همزمان با فرونشستن شعله های جنگ جهانی دوم، لوریس مالاگاتسی، آموزگاریک مدرسه راهنمایی در ناحیه رجو امیلیا در ایتالیا بود. نام او بیش از هر چیز با رویکرد آموزشی ردجو امیلیو برای کودکان پیش دبستانی پیوند خورده است.
مالاگاتسی در سال ۱۹۲۰ در استان رجو املیا به دنیا آمد و در دانشگاه به فراگیری علم آموزش و پرورش و روان شناسی پرداخت. با پایان یافتن جنگ و هنگامی که جهان دلتنگ صلح و سازندگی بود، مالاگاتسی همراه با همشهریان خود که کودکان خردسال داشتند نیاز شدیدی به یک روش آموزشی مناسب برای کودکان پیش دبستانی احساس میکردند. روشی که در آن به شخصیت و نظر کودکان اهمیت داده شود و رابطهای دو سویه بین آموزگار و کودکان برقرار باشد.
پس از آزادی ایتالیا از زندان فاشیسم در سال ۱۹۴۶، آموزگار جوان با کمک پدر و مادران روستاهای ناحیه رجو امیلیا سامانه ای برای آموزش کودکان پیش از دبستان ترتیب داد. آن ها بر این باور بودند که در سالهای آغازین زندگی است که کودک هویت و شخصیت خود را برای همه عمر پایه گذاری میکند. این باور به پایه گذاری رویکردی انجامید که آموزش به کودک را برپایه احترام، مسئولیت پذیری و مشارکت و از طریق کاوش و پویش به پیش میبرد. در این رویکرد، کودک، پدر و مادر و محیط مهمترین نقش را در آموزش بر دوش دارند.
اساس روش مالاگاتسی را میتوان در مفهوم این عبارت او جست: "صد زبان کودکی". او باور داشت که کودکان برای بیان و آموختن از صد زبان کمک می گیرند. بر این اساس کودکان بر اساس علاقه خود موضوعی را برای کاوش برمیگزینند و با به کار بردن حواس خود به کشف رابطهها میپردازند و درک و دریافت شان را با هر زبانی که میخواهند از نقاشی گرفته تا پیکر تراشی، نوشتن یا بازی کردن بیان میکنند. ارتباط و همکاری کودکان با یکدیگر برای حل مسئله و نزدیکی تنگاتنگ با طبیعت و بهره بردن از محیط برای آموزش از ویژگیهای این رویکرد به شمار میرود. محیط آموزش در رویکرد رجو امیلیا با طبیعت پوند خورده است. ساختمان آموزشگاه از نور طبیعی روشنایی میگیرد و گیاهان و آیینه ها همه جا به چشم میخورند و کارهای دستی کودکان بر روی دیوارها و زمین خودنمایی میکنند.
مالاگاتسی در سال ۱۹۸۰ مرکز ملی خردسالان (National Early Years Center) را در رجو امیلیا بنیاد گذاشت تارویکرد آموزشی کودک محور خود را ترویج کند. او سپس سفری به اروپا و آمریکا را آغاز کرد و با برپایی نمایشگاه "صد زبان کودکی" – نام دیگر آن "اگر چشم به آن سوی دیوار بیافتد" بود- موفق شد رویکرد آموزشی خود را در ورای مرزهای جغرافیایی ایتالیا ترویج کند.
اندیشه مالاگاتسی از اندیشمندانی چون پیاژه، جان دیویی و برونر تاثیر گرفته بود. خود او روش آموزشی اش را به رد و بدل کردن یک توپ بین آموزگار و کودک تشبیه کرده است که در آن هیچ یک از دو سوی بازی بر طرف دیگر برتری ندارد و آن ها با مشارکت یکدیگر بازی را به پیش می برند.
مالاگاتسی به پاس کوششهایش در آموزش کودکان پیش دبستان، در سال ۱۹۹۲ جایزه "دراسیل لگو" (Ygdrasil-Lego) از کشور دانمارک و جایزه "کل" (Kohl) از آمریکا را در سال ۱۹۹۳3 دریافت کرد. او سرانجام در سال ۱۹۹۴ در خانه اش در ردجو امیلیا در گذشت.
رویکرد آموزش کودک محور مالاگاتسی در دنیا به نام رویکرد رجو امیلیا یا Reggio Emilia Approach مشهور است.
منبع: آموزک
یوسفی در گفتوگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، دراینباره گفت: مهمترین اثری که مدتی است مشغول آن هستم، بازنویسی شاهنامه برای کودکان و نوجوانان است. در این پروژه داستانهای شاهنامه را برای کودکان بازنویسی کردهام که در نزدیک به ۱۰۰ جلد توسط انتشارات خانه ادبیات منتشر میشود.
منبع: ایبنا
دکتر احمد هاشمی
لوزهها در دو طرف حلق قرار داشته و در مقابله با عفونت های تنفسی و دیگر عفونت ها نقش مؤثری دارند. اما گاهی خود لوزهها تبدیل به محلی برای ایجاد عفونت های حاد و مزمن میشوند.
کودک و قصه: روش های آفرینش قصه با کودکان و نوجوانان.
نویسنده: اسماعیل همتی
ناشر: مدرسه، ۱۳۸۹.
تعداد صفحه: ۱۲۰ ص
قیمت: ۱۵۰۰ تومان
شبنم عیوضی
کتاب "کودک و قصه" حاصل تجربه اسماعیل همتی از کارگاه "روش های آفرینش قصه" با کودکان و نوجوانان است. او دانش آموخته ادبیات دراماتیک و کارگردانی نمایش و پژوهشگر و مدرس ادبیات دراماتیک دانشگاه است و تجربه کار با کودکان و نوجوانان را در کارنامه خود دارد.
در این کتاب هدف ارائه روشی جذاب و سرگرم کننده برای رشد ذهنی کودکان و نوجوانان از راه هنر قصه نویسی است. در این کتاب تمرکز بر رشد خلاقیت است و قصه نویسی ابزاری برای دستیابی به این هدف. "به بیان دیگر در این کتاب هدف تنها آموزش روش های قصه نویسی و دست یابی به نتیجه آن، یعنی آفرینش قصه توسط کودکان و نوجوانان نیست بلکه تجربه ای است که در روند آموزش و فرآیند آفرینشگری خود به آن دست می یابند و موجب رشد ذهنی و توانایی آنان در خلاقیت می شود."
کتاب کودک و قصه در چهار فصل نوشته شده است. دو فصل اول به بحث های نظری و تئوری اختصاص دارد و به زبان ساده اطلاعاتی درباره ی قصه و ویژگی های و انواع آن، عناصر سازنده قصه و روش ها و ابزارهای آفرینش و نگارش قصه و ... ارائه می دهد. در دو فصل دیگر تمرین هایی برای کارگاه "روش های آفرینش قصه" به آموزگاران پیشنهاد می دهد.
این کتاب یک منبع کاربردی برای آموزگارانی است که علاقمند هستند دانش آموزان را با لذت نوشتن آشنا کنند.
منبع: کتابک
سهراب پارسی پور
هلی کوپترها که از بالای سرمان رد می شوند، سرها می چرخد سمت مسیری که رفته اند: مسیری پشت به خورشید، چون هنوز ظهر نشده و قرار است رییس جمهوری محمود احمدی نژاد در یکی از میدان های کرج، برای مردم سخنرانی کند. از اینجا که ما ایستاده ایم تا کرج، راهی نیست، حداکثر یک ربع تا 20 دقیقه رانندگی، آدم را می رساند تا همان جایی که رییس دولت قرار است در آخرین سفر استانی اش در سال 90، با مردم صحبت کند: سفری که به قول فرهادی، استاندار البرز، برای عمران و آبادانی هرچه بیشتر این استان تازه تاسیس و بررسی مسائل و مشکلات و تصویب مصوبات «بسیار خوب» انجام می شود. حالاکه احتمالارییس جمهوری در یکی از هلی کوپترهای بالای سر ما نشسته است، ویرم می گیرد از مادر «نگین و مریم» بپرسم: «اگر همین الان رییس جمهوری را ببینی چه می گویی؟»این زن 33 ساله که تاکنون هشت فرزند به دنیا آورده، جواب می دهد: «ما که حرف مان به او نمی رسد، ولی تو به او بگو ما در این بر بیابان هم پابرهنه نمانده ایم.» به کفش هایش نگاه می کنم. می گویم: «حالاکه نگذاشتی از صورتت عکس بگیرم، بگذار از کفش هایت عکس بگیرم تا رییس جمهوری هم ببیند.»از خنده، ریسه می رود. بعد برمی گردد به بیست، سی بچه یی که مقابل چادرها ایستاده اند و می خندند، به زبان بلوچی چیزی می گوید. همه می زنند زیر خنده و می فهمم که بهشان گفته می خواهم از کفش هایش عکس بگیرم. دیگر معطل نمی کنم. روی خاک زانو می زنم تا صدای هلی کوپترها دور نشده، عکس شان را بگیرم، عکس کفش هایی که هر کدام ساز خود را می زنند.
مزار هفت هزار ساله عیدی محمد
«کسانی که خود را بالاتر از دیگران می دانند، کافی است نگاهی به گورستان بیندازند. آنچه باقی مانده از دیگران، مشتی خاک است.» یک مثل اسپانیایی.ایستاده ایم سر مزاری بی نام و نشان، در زمین های حاشیه کرج، جایی نزدیک فردیس و محمدآباد. نیما، طوری درباره مدفون این مزار بی نام و نشان، حرف می زند که گویی سال ها با او بوده، زندگی کرده، چه می دانم، از یک پدر و مادر بوده اند، مگر همه نیستیم از پشت آدم ابوالبشر؟ می پرسم: «چند سال عیدی محمد را می شناختی؟»می گوید: «شش ماه، آخرین تقاضایش را دو روز قبل از فوتش کرد. گفت من را ببرید بیمارستان، دستم چرک کرده و بو می دهد. ترسیدیم. می دانستیم اگر ببریمش، دستش را قطع می کنند. بعد هم با وضعیتی که اینجا داشت، مشکلات بیشتری سراغش می آمد.»می بینم که هنوز با خودش درگیر است، چرا عیدی محمد، مردی که می گویند حال و هوش درست و حسابی نداشته را نبرده بیمارستان، تا حتی اگر به قیمت قطع شدن دستش هم باشد، از مرگ نجاتش دهد. لحظه یی توی خودش فرو رفته، بعد انگار زمزمه اش را نمی خواهد کسی بشنود:«رفتم پلیس آوردم. گفتند ما دست نمی زنیم. پتو را خودت از روی صورتش بردار. چشم هایش باز بود. دستش قانقاریا گرفته بود. از همان هم مرد.»دوباره به مزار بی نام و نشان نگاه می کنم: «عیدی محمد». نامی این زیر خوابیده، انگار که هرگز نبوده، همان طور که آن شاعر خراسانی گفته بود، با «هفت هزار سالگان سر به سر» شده حالا. می پرسم: «وضع بقیه هم اینقدر بد است؟»نیما، امروز راهنمایمان شده، می گوید: «نه، برویم ببینیمشان.» عضو «NGO»یی است که به کودکان کار کمک می کنند. حالادرگیر مساله زندگی و معیشت حاشیه نشینان شهرهای اطراف کرج شده، ملارد، شهریار، فردیس، محمدآباد، اندیشه و این همه خانه هایی که مانند قارچ این روزها سر بلند می کنند، به هزار و یک نام، از شرکت تعاونی های خانه دار کردن کارمندان و کاسب ها گرفته تا مسکن مهر و مجتمع های انبوه سازی.
راهنما، جلو می افتد. از سر جاده تا جایی که قرار است برویم، یک ربع راه است، پیاده، با هیچ ماشین و موتوری هم نمی شود رفت، چون راهش، انگار راهی کوهستانی است. یک طرف، سیم خاردارهای زمین های کمیته امداد است و نیم متر آن طرف تر، دره یی عمیق، دهن باز کرده، دره یی که از بردن شن های بیابان به وجود آمده، با عمق حداقل 20 متر، هنوز هم لودرها و کمپرسی ها، آن پایین کار می کنند. معدن شن سپاه پاسداران است دیگر.
از این کوره راه که رد می شویم، کلاه ها را تا پایین گوش ها پایین کشیده ایم و یقه ها را بالاداده ایم تا باد استخوان سوز شهریار، پوست مان را نسوزاند. هنوز یک هفته یی به بهار مانده و هوا اینقدر سرد و کشنده است.
راه، بعد از معدن شن، به تپه ماهورهایی می رسد که پر از آشغال است. خرده زباله هایی که به هیچ درد نمی خورد جز آلودن محیط زیست و بعد از این تپه ماهورهاست که به کمپ بلوچ ها می رسیم.
کمپ که می گویم، خیلی غلط انداز است، جرات نمی کنم بگویم محله، یا به قول جامعه شناسان «کلونی انسانی»، توهین آمیز است، از یک هفته قبل که قرار شده با نیما به اینجا بیایم، به خودم قول داده ام دماغم را بالانگیرم، رویم را از بوی بد آن طرف نکنم، دست دادند، دست شان را بفشارم، چای تعارف کردند، بنوشم و اخم نکنم و بنشینم چند ساعتی پای حرف شان.
برای همین است جرات نمی کنم جز کمپ، نام دیگری بر این زمین صاف بگذارم که پانزده چادر کوچک و بزرگ، این طرف و آن طرف برافراشته اند. نزدیک نشده ایم هنوز که صدای چند بچه بلند می شود: فریادهایی از شادی، آن هم برای دیدن نیما، این جوان خوش قد وبالاکه 40، 50 تایی نهال بلند را روی شانه گرفته و می آورد برای باشندگان این کمپ، بکارند لابد.
بچه ها، تا می رسند، سلام می کنند، بعد، می پرند روی سر و کول نیما که حالا، زیر بار سنگینش، به هن و هن افتاده. وسط کمپ که می رسیم، کنار یکی از چادرها، بارش را زمین می گذارد. بعد، با چند زن و نوجوانی که از چادرها بیرون آمده اند، چاق سلامتی می کند. از نسخه داروی این یکی می پرسد و از اعتیاد آن دیگری: «بیشترشان مشکل مصرف دارند، یکی از کلینیک های ترک، به ما گفته رایگان درمان شان می کنیم، ولی بودجه یی برای حمل و نقل شان به آنجا نداریم.»
این را قبلاگفته بوده و اینکه نباید اگر چیزی دیدم، سگرمه ها را در هم بکشم. نه، قرار نیست این کارها بشود. حرف شان گل می اندازد. از مشکلاتی می گویند که دارند. بعضی شان، شناسنامه ندارند، بعضی دارند. هفته گذشته، عروسی دو تا از جوان ها بوده، داماد شناسنامه داشته، عروس نداشته، این می شود که تمام کرج و تهران و شهرری را می گردند تا جایی عقدشان کند، نتوانسته بودند محضر پیدا کنند قانونی، این بوده که به عقد شرعی رضایت داده اند، لابد فردا هم برای گرفتن شناسنامه بچه ها، باید هفت کفش آهنی بپوسانند در راه ادارات برای گرفتن شناسنامه و ثبت قانونی این ازدواج.
عروس، البته، خیلی گوشش به این حرف ها بدهکار نیست. این، کار مردهاست، از نیما، قول گرفته بوده برای چادر جدید. نیما نداشته، سر پایین می اندازد: «می آورم.»
«کی؟»
اصرار را که می بیند، مجبور می شود زمان بدهد: «هفته دیگر.»
مادر عروس، از راه دور آمده، از آن طرف فردیس، یک کمپ دیگر لابد. شوهر کرده به مردی که آنجا چادر دارد. ما را که می بیند، گل از گلش می شکفد، نیما را مدت هاست می شناسد و مثل آشنایی قدیمی، حال و احوال می کند. می گوید: «شوهر اولم کتکم می زد، معتاد بود، ولی این شوهرم هوایم را دارد. پیر است. ولی به من احترام می گذارد. دیروز که اصرار کردم بیایم اینجا بچه ها را ببینم، دلش رضا نمی داد.»
فارسی را خوب و مفهوم حرف می زند، بلوچی را صد البته بهتر، ولی بلوچی ندانم. نیما هم نمی داند. بعضی از زن ها، بلوچی فقط حرف می زنند و مادر دخترها، «نگین و مریم» می شود این وسط دیلماج ما، به قول امروزی ها، مترجم.
نیما قبلاگفته است از بلوچ های زابل هستند. پاکستانی ها روی رود هیرمند که سد زدند، خشکسالی به جان زمین افتاد و تشنگی به جان مردم. دیدند باید خانه را به دوش کشید و رفت جایی که بشود لقمه نانی پیدا کرد. عده یی کوچیدند به کرج و شدند حاشیه نشین آبادی های استان تازه تاسیس البرز و بقیه هم، همین دور و برها هستند، کافی است چشم باز کنیم تا سر هر چهارراه، بچه هایشان را ببینیم.
می گویم: «خدا چند بچه ات داده مادر؟»
می خندد، تعارف می زند داخل چادر شوم، نه، همین جا خوب است، جلوی چادر، جایی که دود آتش از میان پلاستیک ها و پتوهای جلوی در، به صورتم می خورد، بهتر است از این سوز استخوان سوز سرما. می گوید: «پنج پسر دارم و سه دختر.»
نگین و مریم را دیده ام، اسم عروس را نمی توانم بپرسم، شرم حضور و اصراری که برای عکس گرفتن از چهره زن ها کردم و نتیجه نداد، نمی گذارد. «چند سال داری مادر؟»
تا می گوید 33 سال، دهنم باز می ماند. 33 سال و 8 فرزند؟ در آستانه نوه داشتن؟ چه زود افسردی زن، چه زود مادربزرگت می خوانند. این را در چهره ام می خواند. می گوید: «سر چهارراه ایستادن و کار کردن، کتک خوردن از دست شوهر و شهرداری چی ها و این وضع زندگی، همین می شود که می بینی.»
سر تکان می دهم. همان هنگام است که سر و کله هلی کوپترها پیدا می شود. آمده اند لابد هیات دولت را به کرج ببرند. بعد ویرم می گیرم با تریپ صدا و سیمایی درباره سفر دولت از او بپرسم: «اگر همین الان رییس جمهوری را ببینی چه می گویی؟» جوابش، وامی دارد سر پایین بیندازم و بعد، کفش هایش را می بینم که از چهره اش گویاتر است. می گویم: «حالاکه نگذاشتی از صورتت عکس بگیرم، لابد بگذار از کفشهایت عکس بگیرم تا رییس جمهور هم ببیند.»
از خنده، ریسه می رود. بعد برمی گردد به بیست، سی بچه یی که مقابل چادرها ایستاده اند و می خندند. به زبان بلوچی چیزی می گوید. همه می زنند زیر خنده و می فهمم که بهشان گفته می خواهم از کفشهایش عکس بگیرم. دیگر معطل نمی کنم. روی خاک زانو می زنم تا صدای هلی کوپترها دور نشده، عکس شان را بگیرم، عکس کفش هایی که هر کدام، ساز خود را می زند.
امیدوارم این سفر، آنطور که می گویند زندگی این مردم را بهتر کند، زندگی ایرانی ها و پاکستانی هایی که در گوشه و کنار این استان، زیر بار فقر، کمر خم کرده اند و اکنون، با فشارهای مختلفی از جانب نهادهای قانونی هم مواجه شده اند، این را خاکستر چند کمپ به جا مانده از این مردم، به خوبی نشان می دهد. خاکستر آتشی که گاهی شب ها به جان چادرها می افتد تا این میهمانان ناخوانده را به دیار سوخته شان بدرقه کند.
منبع: روزنامه اعتماد، شماره 2353 به تاریخ 22/12/90، صفحه 1 (صفحه نخست)
اصغر فرهادی با فیلم " جدایی نادر از سیمین" برنده جایزه اسکار در بخش بهترین فیلم خارجی شد. فرهادی برای این فیلم در بخش بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی نیز نامزد دریافت این جایزه بود که البته جایزه به وودی آلن برای فیلم " نیمه شب در پاریس" رسید.
اخبار جشنواره اسکار برای کودکان نیز داغ بود. فیلم سه بعدی هوگو به کارگردانی مارتین اسکورسیزی که بر اساس اقتباسی از رمان کودکانه " اختراع هوگو" ساخته شده بود برنده پنج جایزه از جمله بهترین فیلمبرداری، بهریتن طراحی، جلوه های ویژه، بهترین تدوین صدا و ترکیب صدا شد.
در بخش انیمشین جایزه بهترین فیلم به انیمیشن "رنگو" رسید.
سایر اطلاعات در مورد برندگان هشتاد چهارمین سالانه اسکار از قرار زیر است:
فیلم بسیار تحسین شده «جدایی نادر از سیمین» با دریافت جایزه بهترین فیلم خارجی، نخستین اسکار را برای سینمای ایران به ارمغان آورد. آرتیست با دریافت پنج جایزه اصلی سرآمد اسکار هشتاد و چهارم بود و هوگو نیز با دریافت پنج جایزه دیگر خوش درخشید.
اصغر فرهادی که فیلم او به عنوان نخستین فیلم ایرانی در دو رشته در اسکار امسال نامزد دریافت جایزه بود، جایزه بهترین فیلم خارجی را از دستان سندرا بولاک دریافت کرد.
پیمان معادی، محمود کلاری، لیلا حاتمی و سارینا فرهادی اصغر فرهادی را در مراسم هشتاد و چهارمین دوره اسکار همراهی کردند.
آقای فرهادی به هنگام دریافت این جایزه، سخنانش را با سلام به «مردم خوب» سرزمینش آغاز کرد و گفت که «ایرانی های زیادی در سراسر جهان در حال تماشاى این لحظهاند و تصور می کنم که خوشحالند. نه فقط به خاطر یک جایزه مهم، یک فیلم یا یک فیلمساز. آنها خوشحالاند چون در روزهایى که میان سیاستمداران حرف از جنگ، تهدید، و خشونت تبادل می شود، نام کشورشان ایران از دریچه باشکوه فرهنگ به زبان مىآید. فرهنگى غنى و کهن که زیر غبار سیاست پنهان مانده است.»
آقای فرهادی افزود که «من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مىکنم. مردمى که به همه فرهنگها و تمدنها احترام مىگذارند و از دشمنى و کینه بیزارند.»
فیلم جدایی نادر از سیمین امسال بخت آن را داشت که اسکار دیگری را هم در رشته بهترین فیلنامه غیراقتباسی برای سینمای ایران به ارمغان آورد.
با این حال در میان رقیبان قدرتمندی که برای کسب این جایزه صف کشیده بودند، وودی آلن برای فیلم نیمه شب در پاریس جایزه خود را از دستان آنجلینا جولی دریافت کرد.
آنجلینا جولی همچنین اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را به فیلمنامه نویسان فیلم اولاد اهدا کرد.
آرتیست؛ سرآمد اسکار هشتاد و چهارم
در اسکار هشتاد و چهارم، فیلم هوگو و آرتیست با دریافت پنج جایزه پیشتاز برندگان اسکار شدند، گرچه اصلی ترین جوایز امسال را فیلم آرتیست شکار کرد.
در هشتاد و چهارمین دوره اسکار رابرت ریچاردسون اسکار بهترین فیلمبرداری را برای فیلم هوگو به خانه برد. اسکار بهترین طراحی نیز صحنه به فیلم هوگو رسید. جوایز این بخش را تام هنکس بازیگر سرشناس آمریکایی اعلام کرد.
هوگو همچنین جوایز بهترین تدوین صدا و ترکیب صدا را از آن خود کرد و نیز جایزه بهترین جلوه های ویژه را به خود اختصاص داد.
گرچه این فیلم در در رشته بهترین کارگردانی نیز نامزد بود، این جایزه را از آن خود نکرد و به این ترتیب اسکار بهترین کارگردانی در دستان میشل هازاناویسیوس برای آرتیست تعلق گرفت.
کامرون دیاز و جنیفر لوپز برای اعلام جایزه بهترین طراحی لباس به روی صحنه رفتند و اسکار این رشته به مارک بریتس برای فیلم آرتیست (هنرمند) رسید.
همچنین فیلم بانوی آهنین نیز اسکار بهترین طراحی چهره را از آن خود کرد.
اسکار بهترین تدوین به فیلم دختری با خالکوبی اژدها رسید و گوئینت پالترو و رابرت دوانی جونیور اسکار بهترین فیلم مستند بلند را به سازندگان مستند «شکست نخورده» دادند.
جایزه بهترین انیمیشن نیز در این دوره از اسکار به فیلم رنگو رسید و اسکار بهترین انیمیشن کوتاه به انیمیشن کتاب های عالی پرواز آقای موریس لس مور تعلق گرفت.
اسکار بهترین فیلم مستند کوتاه به فیلم «آبروداری» تعلق گرفت و فیلم «کنار دریا» نیز اسکار بهترین فیلم کوتاه را به خود اختصاص داد.
جوایز بازیگری
در شب مراسم اسکار هشتاد و چهارم، مریل استریپ افتخاری دیگر را به گنجینه افتخاراتش اضافه کرد و این بار برای حضور در بانوی آهنین، اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را ربود.
در میان جوایز بازیگری این دوره اسکار، جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد به ژان دوژاردن برای فیلم آرتیست رسید.
جایزه بهترین بازیگر نقش دوم مرد را هم کریستوفر پلامر برای فیلم مبتدی ها دریافت کرد و اسکار نقش دوم زن نیز به اکتاویا اسپنسر برای فیلم خدمتکار رسید.
موسیقی متن
در اسکار هشتاد و چهارم، فیلم آرتیست جایزه دیگری را در رشته بهترین موسیقی غیراقتباسی از آن خود کرد و جایزه بهترین آواز غیر اقتباسی نیز به برد مک کنزی برای انیمیشن جیکو و ریتا تعلق گرفت.
به نقل از رادیو فردا
لیدا ایاز
امیدها برای منع اعدام کودکان در پروندههای اطفال قوت بیشتری گرفته است تا جایی که یک قاضی محاکم کیفری استان تهران از افزایش صدور احکام جایگزین بهجای حکم اعدام خبر میدهد.
احکام جایگزین معمولا به احکام زندان، مجازاتهای اجتماعی خارج از زندان و جزای نقدی گفته میشوند. هفته گذشته قانون مجازات اسلامی با اصلاحات جدید شورای نگهبان از سوی نمایندگان حقوقی مجلس تشریح شد. بر این اساس مسوولیت کیفری نوجوانان زیر 18 سال که مرتکب جرایم مستوجب حدود و قصاص هستند، در صورتی که ثابت شود ماهیت جرم ارتکابی یا حرمت آن را درک نکردهاند یا در رشد و کمال عقل آنان شبههای وجود داشته است، با توجه به سنشان به مجازاتهای پیشبینیشده محکوم میشوند.
مجازات کودکان و نوجوانان به سه وضعیت تقسیم شده است.
وضعیت اول مربوط به مجازات کودکان و نوجوانان با رده سنی تا بلوغ است که مسوولیت کیفری ندارند، جز در مواردی که به اشخاص ضرر مادی وارد شود که در این صورت پدر مجرم ضامن است.
در وضعیت دوم برای رسیدگی به جرم تعزیری کودکان و نوجوانانی که در زمان ارتکاب جرم، 9 تا 15 سال شمسی سن دارند به جای مجازات برای این دسته افراد، اقدامات پنجگانه پیشبینی شده است که از آن جمله تسلیم به والدین، اولیا یا سرپرست قانونی با اخذ تعهد، تسلیم به اشخاص حقیقی یا حقوقی غیر از والدین، نصیحت به وسیله قاضی دادگاه، اخطار و تذکر و نگهداری در کانون اصلاح و تربیت است
و دسته سوم مربوط به رسیدگی به جرایم تعزیری توسط نوجوانانی که سن آنان در زمان ارتکاب جرم بین 15 تا 18 سال است، مجازاتهایی شامل نگهداری در کانون اصلاح و تربیت در سه بازه زمانی مختلف تعیین شده به این معنا که از دو تا پنج سال، از یک تا سه سال و همچنین از سه ماه تا یک سال در مراکز فوق نگهداری شوند و نیز پرداخت جزای نقدی در ارقام مختلف تعیین شده است.
ولیالله حسینی، قاضی محاکم کیفری استان تهران در گفتوگو با «شرق» به آرای متعددی از دادگاههای کیفری استان اشاره میکند که در آنها اعدام اطفال زیر 18 سال با استناد به قوانین کنوانسیون جهانی که به تایید کشور ما هم رسیده منتج به صدور احکامی غیر از اعدام شده است. به گفته او میثاق جهانی حقوق کودک که توسط سازمان ملل در 1980 مطرح شد و در سال 1990 به تصویب کشورهای عضو رسیده است یک تعهدنامه در زمینه منع مجازات اعدام برای کودکان زیر 18 سال است که هماینک توسط اکثر کشورهای دنیا تایید و اجرا میشود. در این قانون در تعریف کودک آمده که افراد زیر 18 سال از مجازات اعدام درباره جرایم موادمخدر در اماناند.
مشاهده عینی قاضی حسینی از پروندههای اطفال پنج شعبه از دادگاه کیفری استان تهران خبر از رویکرد جدیدی در این زمینه دارد: «طی پنج پرونده تشکیلشده برای کودکان که به دادگاههای کیفری استان ارجاع شده، چهار پرونده با این نگرش بررسی شده و به صدور حکم اعدام توسط قضات نینجامیده است. به نظر بنده این احکام بیشتر تحتتاثیر میثاق بینالمللی برای کودکان بوده و قضات به این آگاهی رسیدهاند که برای بررسی پرونده کودکان با احتیاط و دقت عمل بیشتری بپردازند.»به گفته او اگرچه نمیتوان اعلام کرد که این پروندهها تحتتاثیر تغییرات در قانون جدید مجازات اسلامی بوده باشد اما جای امیدواری است که دادگاههای تشکیلشده برای کودکان با توجه به قانون جدید با احتیاط بیشتری برگزار و منتج به صدور حکم میشود.
منبع: شرق