کودک یار

معرفی بهترین ها برای کودکان

کودک یار

معرفی بهترین ها برای کودکان

معرفی موسسه حمایتی خانه مهر کودکان

 

موسسه حمایتی خانه مهر کودکان

یک روز با کودکان کار در خانه کودک مهر دروازه غار 

"خانه امید" در دروازه اعتیاد

مریم نظری 
تا رسیدن به خانه کودک مهر، چشم‌ها یا معتادانی را می‌بینند که روی خود خم شده‌اند و چرت می‌زنند یا مردانی که محلی‌ها می‌گویند پخش کننده مواد هستند. کودکانی هم هستند که در بیغوله اعتیاد، بین آن‌هایی که بوی مواد می‌دهند، می‌پلکند. معتادها از در و دیوار دروازه‌غار آویزانند. معتادهایی که در پارک «خواجوی کرمانی» جمع می‌شوند و در برابر چشمان بچه‌های این محله، سوزن سرنگ را در رگ‌های خشکیده شان فرو می‌کنند. کارتن خواب‌هایی هم هستند که این پارک سرزمینشان است. همچنان که خود ساکنان دروازه غار می‌گویند، این جا آخر خط است. انگار تکه ناجوری است که با کوک‌های مبهم به پایتخت وصله شده است. پایت را که به دروازه غار بگذاری خودت می‌بینی که نه از «دروازه» خبری است و نه از «غار». این جا سرزمین معتادان و کودکان کار است. اینجا اما، همه کودکان، نشانی «خانه کودک مهر» را می‌دانند؛ چه کودکانی که آن جا درس می‌خوانند و چه کودکانی که به دلیل کوچکی ساختمان خانه کودک، یک سال را با حسرت و انتظار سر می‌کنند تا نوبت درس خواندنشان برسد. همین که بپرسی «از کدام طرف؟» با تو همراه می‌شوند و تا «خانه کودک» همراهی ات می‌کنند.

کودکان کار در دروازه غار
خانه کودک از بچه‌ها شناسنامه نمی‌خواهد  

«خانه کودک مهر» ساختمانی قدیمی دارد که معاونت اجتماعی شهرداری منطقه 12 آن را در اختیار «موسسه حمایتی خانه مهر کودکان» قرار داده است. این خانه از آن ساختمان‌هایی است که عمرشان تمام شده و مُهر فرسوده رویشان خورده است. «لیدا بشیری» مدیر خانه کودک اگرچه آرزوی داشتن مکان بزرگ‌تری برای آموزش کودکان را دارد اما می‌گوید:«فقط شهرداری است که در این باره کمک می‌کند. هیچ اثری از بقیه نهادها نیست.» تا دلت بخواهد در این خانه شور و کودکی موج می‌زند. 150 کودک از 6 تا 12 ساله طی دو نوبت از ساعت 9 صبح تا 3 بعدازظهر در خانه کودک مهر آموزش می‌بینند اما عده‌ای دیگر هم هستند که بعد از مراجعه به این خانه، آخرین امیدشان هم ناامید می‌شود. بشیری می‌گوید:«امکان رسیدگی و آموزش برای سیصد کودک را داریم اما مشکل کمبود جا مانع می‌شود. بچه‌های زیادی هستند که می‌آیند و به ما التماس می‌کنند. اما چه کنیم که دیگر جا نداریم.» سرتا سر این خانه، به رنگ آسمان، آبی است و سه کلاس آن به اسم رنگ‌ها نامگذاری شده است. بنفش، آبی و سبز. بچه‌ها همان بدو ورود می‌روند به دفتر و به خانم بشیری سلام می‌کنند. ابوالفضل آنچنان این جا با دوستانش می‌خندد و بازی می‌کند که انگار نه انگار 6 ساعت در روز وقتی بین زباله‌ها می‌گردد، حتی با نگاه، هم نگاه پرسشگر رهگذران را پاسخ نمی‌دهد. همان ابوالفضلی که دلش می‌خواهد وقتی بزرگ شد، «رئیس» شود تا به جای رئیس پدرش که همیشه داد می‌زند، به کارگرانش مرخصی بدهد. الهام این جا با بچه‌های دیگر فرقی نمی‌کند. هیچ‌کس در این کلاس‌ها صدایش نمی‌زند: افغانی! هیچ‌کس از او شناسنامه نمی‌خواهد. علی این جا غذا می‌خورد و زبان انگلیسی یاد می‌گیرد. هفته‌ای یک روز هم پای کامپیوتر می‌نشیند و با ماوس روی آیکن‌ها کلیک می‌کند. درست مثل بچه‌هایی که وقتی پدر و مادرهایشان از او گل می‌خرند روی صندلی عقب ماشین نشسته‌اند و رویشان را از او برمی گردانند.

موسسه حمایتی خانه مهر کودکان


اینجا ملیت معنا ندارد
توی این خانه قدیمی، نه قومیت معنایی دارد و نه ملیت. آوردن اسم افغانی و عرب ممنوع است. این جا همه یکسان هستند. این قانون این خانه است. مدیر خانه کودک می‌گوید: «در خانه کودک ممنوع است که کسی به زبان بیاورد که اهل کجاست یا از دیگری در این باره بپرسد. تمام ملیت‌ها را در یک جا جمع کرده ایم. مهم نیست بچه‌ها شناسنامه دارند یا ندارند. بچه‌های حاصل ازدواج‌های موقت و ازدواج با مهاجران که بدون شناسنامه هستند در این منطقه فراوانند. خوبی کار به این است که آخرش خود بچه‌ها هم خودشان را باور می‌کنند و می‌فهمند که بین توانمندی‌هایشان با بچه‌های دیگر که در بالای شهر زندگی می‌کنند، فرقی نیست. حقیقت این است که این ما هستیم که به بچه‌ها برچسب می‌زنیم. تنها فرق این کودکان این است که در دروازه غار به دنیا آمده‌اند.»

بشیری معتقد است:«اگر فقر به خانه‌ای نفوذ کند هنوز مهر و محبت هست اما جایی که اعتیاد هم اضافه شود، بچه به عنوان یک کالا مطرح می‌شود و از آن‌ها انتظار می‌رود که برای خانواده پول بیاورند.آنها تا آخر شب در خیابان‌ها هستند بدون رسیدگی بزرگ ترها و آخر شب هم که می‌آیند اگر آن مقدار پول را نیاورند باید کتک بخورند.»  


کارفرهنگی زمانبر اما شیرین است  

توی دفتر خانه کودک، مرد جوانی نشسته است که برای کمک داوطلبانه آمده است. «مجتبی» که خود روزی از کودکان این خانه کودک بوده حالا که دانشجوی رشته مهندسی عمران است، آمده تا به آن‌هایی که مثل خودش هستند کمک کند. در چهره هر کدام از این کودکان گذشته خود را می‌بیند و برایشان آینده‌ای چون خود تصویر می‌کند. می‌خواهد سه ماه تابستان رابا بچه‌ها ریاضی کارکند. برای آن‌هایی که ریاضی شان ضعیف است از ضرب بگوید و از محورهای مختصات. «فوزیه» هم امسال نمی‌خواهد بچه‌ها را تنها بگذارد. فوزیه که روزی با لباس پسرانه در تولیدی‌های پوشاک و در محیطی مردانه کار می‌کرد، حالا دختر جوانی است که سال آخر دبیرستان است. فوزیه هم آمده است تا به بچه‌ها زبان و ریاضی درس بدهد.

بشیری می‌گوید:«کار فرهنگی همین است. سال‌ها طول می‌کشد تا نتیجه‌اش را ببینی اما حالا که این جوان‌ها را می‌بینم نتیجه فعالیت هایم را گرفته ام. من این بچه را پس از چند سال، راهی مدرسه دولتی کردم و دیگر خبر نداشتم. اما او پرسان پرسان این جا را پیدا کرده تا به بچه‌های دیگر کمک کند.» این تنها نتیجه نیست. بچه‌های این خانه هیچ‌وقت همدیگر را تنها نمی‌گذارند. بشیری تعریف می‌کند: «سال 86، شهرداری این خانه را دراختیار ما قرار داد قبل از آن در مکانی در شوش فعالیت داشتیم اما به دلیل بروز مشکلاتی نقل مکان کردیم. »

بازی یا کار، کدام حق کودکان است؟
«بازی حق کودک است»این را روی دیوار خانه کودک نوشته‌اند اما این حق فقط در داخل خانه کودک حاکم است و بیرون از اینجا و در «دروازه غار» تنها حقی که برای کودکان به رسمیت شناخته می‌شود، کار است. دروازه غار سرزمین کودکانی است که فقر روی دستانشان کبره بسته و مهر اعتیاد روی پیشانی‌هایشان خورده است. بازی برای آن‌ها، آرزویی است که تنها وقتی کار نمی‌کنند در میان سرنگ‌های مصرف شده معتادان تزریقی در تنها پارک این محله رنگ واقعیت به خود می‌گیرد. این جا دروازه غار است. این جا از شعارهای زیبا و قاب گرفته در باب حقوق کودک خبری نیست. زندگی برای بچه‌های دروازه غار فقط کار است و کتک و پولی که شب‌ها باید پیش از رفتن به خانه به پدر معتادشان تحویل دهند تا اجازه ورود به خانه را پیدا کنند. این جا همه چیز سیاه و سفید است. رنگ ندارد مردمان این جا انگار از جنس دیگری هستند. از جنس اعتیاد، از جنس فقر و حسرت. زندگی برای میترای 10 ساله اما از جنس کار در خیابان است. می‌گوید:«از آن دستمال کاغذی‌هایی می‌فروشم که فال دارد.» سرنوشت او اما نه فال حافظ می‌شناسد و خبر خوش!
سرنوشت او کار برای تهیه پول مواد پدراست. هر روز بدون وقفه و تعطیلی از بعدازظهر تا 10 شب نگاهش را به چشم‌های رهگذران می‌دوزد و می‌پرسد:«دستمال کاغذی با فال می‌خواین؟» خانم بشیری می‌گوید:«بچه‌ها آن زندگی را هنوز باور ندارند از سختی‌های کارشان نمی‌گویند. آن‌ها با هیچ‌کس در این باره حرف نمی‌زنند. روز اولی که دکتر آمده بود معاینه شان کند از همه پرسیده بود صبحانه چه خورده اید؟ همه پاسخ دادند: خامه و عسل! غافل از اینکه این بچه‌ها شام هم نخورده بودند. بچه‌ها سختی‌هایشان را پنهان می‌کنند.» مسئولان خانه کودک مهر با کمک خیرین حتی به قیمت دادن پول به خانواده‌ها، به بچه‌ها آموزش می‌دهند.مدیر خانه کودک می‌گوید: «گاهی یک خانواده دیگر می‌آید همان مبلغی را که این کودک در زمان بودن سرکلاس به دست می‌آورد می‌دهد تا خانواده‌اش بگذارند بیاید سر کلاس. با آموزش دیدن آینده بچه عوض می‌شود. همه تلاش ما این است که بچه آموزش دیدن را از دست ندهد.» میترا 10 ساله است. دو خواهربزرگ‌تر دارد و پدری که معتاد است. پدری که هر شب حاصل 6 ساعت راه رفتن در خیابان و دستمال کاغذی فروختن میترا را دود می‌کند و می‌فرستند هوا. خودش می‌گوید:«بابام کارگر است به چمن‌ها رسیدگی می‌کند و آن‌ها را آب می‌دهد اما 100 هزار تومان بیشتر حقوق نمی‌گیرد.» از کار که بپرسی ابتدا سکوت می‌کند. بعدازظهرها کجا می‌روی میترا؟ «با پدرم می‌روم میدان فاطمی دستمال کاغذی بفروشم. پدرم کار نمی‌کند فقط مواظبم است. خرج خانه را من می‌دهم.» میترا دلش می‌خواهد معلم شود. دلش می‌خواهد لباس‌های نو بپوشد و دیگر دستمال کاغذی نفروشد. میترا دلش می‌خواهد یک پسر داشته باشد. پسری که به زور کار نمی‌کند و کامپیوتر دارد.
موسسه حمایتی خانه مهر کودکان
بچه‌ها چه می‌آموزند؟  

همیشه از یک اتفاق آغاز می‌شود. از تلنگری که مسیر زندگی را تغییر می‌دهد و برای بشیری این تلنگر با دیدن کودکانی آغاز شد که در حوالی یافت آباد دستفروشی می‌کردند. مدیر خانه کودک می‌گوید:«سیزده سال پیش بود که یک روز توی ماشین نشسته بودم و چند کودک را دیدم در حال دستفروشی. اینکه این کودکان علاوه بر اینکه کار می‌کنند، از بازی و خانواده سالم محروم هستند، آموزش هم نمی‌بینند و چون آموزشی درکار نیست آینده متفاوتی هم نخواهند داشت همین شد که رفتم در پارکی در حوالی همان منطقه و با دوتا از این کودکان خواندن و نوشتن را آغاز کردم.» اما کودکانی که بشیری آن‌ها را «بچه‌های من» می‌خواند هر روز بیشتر و بیشتر شدند. او می‌گوید:«روز دوم دیدم که 4 نفر آمده‌اند و روز سوم 7 نفر شدند و همین طور تعدادشان بیشتر شد. اما این بچه‌ها برای یک مداد از خانواده تا سرحد مرگ کتک می‌خوردند. یا زمستان بود و این بچه‌ها توی برف با لباس نامناسب و دمپایی می‌آمدند. همین شد که کم کم به فکر یک «NGO» ثبت شده افتادم که بتواند کمک‌های مردمی جذب کند.» خانه کودک مهر با این انگیزه شکل گرفت که کودکان کار، جایی برای آموزش داشته باشند و علاوه بر درس‌های معمول مهارت زندگی را بیاموزند. لیدا بشیری می‌گوید:«همه دلشان برای کودکان کار می‌سوزد. اما همه از کنار آن‌ها می‌گذرند. اما در خانه کودک مهر این کودکان را آموزش می‌دهیم و تلاش داریم به آن‌ها حرفه‌ای بیاموزیم و آن‌ها را سرگرم کنیم. حتی یک پزشک هم هفته‌ای یک روز می‌آید و بچه‌ها را معاینه می‌کند. از همه مهم‌تر این است که این بچه‌ها «نه» گفتن را بیاموزند. این بچه‌ها باید برخورد با خشونت را بیاموزند. این‌ها در معرض خطراتی هستند که سرفصل‌های کتاب‌های آموزشی مصوب به هیچ دردشان نمی‌خورد.» وقت آموزش تمام شده است. عقربه‌های ساعت، 3 را نشان می‌دهند. صدای زنگ توی خانه کودک می‌پیچد. زنگی که پایانی بر شادی امروز این کودکان بی‌پناه است. بیرون خانه کودک، خورشید در آسمان خودنمایی می‌کند. تا یک ساعت دیگر کار روزانه این کودکان آغاز می‌شود. کودکانی که در خانه کودک آموزش نمی‌بینند، همان چند ساعتی از روز را که کار نمی‌کنند در بین سرنگ‌های مصرف شده معتادان در تنها پارک این منطقه روزگار می‌گذرانند. دروازه غار وصله ناهمگون تهران است. بیرون از خانه کودک تا چشم کار می‌کند معتادانی دیده می‌شود که در گوشه‌ای چرت می‌زنند.  

 

منبع: تهران امروز 

برای اطلاعات بیشتر به سایت موسسه حمایتی خانه مهر کودکان  مراجعه کنید

نظرات 1 + ارسال نظر
علی جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ب.ظ http://porsemanekoodak.blogfa.com

سلام وب جالبی دارید .ضمن اینکه قابل تقدیر است لیکن اگه درمورد تربیت دینی هم یه مقداری بنویسید وبتون قشنگه ومفید قشنگتر ومفیدتر هم خواهد شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد