر دو درمییابند که نه برای دشمنی با هم، بلکه برای دوستی آفریده شدهاند. بنابراین میتوان دریافت که فرهنگ هرچند که گاهی طبیعت را تخریب میکند، اما چارهای جز آشتی با آن ندارد. فرهنگ از عوامل مختلف بهره برده تا نیروی سرکش طبیعت را رام کند، ولی به زودی درمییابد که نباید طبیعت را نابود کند. http://nooraghayee.com/?p=5039#more-5039
به نظرم، فیلم “هایدی” برداشت نوینی از اسطورهی “گیلگمش” است.
اگر بخواهم موضوع جدیدی را به این نوشتار اضافه کنم، باید بنویسم که:
بنده شخصیت فرهنگ را مرد (مذکر) میبینم و شخصیت طبیعت را زن (مونث). در حماسهی گیلگمش، انکیدو توسط زن رام میشود. یعنی از آنجا که زن به طبیعت نزدیکتر است برای رام کردن انکیدو که خود یک وحشی طبیعی است در نظر گرفته میشود. شخصیت هایدی هم دقیقا به همین دلیل یک دختربچه در نظر گرفته شده است. دختر بودن او را به طبیعت نزدیک میکند و بچه بودنش، عدم شکلگیری شخصیتش قبل از مواجه شدن با فرهنگ (همچون انکیدوی بیسواد) را متذکر میشود.
دوست دارم نتیجهی دیگری از این بحث را با شما در میان بگذارم و آن این است که بنده احساس میکنم، در جوامعی که چالش میان فرهنگ و طبیعت حل شده و یا حداقل کمتر شده است، به طور ناخودآگاه برابری جنسیتی هم دیده میشود. یعنی احترام به طبیعت در جوامع، با تکریم زن در ارتباط مستقیم است. حتی در فیلم هایدی دختری که در شهر (فرهنگ) زندگی میکند بیمار است ولی دختر طبیعت، سالم و مورد توجه پدربزرگش است. هرچند دختر فرهنگ نیز مورد توجه اطرافیان است اما دلیل آن بیشتر حس ترحم است.
بنابراین شاید ما روزی که دیگر سنگهای جنگل گلستان را برای جادهسازی از سر راهمان برنداریم، همان روز دیگر همان سنگها را برای سنگسار ثریا بهکار نخواهیم بست.
منبع:خبرگزاری مستقل محیط زیست ایران ایرن
هایدی رو دیده و گیل گمش رو خوانده م.
به مسائل محیط زیست هم اهمیت میدم.
از اینهمه ظریف اندیشی لذت بردم.
البته نمیتونم بگم کاملا با این برداشت از این نکات موافقم، نه به این دلیل که مخالفتی در ذهنم باشه، بلکه به این دلیل که تا الان هیچ دقت و تجزیه تحلیلی بر این نکات نداشتم.