عاميانه

منیژه

22 ساله مجرد, ورزش کار, تحصیل کرده, لیسانس روانشانسی از دانشگاه رودهن, گروه خونی AB به علت نیاز مالی کلیه خودم رو به قیمت... میلیون میفروشم

شماره تماس: ...

     اينروزها به غير از در و ديوار كوچه فرهنگ حسيني واقع در خيابان ولي‌عصر تهران و بعضي بيمارستانها، در اينترنت نيز ميتوان با يك جستجوي ساده، به انبوهي از آگهي‌هاي فروش كليه نظير مورد بالا برخورد كه فروشندگان كليه به اميد دسترسي به مشتري‌هايي دست به نقدتر منتشر كرده‌اند.

سكّه خريد و فروش كليه در ايران با آنكه جلوه‌گر زواياي تاريكي از وضعيت اقتصادي كشور و مشكلات معيشتي‌اي است كه عده بسياري از ايرانيان را چنان دچار خود ساخته كه به فروش عضوي از اعضاي بدن‌شان هم راضي مي‌گردند اما همين سكه روي ديگري نيز دارد كه حكايت كننده داستان زندگي بسياري از بيماران كليوي‌‌ست كه به مدد اين امكان جراحي، توانسته‌اند شانس دوباره‌اي براي چند صباح بيشتر زندگي كردن بيابند...

در سالهاي اخير آماري از تعداد جراحي‌هاي پيوند كليه در ايران منتشر نشده اما گفته مي‌شود كه تنها در سال 90، دوهزار و چهارصد پيوند كليه در ايران صورت گرفته است.(+) آمار جالب دیگر که بیش از پیش پیش پرده از انگیزه های مالی اهداکنندگان کلیه بر‌مي‌دارد نسبت تعداد آنها به خواستاران دريافت کلیه است چنان که گفته می شود به ازای هر نفر متقاضي دریافت کلیه، چهار اهدا کننده در ایران وجود دارد!

ايران تنها كشوري كه خريد و فروش كليه در آن قانوني است

فارغ از اينكه بخواهيم در درست بودن يا نادرستي مبادله مالي كليه در ايران و معضلات يا محسنات آن به قضاوت بپردازيم، بد نيست تا بدانيم كه اين مدل خريد و فروش فقط در ايران صورت گرفته و از اين حيث ايران صاحب سبك مي‌باشد! و از همين نظر است كه تجاربي كه ايران در زمينه پيوند كليه در 35 سال گذشته بدست آورده مورد توجه وعلاقه بسياري در كشورهاي ديگر قرار گرفته است.

     با اينكه خريد و فروش كليه در همه نقاط جهان به انحاي مختلفي صورت مي‌گيرد، اما ظاهرا تنها در ايران است كه دولت به آن رنگ و بويي قانوني بخشيده است. تا آنجا كه در تمام جهان، تامين كليه از بدن يك شخص زنده به «مدل ايراني» شهرت يافته است!

امروزه در اكثر كشورهاي جهان (مخصوصا كشورهاي غربي) منبع اصلي تامين كليه، بيماران مرگ مغزي مي‌باشد و باقي هم معمولا از آشناها و يا فاميل شخص بيمار كه داوطلب اهداي كليه خود هستند به دست مي آيد. اين كشورها نسبت به رد و بدل كردن پول مابين بيمار و اهداكننده بسيار حساس بوده و حتي آنرا جرم تلقي مي‌نمايند.

در نتيجه در اين كشورها بيماران كليوي نيازمند پيوند، به سادگي امكان دسترسي به كليه جديد را ندارند و به عنوان مثال در اروپا مي‌بايست چيزي بين 12 تا 17 سال در صف انتظار بايستند كه بسياري از آنها در اين مدت نمي‌توانند زنده بمانند.

در آمريكا گفته مي‌شود روزانه حدود 13 تا 30 نفر از نيازمندان پيوند كليه جان خود را از دست ميدهند.

و همه اينها در حالي‌ست كه در بسياري از نقاط جهان قاچاق اعضاي بدن به بازاري پر سود بدل شده و فروشنده‌هاي كليه در كشورهاي فقيري چون هند و پاكستان به كمترين قيمت ها كليه خود را به باندهاي قاچاقچي اعضاي بدن، در بدترين شرايط بهداشتي واگذار مي‌كنند تا آنها اين كليه‌ها را به كشورهاي غربي آورده و به صورت غيرقانوني پولهاي كلاني به جيب بزنند...

مجموعه اين مسائل موجب شده كه جامعه جهاني سعي كنند بازنگري‌يي در قوانين پيوند اعضا در كشورهاي خود داشته باشند...

كتاب «فروشندگان كليه» اثر  سيگريد فراي ريور

خانم سيگريد فراي-ريور (Sigrid Fry-Revere) بنيانگذار و مدير نهاد «هم‌اكنون به قاچاق اعضاء پايان دهيد» (Stop Organ Trafficking Now) از جمله كساني است كه به مشكل كمبود كليه پيوندي در آمريكا و جهان، مرگ و مير بيماران كليوي و قاچاق اعضاء توجه كرده و به تحقيقاتي در مورد راه‌حلهاي ممكن براي اين مشكلات پرداخته است.

اين خانم در راستاي تحقيقاتش سفري هم به ايران داشته و گفتگو و مصاحبه‌هاي زيادي با مسئولان بهداشت و درمان ايران، بيماران و همچنين اهدا كنندگان كليه در ايران انجام داده است و نتيجه مشاهدات و مصاحبه‌هايش را در قالب كتابي با عنوان «فروشندگان كليه / سفر اكتشافي در ايران» (The Kidney Sellers / A Journey of Discovery in Iran) منتشر ساخته است.

او ايران را داراي تجارب مثبتي در زمينه حفظ جان بيماران كليوي مي‌داند و معتقد است كه ايران مي‌تواند الگوي مناسبي براي كشورهايي مثل آمريكا باشد. همچنين او از تلاشهايي كه انجمن بيماران كليوي ايران براي مرتبط كردن بيماران و فروشندگان، مساعدت به فروشندگان، و گرفتن آزمايشهاي دقيقي كه براي بررسي ميزان سلامت اهدا كنندگان لازمند تعريف و تمجيد ميكند. او معتقد است كه فروش كليه در ايران در واقع جان دو نفر را نجات مي‌دهد يكي بيمار و ديگري فرد اهداكننده كه به دلايل مالي با مشكلات فراواني روبروست. در مجموع خانم «فراي» قانوني كردن و نظارت بر خريد و فروش كليه را عمده‌ترين راه حل براي مبارزه با قاچاق اعضاي انسان در جهان عنوان مي‌نمايد...

كتاب فروشندگان كليه

+ نوشته شده در  شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۳ساعت 22:1  توسط سینا  | 

تصادفا چند روز پيش تصويري ديدم از فوتباليستهاي تيم بارسلونا در سال 1903 ميلادي كه برايم تا حدودي جالب توجه بود چرا كه اين جوانها با اين ريش يا سبيل‌هاي تاب داده و پيراهنهاي يقه و آستين دار  بيشتر آدم را ياد جمع گروهي دانشمند و محقق باشخصيت مي‌اندازد تا چند جوان فوتباليست! مثلا اين تصوير را مي‌توان با گردهم‌آيي دانشمندان مطرح آن دوران در كنفرانس سالوي مقايسه كرد...

تيم بارسلونا در 1903

دانشمندان در كنفرانس سالوي

 اين عكس از يك تيم فوتبال ديگر، هم دست کمی از مورد بالا ندارد:

فوتبال تاريخي

در هر حال اگر تمايل داشتيد تصويرهاي بيشتري از فوتباليست‌‌هاي يك قرن گذشته را ببينيد ميتوانيد نگاهي هم به عكسهاي پايين بياندازيد...

فوتبال تاريخي فوتبال در 1900

و خانم هاي ورزشكار:

 فوتبال تاريخي خانم ها 

پوشش اين بانوان بسكتباليست هم جالب توجه است:

خانم هاي بسكتباليت در صد سال پيش

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳ساعت 21:9  توسط سینا  | 

       باري ديگر عده‌اي مردم جو زده و نادان باوجود مواجه شدن با نتايج و تبعاتي كه حملات ديگرشان به فيس بوك ليونل مسي و آن خانم مجري براي ايران و چهره بين‌المللي ايرانيان به بار آورد، عبرت نگرفته و اين دفعه به صفحه فيس‌بوك -منتسب به- داور مسابقه مابين ايران و آرژانتين در جام جهاني يورش بردند و فرهنگ و تربيت خانوادگي خود را با ركيك ترين كلمات و عبارات (به فارسي و انگليسي) به معرض ديد و قضاوت جهانيان گذاشتند!

هدف چيست؟

اولين سوالي كه دوست دارم از اين هواداران تيم ملي بپرسم اينست كه هدفتان از اين گونه ابراز احساسات جه مي‌باشد و چه نتيجه اي را دنبال ميكنيد؟

اصلا هدف وبزرگترين نتيجه از برد فرضي ايران در مقابل آرژانتين مگر جز اين بود كه آبرويي براي ايرانيها بخرد و براي مدتي نام ايران در جهان به نيكي برده شود كه با اين رفتارتان شما در واقع صدها گل به ايران زديد و آبرويي برايمان نگذاشتيد

آيا اين گونه رفتارها از زواياي فرهنگي – اخلاقي برخي از ايرانيان پرده بر مي‌دارد؟!

كساني كه مرتكب اين تهاجم فيس‌بوكي شدند كاملا از مردم معمولي هستند. كساني كه وقتي وارد صفحه فيس‌بوك‌شان ميشوي اثري از فحش و بد و بي‌راه در آن نميبيني. عكسهاي خانوادگيشان...خواهرشان...خانمشان كه حتي لحظه‌اي حاضر نيستند مواجه با چنين ادبياتي شوند. اما همينها در جوي احساسي به بهانه دفاع از تيم كشورشان، به ناگاه رنگ عوض مي‌كنند و نشان مي‌دهند چه تبحري در بي‌ادبي و چه ذخيره غني‌يي از بدترين كلمات چه به زبان فارسي و چه انگليسي و يا حتي گاه صربي در نهاد خود دارند.

اين مسائل يكي از راههايي است كه نشان مي‌دهد بسياري از ما چه بازيگران چيره دست و دورويي شده‌ايم و ياد گرفته‌ايم كه چگونه دو زندگي متفاوت داشت باشيم و دو شخصيت كاملا متضاد از خود را به گونه‌اي مديريت كنيم كه هيچ تداخلي در هم نداشته باشند. يكي شخصيتي دلپذير و مودب در ميان خانواده و جامعه و ديگري...

حمايت بسياري از سايت‌هاي داخلي از حمله‌ فيسبوكي

درحالي كه انتظار مي‌رفت كه بعد از اين حمله احساسي و كوته‌نظرانه، رسانه‌ها و  سايتهاي معتبر داخلي سعي در آرام كردن فضا و نصيحت مهاجمان داشته باشند برعكس با افتخار به انتشار خبر حمله ايرانيان به فيس بوك داور بعد از بازي ايران و آرژانتين پرداخته  و حتي به جاي نقد ادبيات مورد استفاده اين گروه از ايرانيان، واكنشهاي اين داور در فيس بوكش را بازتاب دادند تا جو را بيش از پيش ملتهب سازند....

نتيجه و تبعات اينگونه حملات

مشخصا رفتارهاي احساسي ازين دست هيچگاه در نتيجه بازيها تاثيري نخواهد گذاشت.. اشتباهات داوري اولين بار نيست كه در فوتبال رخ داده و اين اشتباهات تنها در مورد ايران هم به وقوع نپيوسته و مي‌توان گفت كه به جزئي از هيجانات فوتبال بدل شده است. اما ما با اينگونه واكنش‌ها جز دشمن تراشي ميان فوتباليستها، داورها و مردم هم وطن آنها و پايين كشيدن و خوار كردن نام ايران چيزي نصيبمان نخواهد شد.

آيا واقعا قرار است اين به يكي از مشخصه ‌هاي فرهنگي ما بدل شود. اينكه تا كوچكترين اتفاقي مي‌افتد مثلا تيم‌مان با تيم مسي هم گروه مي‌شود خانمي لباس نامناسبي مي‌پوشد، كسي حرفي مي‌زند، بنده‌خدايي آبي مي‌نوشد همه بدانند كه قرار است هزارها نفر از ما ايرانيها بريزيم و به بدترين روشهاي ممكن اورا به رگبار بيحرمتي ببنديم؟ آيا اين بعدها باعث مقابله به مثل توسط مردم ديگر كشورها نخواهد شد. يا بدتر آيا اين اخلاق زماني گريبان خودمان را نخواهد گرفت و برادرانمان، خواهرانمان و يا دوستانمان زماني به بهانه‌هاي مسخره دچار همين آتشي كه ما برافروخته‌ايم نخواهند شد؟

آيا اين آن چيزي است كه ميخواهيم جهانيان از ما بشناسند؟ فردا ميخواهيم فرزندانمان با اين خصوصيتمان به ما افتخار كنند؟!

بيش از اين ديگر زبان قاصر است!!....

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۳ساعت 14:23  توسط سینا  | 

شته

      با اينكه شته‌ها در بيشتر طول سال توليد مثل مي‌كنند و گاه تعداد نسلهايشان در يك سال به 20 نسل هم مي‌رسد، فصل بهار شاهد بيشترين زاد و ولد آنها مي‌باشد و اين را هر كسي مي‌تواند از تعداد زياد و پراكنده آنها در جو هم بفهمد با ديدن تعداد شته‌هايي كه به وسيله باد در هوا معلقند و احتمالا گاه روي لباس يا دست و صورتش مي‌افتند...

با اين وجود باغدارهاو مخصوصا مردم شهري كه نگران درختان و گل و گياه موجود در حياط و باغچه‌هايشان مي‌باشند نبايد سريعا از تعداد رو به تزايد آنها نگران شوند و حتما قبل از اقدام به سمپاشي به نكات زير توجه كنند:

1.     فصل بهار اوج زادآوري شته‌ها مي‌باشد و به مرور با نزديكتر شدن به تابستان و گرم و خشكتر شدن هوا از تعداد آنها كاسته شده و بسياري از آنها مي‌ميرند.

2.     حشرات شكارگر و پارازيتي چون كفشدوزك‌ها، بالتوریها، مگسها، و زنبور های پارازیت هستند كه به صورت طبيعي جمعيت شته ها را كنترل مي‌كنند و ممكن است كه سمپاشي غير اصولي به آنها نيز صدمه رسانده و نتيجه كار را نهايتا به نفع شته‌ها تغيير دهد.

3.     معمولا بارانهاي شديد به جمعيت شته‌ها مخصوصا به بالدارهايشان ضربه قابل توجهي وارد ميكند.

4.     در حياطها و در مقياسهاي كوچك مي‌توان با فشار زياد آب به وسيله سمپاش يابا شيلنگ آب (بدون استفاده از سم) شته‌ها را شسته و تا حدودي جمعيت آنها را كنترل نمود...

5.     كفشدوزك يكي از اصلي‌ترين شكارگرهاي (يا پرداتور) شته مي‌باشد. همانطور كه قبلا هم در مطلبي به اين موضوع اشاره كرده بودم كفشدوزك‌ها مانند بسياري از سوسكها بخشي از زندگيشان شامل مرحله دگرديسي مي‌باشد و لذا در طول حيات به شكلهاي مختلفي ديده مي‌شوند. پس لازم است كه ما لارو ها و همچنين شكل پيله‌هايشان را هم بشناسيم تا در صورت مشاهده برروي درختان درمورد سمپاشي تجديد نظر بنماييم.

 پيله كفشدوزك لارو كفشدوزك حشره بالغ كفشدوزك

              " شفيره كفشدوزك "                               " لارو كفشدوزك "                                  " كفشدوزك بالغ "

6.     درصورت توصيه كارشناسان به سم‌پاشي سعي گردد از سمپاشي موضعي استفاده شود و تنها بخشهايي از سرشاخه‌ها و برگهاي جوان كه در آنها تراكم شته‌ها بيشتر است مورد اصابت سم قرار گيرند.

 

7.     مي‌توان براي سمپاشي از سموم سيستميك به جاي سمهاي تماسي استفاده نمود تا مستقيما پارازيتها آسيب نبينند. (هرچند اين احتمال وجود دارد كه حشرات شكارگر با تغذيه از شته‌هاي مسموم نهايتا صدمه ببينند...

 

lxمطالب مرتبط: خرخاكي براي خاك مفيد است!

+ نوشته شده در  جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۳ساعت 14:20  توسط سینا  | 

     مجموعا مي‌توان گفت كه ايران در اقليمي نيمه خشك تا خشك واقع شده است. بغير كويرهاي وسيعي كه بخش قابل توجهي از مساحت كشورمان را بخود اختصاص داده و مناطق جنگلي و خوش آب ‌و هواي محدودي كه به دليل جذابيتشان براي جمعيت رو به تزايد ايران به منظور كشاورزي و ويلاسازي در معرض نابودي قرار گرفته‌اند (براي نمونه طبيعت شمال كشور) بخش باقي‌مانده‌اي كه مي‌توانيم به اكوسيستم طبيعي آن اميدوار باشيم مراتع پراكنده‌اي است كه در مناطق مختلف ايران همچنين در پهناي رشته كوههاي زاگرس و البرز گسترده‌ شده‌اند و با اينكه از لحاظ كميت، وسعت و پوشش گياهي خيلي چشمگير نيستند اما از لحاظ تنوع گونه‌هاي گياهي به دليل خصوصيات منحصر به فرد آب‌ و هوا و اكوسيستم منطقه‌اي، از غناي قابل توجهي برخوردار مي‌باشند. (كه حتي در  جهان مورد توجه دانشمندان و گياه‌شناسان هستند)....

با اين وجود اين مراتع و طبيعتا گياهاني كم ياب، بومي‌ و گاها دارويي كه در آنها مامن يافته‌اند در معرض خطر نابودي قرار دارند. از جمله دلايل اين خطر مي‌‌‌توان به خشكسالي‌هايي كه اخيرا ايران دچار آن شده، سدسازي‌هاي بسيار و تغيير اكوسيستم منطقه و خشك كردن مناطقي كه قبلا رود از آنها مي‌گذشته و چراي بي‌رويه دامهايي كه جمعيت‌شان رابطه مستقيمي با ميزان افزايش جمعيت مردم دارد، اشاره كرد.

اما در كنار اينها انسانها خود مستقيما در انقراض بعضي از ارزشمندترين جمعيت‌هاي گياهي نقش قابل توجه ديگري نيز بازي مي‌كنند. اگر توجه كرده باشيد هرساله مخصوصا در فصل بهار در شهرهاي مختلف دستفروشاني پيدا ميشوند كه بساطشان را گياهان مختلف و وحشي‌يي تشكيل داده كه از مراتع نه چندان در دسترس و كوهستاني چيده‌اند گياهاني چون، ريواس، كنگر، شنگ، اسفناج وحشي، كرفس وحشي، موسير، آويشن و...

برداشت گياه دارويي

از آنجا كه اين گياهان كشت نمي‌شوند و بصورت طبيعي روييده، توليد مثل‌شان وابسته به شرايط مناسب و زماني طولاني است هيچگاه در صورت از بين رفتن بوته‌هايشان، تكثيرشان به راحتي و سرعتي كه برداشت ميشوند نخواهد بود. لذا در زمانه‌اي كه شكارچيان‌شان از هر زمان ديگري حريص‌تر و مصمم‌تر گشته‌اند و درحال فتح روزافزون بازار‌هاي دست‌نخورده و جديد خود در شهرهاي بزرگ و كلانشهرها هستند، عقب كشي اين گياهان از دشتها به كوهها و مناطق صعب‌العبور هم نمي‌تواند تضمين كننده بقاي اين پابستگان طبيعت تلقي گردد.

به نظر من اگر برداشت اين گياهان به منوال كنوني ادامه يافته و عزمي ملي براي حفظ آنها شكل نگيرد و سازمانهاي محافظ محيط زيست و مراتع و جنگلها، برنامه‌هايي براي ممنوعيت يا لااقل كنترل برداشت گياهان دارويي ترتيب ندهند، احتمالا تا چندسال آينده نام اين گونه گياهان را نيز مانند بسياري از داشته‌هايمان بايد تنها در كتب تاريخ طبيعي بخوانيم....

وظيفه جامعه ما و نهادهاي دولتي‌ست كه از برداشت بي‌رويه اين گياهان جلوگيري كنند و اگر همچنان علاقه و تقاضا در جامعه براي مصرف اينگونه گياهان وجود دارد در مناطق خاصي مساعدتهايي صورت گيرد تا مردم محلي كه تا قبل از اين از نداري به جمع آوري گياهان دارويي مي‌پرداختند در آينده به كشت و تكثيرشان مشغول گردند...

عجالتا پيشنهاد من اين است كه اگر نگران ثروت طبيعي و غناي گياهي مراتع كشورمان هستيم ابتدايي‌ترين كاري كه مي‌توانيم انجام دهيم اينست كه (به جز موارد خاص و به توصيه پزشكان) از خريد تفنني گياهاني كه از مراتع برداشت شده‌اند خودداري كرده و به سبزيها و ميوه‌هايي كه در مزارع و جاليزها كشت مي‌گردند يا از باغها چيده مي‌شوند و كم هم خاصيت ندارند اكتفا بنماييم....

+ نوشته شده در  شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 13:37  توسط سینا  | 

       با وجود آنكه نهايتا دولت امسال قيمت بنزين و ساير حاملهاي انرژي را بار ديگر بالا برد، اما باز صحبتها حاكي از آن است كه مبلغ جديد نيز لااقل در مورد بنزين همچنان بسيار پايين‌تر از ميانگين قيمتها در ديگر كشورها است. اين افزايش قيمت ظاهرا به "چوب دوسر طلا" بدل شده و نتوانسته رضايت هيچ يك از  طرفين ذينفع را برانگيزد. چرا كه از طرفي مردم عادي مخالف افزايش قيمت بوده و نگران بار تورمي قابل توجهي هستند كه اين افزايش قيمت به بار خواهد آورد. درطرف ديگر دولت است كه اين مقدار افزايش راضي‌ش نساخته و ادعا مي‌كند كه هنوز قيمت بنزين پايين‌تر از مبلغ تمام شده آن براي دولت است و هزينه زيادي برايش دربر دارد؛ در كنار دولت عده‌اي از كارشناسان و صاحب‌نظران هم هستند كه معتقدند عدم آزادسازي قيمت همچنان حاشيه‌‌هايي چون مشكل قاچاق سوخت، اسراف و مصرف بيش از اندازه توسط مردم، آلودگي هوا، ترافيك سنگين، و غيره را به همراه خواهد داشت.

     با ملاحظه شرايط فوق‌الذكر سوالي كه براي من مطرح شده اينست كه چرا مي‌بايست در ايران ما تا به اين حد به بنزين وابسته باشيم؟ و به عنوان مثال طرف سوختي ارزان‌تر مثل گازوئيل نرويم؟ در حالي كه در اكثر كشورهاي اروپا تا 75 درصد خودروها گازوئيل‌سوز هستند. همچنان كه مي‌دانيد برخلاف طرز فكر اكثر مردم كه خودروهاي گازوئيلي را دودزا، پرمصرف، آلاينده و با قدرتي كمتر مي‌دانند، موتورهاي ديزلي به ميزان قابل ملاحظه‌اي پاك‌تر بوده و تا چندين درصد آلاينده‌‌هاي كمتري را به جو منتقل ميكنند، در عين حال گاه تا 30درصد كم مصرف‌تر بوده و تا 20درصد بازده حرارتيشان بيشتر است. در عين حال اين موتورها در سرعت زير 80 شتاب بيشتري داشته و نيز از طول عمر بيشتري برخوردار هستند.   (در مورد موتورهاي ديزلي بيشتر بخوانيد)

در سالهاي اخير نيز يكي دو خودروساز (مانند ايران‌خودرو) اعلام آمادگي كرده‌اند كه قادرند خودروي ديزلي توليد كنند كه ظاهرا فعلا مانع اصلي براي توليد خودروهاي پايه گازوئيلي، عدم وجود سوخت مناسب و با كيفيت عنوان شده است...

پيشنهاد

در هر حال پيشنهاد مي‌كنم دولت مقدماتي براي شكستن طلسم ممنوعيت ورود و توليد خودروهاي ديزلي فراهم آورده و به تشويق توليدكنندگان و واردكنندگان خودروهاي سواري و باربري بپردازد تا عنايتي هم به خودروهاي ديزلي داشته باشند...

به نظر من اگر برفرض مي‌شد تمام خودروهاي باربري و وانت‌بارها، همينطور تاكسي‌ها را ديزلي كرد، لااقل اين امكان براي دولت پيش مي‌آمد تا با خيال آسوده‌تري نرخ بنزين را آزاد كند و نگراني كمتري از تاثير مستقيم آن برروي بالا رفتن بقيه كالاها داشته باشد. و در صورتي هم كه خواست از تاثير نوسان قيمت حاملهاي انرژي برروي تورم جلوگيري كند عمده كنترل خود را روي قيمت گازوئيل متمركز كرده و اجازه دهد تا قيمت بنزين به صورت طبيعي جايگاه خود را بيابد.

اين روزها اگر به خيابانهاي شهرهايمان نگاه كنيم مطمئنا درخواهيم يافت كه بخش قابل توجهي از خودروهايي كه در خيابانها درحال ترددند حتما دليل ضروري‌يي براي بيرون بودن ندارند. امروزه بسياري هستند كه حتي زماني كه مي‌خواهند از بقالي محل خود خريدي بكنند حتما بايد با سواري خود مسير را طي كنند يا به جاي استفاده از وسائل نقليه عمومي حتما با خودروي شخصي به محل كارشان بروند. يا جوانهايي كه اولين گزينه گذراندن اوقات فراغت‌شان گشت زني در خيابانها  با ماشين است.

شايد با من موافق نباشيد اما فكر ميكنم در جامعه‌اي كه فرهنگ‌سازي كمي براي صرفه‌جويي در مصرف انرژي صورت گرفته، آزاد شدن قيمت حاملهاي انرژي عامل خوبي مي‌تواند باشد براي اندكي واقع‌بين شدن افراد آن جامعه...

+ نوشته شده در  دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 19:50  توسط سینا  | 

     چند روزيست امكان تاسيس يك جور بيمه همگاني و ملي در ايران ذهنم را به خود مشغول كرده است؛ بيمه‌اي كه جامع‌تر و كامل‌تر از نمونه هاي موجود فعلي‌ش باشد و بتواند همه ايرانيان را بدون استثناء تحت پوشش خود قرار داده و ناكارمد بودن سيستم بيمه اي كشورمان را نسبت به بسياري از ديگر كشورها جبران نمايد. بيمه‌اي كه با وجود آنكه منبع اصلي درآمدش از كسر درصدي از درآمد مشمولان‌ش حاصل مي‌شود، بدون توجه به سابقه عضويت افراد و يا اينكه به چه ميزان حق عضويت خود را پرداخت نموده‌اند حداقلي از مزايا را از جمله كمك هزينه درماني، حقوق بازنشستگي و... براي همه ايرانيان در نظر گرفته و امتيازات بيشتر را باتوجه به پرداختي‌هاي آنان مورد محاسبه قرار دهد...

البته شايان ذكر است كه شايد عده‌اي معتقد باشند كه بيمه «تأمين اجتماعي» تا حدودي خصوصيات يك بيمه همگاني را داراست. اما بايد گفت كه اولا اين بيمه همه ايرانيان را مخصوصا آنهايي كه شغل‌هاي آزاد داشته و آنقدر درآمد ندارند كه خود را بصورت خويش‌فرما بيمه كنند را شامل نميشود، دوما مزايايش كساني كه نمي‌توانند مدت زمان لازم تا بازنشسته شدن را تحت پوشش آن باقي بماند را در بر نمي‌گيرد. و سوما به اعتقاد خيلي‌ها به نسبت هزينه‌اي كه براي مشمولان دربر دارد بازدهي ندارد...

اين‌روزها احتمالا زمزمه‌هايي پراكنده از بعضي صاحب نظران به گوشتان خورده كه پيشنهاد مي‌كنند «به جاي دادن يارانه به مردم حق بيمه آنها پرداخت شود.» حتي سايت "خبرآنلاين" نظر سنجي‌‌اي برگزار كرد كه در آن از مخاطبانش سوال شده بود كه آيا با كاهش 30 درصدي يارانه‌ها براي استفاده تمام ايرانيان از حق بيمه درماني موافقند يا خير؟ كه از حدود 17هزار شركت كننده در اين نظرسنجي نزديك 73 درصد موافق چنين طرحي بودند.(+)

به نظر اين حقير هم بيمه كردن مردم به جاي پرداخت يارانه نقدي به آنها، ايده بدي نمي‌باشد. به شرطي كه بازنگري اساسي‌اي در قوانين و ساختار فعلي نظام بيمه و تامين اجتماعي ايران صورت گيرد و سعي شود خدمات بيشتري در زمينه درمان در اختيار مردم قرار گيرد... در اين صورت بدون شك دولت هم مطمئن تر خواهد شد كه كمك‌هايش به بهترين نحو در مسائل ضروري هزينه مي‌گردد.

يكي ديگر از بخشهاي مهم بيمه كه در ايران به نسبت ديگر كشورها نفوذ بسيار كمتري يافته و تا حدودي ناشناخته مانده بيمه عمر مي‌باشد. پيشنهاد من اين است كه اگر كسي خواست اين بيمه ملي فرضي را راه اندازي نمايد بيمه عمر را هم از جمله منضمات آن قرار داده و ضمن اختصاص بودجه‌اي براي پوشش آن، مردم را بيشتر از نگراني روزهاي سخت خارج كند...

     شايد بتوان عمده وظيفه دولت را برقرار كردن امنيت در جامعه خواند. كه يكي از اصلي‌ترين شاخه‌هايش همانا امنيت اقتصادي مي‌باشد. اين امنيت فارغ از شغل، سطح درآمد و يا ثروتي كه امكان دستيابي به آنها براي شهروندان فراهم گرديده، در گروي تدابيري است كه براي روزهاي مبادا و بحراني انديشيده شده تا در چنان روزهايي نيز بتوان مردم را تامين كرد. لذا دولت نمي‌بايست اهميت راه‌اندازي و فعاليت دستگاههاي بيمه‌اي قدرتمند و موثر را ناديده بگيرد.

خوب اين بود پيش‌درآمدي بر تفكرات خام من در باب تاسيس يك سيستم بيمه همگاني در كشور. احتمالا سعي خواهم كرد در نوشته‌هاي بعدي كمي بيشتر روي اين ايده كار كنم...

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۲ساعت 21:7  توسط سینا  | 

هنوز ساعاتي از آغاز توزيع سبد كالا ميان مردم نگذشته بود كه سيل انتقادها به نحوه توزيع و شرايط انتخاب مستحقين دريافت اين كمك دولتي، از گوشه وكنار ايران سرازير شد تا آنجايي كه منجر به رويدادن يك رخداد نادر يعني عذرخواهي شخص رئيس جمهور از مردم در تلويزيون گرديد. كه حداقل اين اقدام را مي‌توان به فال نيك گرفته اميدوار بود كه جرقه لازم جهت اشاعه فرهنگ پاسخگويي و مسئوليت پذيري در ميان مسئولين امور زده شده باشد...

از آنجا كه نقدهاي بسياري به اين سبد وارد شده و در رسانه‌هاي مختلف منتشر گرديده و موجود است قصد تكرار آنها را ندارم و تنها به ذكر دونكته كه به نظرم مي‌رسد بايد در توزيع اين كالاها مد نظر قرار گيرند بسنده ميكنم:

اول اينكه به اعتقاد من براي شناسايي اقشار ضعيف جامعه مي‌بايست راهكار ديگري جز توجه به ميزان حقوق آنها، استخدام بودن يا نبودن در ادارات دولتي، يا مشمول بيمه اجباري بودن و يا حتي كارگر بودن يا نبودن مي‌بايست معيار انتخاب مستمندان جامعه قرار گيرد. فرضا كسي مي‌تواند در اداره‌ يا كارخانه‌اي استخدام شده و حقوقي حتي كمتر از پانصد هزار تومان داشته باشد، اما از ولي خود به ميزاني ارث به وي رسيده باشد كه چندين باب مغازه يا منزل را اجاره داده و از محل درآمدهاي آنان ارتزاق بنمايد. در صورتي كه درمقابل كساني هستند كه شايد تا دوميليون تومان هم درآمد ماهيانه داشته باشند ولي با پرداخت اجاره منزل، و ساير مخارج نتوانند چيزي پس‌انداز بنمايند.

خلاصه كلام آنكه براي انتخاب دهك‌هاي پايين درآمدي بهتر است ميزان ملك و املاك و ساير دارايي‌هايي كه شخص سرپرست و يا ديگر اعضاي خانواده او دارند ملاك انتخاب آنها قرار بگيرد.

البته جمع اوري اينگونه اطلاعات بسيار دشوار اما مطمئنا شدني است.

دوم آنكه چه بخواهيم قبول كنيم و چه نه، گزينه سبد كالا درمقابل يارانه نقدي روي ميز دولت‌مردان قرار گرفته است و دير يا زود به درستي قرار است كه جايگزين آن گردد، تا درحالي كه جلوي بار تورمي ناشي از واريز ماهيانه اين حجم از نقدينگي گرفته مي‌شود امكان تخصيص اين بودجه براي نيازهاي اوليه و ايجاد امنيت غذايي فراهم شده از هزينه شدن مبلغ يارانه در مصارف ديگر، جلوگيري گردد.

اما همچنان كه در اين چند روز گذشته هويدا بود اين نحو از توزيع كالا همراه با مشكلات بسياري مي‌باشد كه از جمله آنها مي‌توان به معطل شدن مردم در صف‌هاي طولاني و هزينه‌هاي قابل توجهي كه جهت حمل و نقل اين سبدها، مديريت توزيع آنها و مكانهايي كه بايد جهت اين توزيع اجاره يا خريداري گردند صرف ميگردد، اشاره نمود.

به نظر بنده و البته بعضي از كارشناسان!! استفاده از «بُن كالا» مي‌تواند جايگزين بهتري براي نحوه كنوني توزيع مستقيم كالا باشد. چرا كه اولا انتشارشان بسيار آسانتر بوده و در صورت استفاده از آنها توزيع كالا نيز به صورت طبيعي چون گذشته توسط بازار صورت خواهد پذيرفت، همچنين ديگر نيازي به ايستادن در صف‌هاي طويل و طاقت‌فرسا باقي نخواهد ماند...


برچسب‌ها: بن كالا يا سبد كالا
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۲ساعت 20:22  توسط سینا  | 

      دو سه روزپيش خبري توسط خبرگزاريها دست به دست شد با اين تيتر و عنوان كه طبق آخرين آمارها «جمعيت دختران مجرد قطعي در ايران، سه برابر پسران مجرد» تخمين زده شده است و از روند رو به رشد تعداد دختران مجرد ابراز نگراني كرده‌اند. علت بالا بودن نسبت دختران مجرد كه ديگر اميدي به ازدواجشان نمي‌رود (سنين نزديك  49 سال) اولا تمايل رو به تزايد دختران به تحصيل و طبيعتا بالا رفتن سنشان و دوما عدم تواناييشان همچون پسران سن‌بالا، براي ازدواج با زوج جوانتر از خودشان عنوان شده... اين آمار مستند به سرشماري‌ سال 1390 مي‌باشد.

بدون اينكه قصد شرح و تفصيل خارج از حوصله شما را درمورد اين آمار داشته باشم، توجهتان را به اين اطلاعات آماري موجود از نسبت جمعيتي ايران نيز جلب مي‌كنم: بنابر داده‌هاي بدست آمده از همين سرشماري سال 90 نسبت جمعيت مردان در ايران نسبت به زنان 102 نفر در مقابل هر 100 زن مي‌باشد. در عين حال گفته مي‌شود كه نسبت جمعيت پسران متولد شده اي كه زنده مي‌مانند نسبت به دختران در ايران 104 تا 107 پسر به ازاي هر 100 دختر مي‌باشد.

حال باتوجه به اينكه در كل، جمعيت جنس مذكر نسبت به جنس مونث بيشتر است، سوالي كه مطرح مي‌شود اينست كه آيا نمي‌بايست به نسبت تعداد دختراني كه از ازدواج محروم مي‌مانند، لاجرم پسراني نيز داشته باشيم كه مجرد خواهند ماند؟ آيا اين پسران از كشورهاي همجوار اقدام به وارد كردن دختر نموده‌اند؟ يا با هم ازدواج خواهند نمود؟! كه هيچ نگراني از بابت تجرد آنها وجود ندارد.

يادم مي‌آيد زماني كه به مدرسه مي‌رفتم شايعات مشهوري دهن به دهن مي‌چرخيد و حتي توسط معلمانمان بازگويي مي‌شد كه به ازاي هر پسر سه دختر در ايران وجود دارد. و ما هم هيجان زده مي‌شديم كه در آينده حتما دست بازي در انتخاب دختر از اين سه گزينه خواهيم داشت!! متاسفانه در آينده و با مراجعه به آمار و ارقام متوجه گشتم كه نتنها اين ادعا هيچگونه صحتي ندارد كه برعكس اگر همه پسرهاي ايران با همه دخترهاي اين بلاد ازدواج كنند و احتمال چند همسر گزيني عده‌اي را نيز ناديده بگيريم بازهم هزاران پسر مجرد خواهند ماند!!

برايم جالب است بدانم تفسيرهاي اينچنيني از آمارهاي منتشره، همچون شايعاتي كه در گذشته پخش مي‌شد هدفشان چيزي جز گذاشتن انگشت روي نقطه ضعف دختران، و انداختن دلهره به جانشان است براي آنكه هرچه زودتر دست بجنبانند و قبل از اينكه خيلي دير شود به اولين خواستگار جواب مثبت دهند و از ادامه تحصيل دست بشويند يا خير....


برچسب‌ها: نسبت دختران و پسران مجرد
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۲ساعت 21:44  توسط سینا  | 

جمله بالا كه شما هم حتما بارها چشمتان به آن خورده‌، ظاهرا عمده فعاليت شهرداري‌ها و سايرنهادها و سازمانهاي دولتي يا نظامي براي مقابله با برچسب‌ها و تراكت‌هاي تبليغاتي است كه شركتهاي منتشركننده‌شان اصرار دارند آنها را با چسبناك‌ترين چسب‌ها برروي هر سطح ممكن و قابل دسترسی حك كنند؛ اين جمله معمولا برروي در و ديوار اماكن عمومي و ادارات دولتي نوشته شده است و به چسب‌وكاغذ به‌دستان مترصد هرفرصت اخطار مي‌دهد كه دور و بر ديوارهاي آنان آفتابي نشوند.

 اما به نظر من خود اين جمله كم تقصيري در شيوع اينگونه از تبليغات نداشته است. چرا كه زماني كه بيننده آن را تنها در مكان‌هاي دولتي و عمومي ملاحظه مي‌كند اين تصور در او شكل مي‌گيرد كه پس در هر كجا كه چنين نوشته‌اي وجود ندارد مي‌شود آگهي‌ها را نصب نمود و چنين عملي پيگردي در پي‌ نخواهد داشت. اين در حالي است كه اين حكم بنابر ماده 92 قانون شهرداري عموميت داشته و تمام ديوارهاي عمومي و خصوصي را -بغير مكانها و يا تابلوهايي كه شهرداري معين نموده است- شامل مي‌شود. زماني كه يك قانون عموميت دارد نمي‌توان از آن تنها در مكانها و يا زمانهاي خاصي استفاده كرد.

مثلا ما مي‌توانيم در فواصل خاصي از جاده تابلوهاي «سبقت ممنوع» نصب كنيم؛ و راننده هم با مشاهده آن از سبقت خودداري بنمايد و طبيعي است كه در بخشهاي مناسب جاده كه اين تابلو را هم نمي‌بيند به خود اجازه خواهد داد تا سبقت بگيرد. اما اگر ما فرضا در سر پيچها بنويسيم «سرعت بالاي 200 كيلومتر ممنوع» احتمالا ميتوانيم انتظار داشته باشيم كه راننده دچار اين تفكر شود كه پس در بخشهايي كه پيچي وجود ندارد ميتواند با سرعت 200 كيلومتر در ساعت رانندگي كند...

لذا شما مي‌توانيد تابلوهايي با مضمون «عكس برداري ممنوع» يا «پارك ممنوع» در مكان‌هاي نظامي يا دولتي نصب كنيد، و اين استنباط را در مردم ايجاد كنيد كه تنها در اين مكانها پارك كردن يا عكاسي ممنوع مي‌باشد، اما نمي‌توانيد با قوانين عمومي كه در همه‌جا صادق است اينكار را انجام دهيد چرا كه باعث سوءتفاهم خواهد شد.

به نظر من بهتر آنست به جاي اين جمله‌ از عبارت ديگري مثلا شبيه اين استفاده شود: «نصب آگهي در هر مكاني پيگرد قانوني دارد!»

معضل آگهي ديواري  


برچسب‌ها: معضل تبليغات ديواري, نصب آگهي ممنوع
+ نوشته شده در  جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۲ساعت 20:56  توسط سینا  |