دکتر علی رووف
در نظام تأمین و تربیت نیروی انسانی وزارت آموزش و پرورش نکتهی ظریفی وجود دارد که کمتر از هر مطلب دیگری به آن پرداخته شده است. نکتهی ظریف در عبارت بالا این است که، وقتی از آن سخن گفته میشود، یا هنگامی که عبارت به رشتهی تحریر درمیآید، یک واژهی بنیادی، مهم و سرنوشتساز، از پایان آن حذف شده است. این واژه کلمهی ماهر است که تنها در اندک مواردی در گفتارها و نوشتارهای حاشیهای شنیده یا دیده میشود. به سخن آشکارتر، اصل عبارت باید چنین باشد: تأمین و تربیت نیروی انسانی ماهر برای آموزش و پرورش.
به طور یقین در سایر سازمانها و ادارهها، چه دولتی چه آزاد، چنین بیتوجهی و بیمهری صورت نمیگیرد. آنها در بیشتر موارد تأمین یا تربیت نیروی انسانی مورد نیاز خود را با عنوانها و لقبهای متفاوتی معرفی میکنند؛ به طوری که هر یک از این عنوانها و لقبها، معنی و مفهوم مهارت یا حرفهای بودن را از درون به بیرون میفرستد و ماهیت و اصالت خود را نشان میدهند. عنوانهایی مانند: پزشک (طبیب)، مهندس، تکنسین، استادکار، بهیار، متخصص، خلبان، راننده، فوق تخصص،پرستار، تراشکار، و دهها لقبهای حرفهای دیگر.
جالب این که هرگاه نیروهایی به اشتباه، یا با ترفند و بهانه، وارد دستگاه یا نظامی بشوند، نه تنها به شدت و با تعصب حرفهای، از فعالیت آن نیروهای غیرحرفهای جلوگیری میشود، بلکه آنها را مورد بازخواست یا تنبیه و تعزیر هم قرار میدهند و یا بیدرنگ و بیواهمه، آنها را به مقامهای انتظامی، انضباطی و یا دستگاههای دادگستری تحویل میدهند.
بهترین، شناختهشدهترین نمونه را میتوان از حرفهی پزشکی و رشتههای وابسته به آن به مثال گرفت. چون هر از گاه، در اخبار روز رسانههای همگانی میشنویم و یا میخوانیم، فردی دستگیر شده است که بدون داشتن دانش و مهارتی در زمینهی پزشکی، مبادرت به ایجاد " مطب" کرده و به مداوای بیماران بیگناه و از همه جا بیخبر پرداخته است. مرسومترین لقبی که به این فرد داده میشود، پزشک بدلی است؛ یعنی کسی که درس پزشکی نخوانده، اما به طبابت مشغول شده است.
حال اگر روزی روزگاری عنوانهای دیگری مثل : خلبان بدلی، مهندس بدلی، استادکار بدلی،تکنسین بهداشت بدلی،دندان پزشک بدلی،معمار بدلی، و بدلیهای دیگر، در حرفههای پرتنوع دنیای صنعت، یا تجارت، و یا اقتصاد، به گوش برسد، نگران بروز چه رویدادهای فاجعهآمیزی خواهیم شد؟! اگر خلبان بدلی، پیشرفتهترین هواپیماهای شناخته شدهی زمان را در اختیار بگیرد، به سادگی میتوان سرنوشت محتوم سرنشینان آن هواپیما را پیشبینی کرد. و یا اگر مجهزترین و نوترین ابزارها و دستگاههای جدید پزشکی در اختیار یک ناطبیب قرار بگیرد، پایان مداوای بیمار نگونبخت را میتوان حدس زد.
اکنون آیا نمیتوان مسیر زندگی و سرنوشت نهایی دانشآموزانی را که در کنار معلم یا معلمهای حرفه ناموخته و معلم نشده پیشبینی کرد؟! چرا نباید این حدسها و پیشبینیها را در مورد معلمهایی هم داشته باشیم که به آنها گفته نشده، معلمی چه نوع شغل و حرفهای است، چه مهارتهایی نیاز دارد، چه آگاهیهایی باید داشته باشند، به چه مهارتهای باید رسیده باشند، و چه کوششهایی را باید به عمل آورده باشند تا بتوانند، " مجوز" به کلاس رفتن را دریافت کنند؟
نمایانترین مسألهای که در نظام تأمین و تربیت نیروی انسانی آموزش و پرورش وجود دارد این است که هنوز جایگاه آموزش پیش از خدمت و آموزش ضمن خدمت معلمها به درستی روشن نشده و یا برای آن، تعریف قابل اعتنایی به دست نیامده است. به زبان روشنتر، هنوز گفته نشده یا فاش نگردیده است که در این نظام، هیچ آموزش ضمن خدمتی نمیتواند بدون گذر از آموزش پیش از خدمت معنی و مفهوم داشته باشد، چه رسد به این که قابل اجرا باشد!
اولین مفهوم آموزشهای ضمن خدمت عبارت است از به روز کردن مهارتهای پیشین و کسب اطلاعات نوتر و تازهتر برای رسیدن به توانمندیها و کارآییهای بیشتر و تغییرهای حرفهای به روزتر که برکت پیشرفتهای بیامان لحظه به لحظهی زمان، در زندگی به وجود میآیند. حال اگر یک حرفهمند، در هر شغلی، به مهارتهای پیشین و زیربنایی خود نرسیده باشد، چگونه میتواند کارآییها و شایستگیهای حرفهایاش را نوتر و نوتر کند، درجهی احترام و علاقهاش را به حرفهای که دارد بالا ببرد و به پایندگی و بالندگی حرفهمندتر شدن برسد؟
اگر پیشرفتهترین، بهروزترین و مناسبترین درسافزارها و ابزارهای یاددادن هم در اختیار معلمهای بیگناهی که زیربنای حرفهی خودشان را نمیشناسند، گذاشته شود، همان رخ خواهد دادکه برای خلبان بدلی، یا طبیب بدلی میافتد. این تمثیل را نباید بیحرمتی به معلم و حرفهی مقدس و پاکنهاد معلمی دانست و یاانگشت اتهام را به "ارزش نگذاشتن" به این شغل مقدس، و نیز به حرفهمندان عزیز و گرامی آن، که امروز این حرفه را حرفهی مادر نامیدهاند، نشانه رفت. خوشبختانه، ما هرگز " معلم بدلی" نداشتهایم و نداریم. اما، معلمهای " بیگناه" و " معصوم" حرفهناموخته، کم نداریم!
صاحب این گفته خود از جوانی، حتی نوجوانی، معلم بوده است و پنجاه و یک سال، تاکنون، به این حرفه عشق ورزیده است و به زندگی معلمی و معلموار تن داده است. هرگز هم رنگ ندامت یا پشیمانی به رخ نمالیده است، بلکه از همان نخستین روز ورود به خدمت در این حرفهی باشکوه و بالنده، این مشکل بزرگ و ماندنی را حس کرده است. او هرگز نمیتواندآغازین سال معلمی خود را، در سن 19 سالگی، فراموش کند که روزی یکی از همکارانش در کلاس درس چهارم ابتدایی شیوهی تازهای برای تنبیه یا تخفیف کردن یک دانشآموز درس نخوان اختراع کرده بود. آن دانشآموز درسنخوان، روستازادهای دردمند بود که در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمده بود؛ خانوادهای که روزگار سختی را با دستمزد چوپانی برادر بزرگترش گذران میکرد. او به التماس مادرش توانسته بود به مدرسه بیاید تا شاید بتواند، در آینده سرنوشت بهتری برای خود و خانوادهاش رقم بزند.
آن روز، معلم به او که نتوانسته بود مشق شبش را بنویسد، دستور داد، جلوی دانشآموزان بایستد و دهانش را باز کند. سپس از دانشآموز زرنگ کلاس(درسخوان!) خواست تا او هم جلو بیاید و در دهان آن دانشآموز تنبل (!) تف بیندازد!! وقتی مدیر مدرسه از این اختراع مطلع شد، با خنده گفت: او همین است. اشکالی ندارد. خدمتگزار همین مدرسه بود. توانست از کلاسهای شبانهی همین مدرسه تصدیق ششم ابتدایی بگیرد. حالا ابلاغ معلمی گرفته است. زمان زیادی نگذشت که فهمیدیم خود مدیر هم همین راه را طی کرده است!
شیوهی اختراعی آن معلم چه تفاوتی میتواند با نسخهی یک طبیب بدلی داشته باشد؟ همه میدانیم، اشتباهها و ندانمکاریهای معلمها، یعنی طبیبان روح و روان، هزار هزار بار زهرآگینتر از داروهای عوضی ناطبیبان است. اگر چه مطب یک طبیب بدلی را قفل میزنند و او را به محاکمه هم میکشند، اما چرا جامعهی آموزش و پرورش نباید به این بیندیشد که حق نداریم، معلمی را که یادش ندادهایم چگونه معلمی بکند، به کلاس درس روانه کنیم؟ و اگر روزی روزگاری یکی از آن معلمها وارد کلاس شد، چرا باید غرور و افتخار حرفهایاش را لکهدار ببینیم؟
همه میدانیم که در نظام تأمین و تربیت نیروی انسانی کنونی ما، نه تنها برای حرفهای کردن کارگزاران یا کاربران غیرماهر، معلمهای تربیت نشده یا غیر حرفهای که با اصول اولیهی حرفهی خویش آشنا نشدهاند، هیچ ترفند کارسازی به میدان آورده نمیشود، و هیچ وسواس و دلهره و عمدی به کار نمیآید، بلکه برای آنها مجوز فعالیت، بیدرنگ هم صادر میشود. این راهکار با این تمهید غیرمنصفانه توجیه میشود که آنها در خلال کار و با شرکت در کلاسهای کوتاهمدت، یا عنوان پرطمطراق "آموزش ضمن خدمت" که گهگاه در حین کار و عمل برای آنها ترتیب داده خواهد شد، با اصول حرفهای خویش آشنا خواهند شد و از عهده ی تدریس و یاددادن، در یک کلام معلم شدن، برخواهند آمد!
جای تعجب است که همواره در نوشتهها، کتابها، تحقیقها و سایر مطالب موضوعی که نوشته و منتشر شدهاند، با خطا بودن این فرایند آشنا میشویم و در کلام و زبان نیز به آن اشارههای علمی معتبر و مستدل داریم. هنوز هیچ نغمه یا هیچ صدا و هیچ خبری از هیچ کس شنیده نشده، یا مطلبی دراین باره خوانده نشده است که یک معلم حرفهمند نشده، تربیت نشده، به مهارت نرسیده، در یکی از کلاسهای درس کشف یا شناسایی شد. اگر روزی خبر کوتاهی در این مورد شنیده یا پخش شود، جزو داغترین و شگفتانگیزترین خبر روز، دهان به دهان میگردد. آن هم تنها وقتی است که خبر مربوط به معلمی باشدکه مرتکب تنبیه بدنی دانشآموزی شده و صدمه و جراحتی بر دست و پا پا چشم و گوش او وارد آورده است. خبری که به طور کامل عینی و قابل مشاهده بوده وبه احتمال زیاد شاکی خانوادگی داشته است. اما، تنبیههایی که قابلیت عینی کمتری دارند، یا آشکار نیستند، یعنی تنبیههای روحی و روانی دانشآموزان همواره نادیده باقی میمانند.
شگفت این که همواره در گفتارها و نوشتهها، انگشت اشارهمان به همهی مسائل و جوانب علتهای پیشرفت و توسعهی کشورهای گوناگون نشانه میرود. یکی از این کشورها، ژاپن است؛ همان کشوری که در بسیاری موارد، الگوی زبانی ماست و پیوسته در نوشتهها و مکتوبات آموزشیمان، به شیوهها و راهبردهای اجرایی و عملی آنها اشارههای بلند و بالا میشود، یا پیرامون آنها مقالههای عریض و طویل مینویسیم. اما فراموش میکنیم که این کشور یکی از جدیترین کشورهایی است که در حرفهای کردن معلمهای خود سختگیری توانفرسایی را اعمال میکند.
یکی از دشوارترین رشتههای تحصیلی این کشور رشتهی تربیت معلم است. تأمین و تربیت نیروی ماهر برای کلاسهای درس ژاپن یکی از جدیترین، دشوارترین، پرهیبتترین و دسترسناپذیرترین رشتههای تحصیلی در دانشکدههای آموزش عالی است که واحدهای درسی آن انواع معلمهای متخصص را برای مقاطع گوناگون تحصیلی، از پیش دبستان تا پیش از دانشگاه، تربیت میکنند و تنها وقتی مطمئن شدند برای عرضه به بازار کار آمادگی کامل پیدا کردهاند، مجوز صادر میکنند.
تازه، این صحنهی دوم این نمایشنامهی پر ابهت است. صحنهی اول آن، انتخاب داوطلب برای حرفهی معلمی است که یکی از سختترین و پراهمیتترین وظیفهی مرکزهای تربیت معلم به شمار میرود، چون داوطلبان را از کانالهای مختلف میگذرانند تا هر داوطلب استعداد و علاقهی خود را نسبت به این حرفه ثابت کند و بتواند از عهدهی برنامههای طراحی شده برآید. دلیل این سختگیری آن است که دیگر از زبان دانشاموزان شنیده نشود:" معلمها رنگ خاکستری دارند یا ساعت درونیشان همیشه هنگام غروب را نشان میدهد".1
نکتهی دیگر این است که مفهوم کلیتر و جامعتر واژهی ترکیبی "نیروی انسانی" در عبارت ناتمام یاد شده، اشارهی مستقیم به "معلمها" دارد. در حالی که نیروهای پیرامعلمی نیز وضعیت مشابهی با معلمها دارند و بیگمان نیازمند و خواهان آموزشهای مهارتی حرفهی مربوط به خود هستند.
معلمهای جامعهی ما دو نیاز یا دو حق واقعی بیشتر ندارند. هرگاه این دو نیاز واقعی برآورده شوند، کشور ما بهترین، صادقترین و سرافرازترین و کمتوقعترین معلمهای جهان را خواهد داشت:
حق اول، برابری و همسنگی مزایا و حقوق مادی آنها در میدان سخت و دشوار زندگی، با سایر کارکنان در وزارتخانهها و سازمانهای دولتی، اگر نگوییم و غیردولتی. معلمها فرزندان ناتنی جامعه نیستند که مدام چشم حسرتبارشان به سوی فرزندان دیگر جامعه خیره بماند.
حق دوم، حرفهمند شدن در کار و انجام وظیفههای خطیری است که برعهده دارند. آنها هم باید به مثابهی سایر حرفهمندان، راهها و روشهای کار و فعالیت خود را پیش از ورود به صحنهی کار بیاموزند. پس از آن، پیوسته مهارتهای حرفهای خود را هنگام خدمت نوتر، تازهتر و بهروزتر کنند و به این باور برسند که دلسوزیها و فداکاریهای بیتوقعشان، نوید پرورش نسلهای کم سن و سالی را میدهد که در آینده، بزرگسالان دانا، فرهیخته و موفقی خواهند بود و با افتخارهای بزرگ و چشمگیر، در پهنهی زندگی جلوهگر خواهند شد.
تنها با پرداخت این دو حق میتوان معلمها را به این باور رساند که آنها تنها کارگزارانی هستند که شغل مادر را برعهده گرفتهاند.
پینوشت:
1. به نقل از یک پایگاه اینترنتی و از قول دختری که در نظرسنجی از دانشآموزان دربارهی معلمان خودش گفته است(تهران 1381).
منبع: جزیره دانش