|
||||
منبع: انجمن حمایت از کودکان و نوجوانان
مهدی بهلولی
سال ششم دبستان، دهعنوان درسی دارد: ریاضی، علوم، قرآن، دینی، فارسی، مطالعات اجتماعی،تفکر و پژوهش،کار و فناوری،هنر و تربیت بدنی. در چهار تا از این درسها هم،یعنی تفکر و پژوهش،کار و فناوری،هنر و تربیت بدنی برای آموزگاران کتاب راهنمای آموزش نوشته شده است. از چندی پیش نیز، در سراسر کشور، دورهای یک ماهه برای آمادگی آموزگاران سال ششم دبستان گذاشته شده که هم اکنون برخی از این دورهها به پایان رسیده و برخی نیز همچنان ادامه دارند. بر پایه سخن شماری از آموزگارانی که در این دورهها شرکت نمودهاند، همچنین در سنجش برخی کتابهای سال ششم با اول راهنمایی گذشته، نمیتوان پیشبینی مثبتی از دستاوردهای آینده سال ششم داشت- دست کم تا شرایط برهمینگونه که هماکنون هست، باشد.
در میان این درس ها،از دید من سه درس با مشکل روبرو خواهند شد : ریاضی، تفکر و پژوهش و کار و فناوری. نخست از ریاضی آغاز کنیم. ریاضی سال ششم،در هشت فصل و 161 صفحه نوشته شده که در سنجش با ریاضی اول راهنمایی 38 صفحه کمتر دارد،اما درون مایه هم پوشان این دو کتاب،بسیار زیاد است، افزون بر این که برخی از مطالب ریاضی ششم- مانند دستگاه محورهای مختصات- بهریاضی سال دوم راهنمایی برمی گردد (گرچه کیفیت و سطح آنچه که در ریاضی ششم آمده است،چندان بالا نیست). اما حتی با اندک بررسی و نگاهی گذرا به درون مایه کتاب، نمایان میشود که آموزگار این درس- مانند آموزگار ریاضی سال اول راهنمایی- باید در رشته ریاضی درس خوانده و دستکم، از مدرک کاردانی ریاضی برخوردار باشند. بدون این که بخواهم دانشآموزگاران دبستان را کم ارزیابی کنم، از دید من به عنوان یک آموزگار ریاضی، درس ریاضی سال ششم،از مفاهیم، مسالهها و درون مایهای برخوردار است که آموزش درست و علمی آن را برای بسیاری از آموزگاران دبستان، سخت و دشوار- اگر نگوییم ناشدنی- میسازد.
چند روز پیش،با یکی از همین آموزگارانی سخن میگفتم که در دورههای آمادگی یک ماهه،شرکت کرده بود. او نیز بر این باور بود که بسیاری از آموزگاران دبستان کنونی ما،توانایی آموزش درست و علمی این کتاب را ندارند و در شگفت بود که چرا در دوره فشرده یک ماهه ی آمادگی آموزگاران سال ششم،برای درس ریاضی،تنها دوروز درنظر گرفته شده،در حالی که برای درسهای فارسی،مطالعات اجتماعی، دینی، قرآن، هرکدام چهار روز. از برخی ناهماهنگیهای میان روشهای آموزش ریاضیسال پنجم و سال ششم نیز گلایه داشت،و خودش را نمونه میآورد که چون بیست سال پیش، با دیپلم علوم انسانی،به استخدام آموزش و پرورش درآمده است،اکنون چگونه میتواند چنین مفاهیم تخصصی ریاضی را آن هم با روشهای نوین، آموزش دهد.
گفتنی است که هنگامی که سخن از ضعف آموزش ریاضی در ایران به میان میآید،بسیاری از کارشناسان و دستاندرکاران ریاضی،یکی از ریشههای آن را،آموزش نادرست مفاهیم ریاضی در دبستانها میدانند- من خود این سخن را بارها در کلاسهای ضمن خدمت شنیدهام. اکنون به راستی،کارگزاران فرادست این برنامه،چه پاسخی به این مساله دارند که چرا باید ریاضی سال ششم دبستان- که آکنده از مفاهیم ارزنده و پایه ای ریاضی هستند- را،آموزگاران دبستان درس دهند؟ باز هم بگویم که من آهنگ آن ندارم که همه آموزگاران دبستان را به یک چوب برانم و دانش آموزشی و پرورشی همکارانم را ناچیز نشان دهم، اما احساس میکنم که با این کار،آموزش ریاضی در ایران، آسیب خواهد خورد- به ویژه اگر هرچه زودتر، راهکار درستی اندیشیده نشود.
چند سال پیش، یکی از آموزگاران پایه سوم دبستان، ازمن میپرسید که در فرمولهای مساحت و محیط دایره، شعاع ضرب در شعاع را داریم و دو برابر شعاع را و این دوکه یکی هستند! و راست این است که به نزد برخی از آموزگاران دبستان ما، که به ویژه در رشتههای علوم انسانی درس خواندهاند، برخی از مفاهیم ریاضی،خوب آموخته و درونی نشده و این همان سخن و درد دل بسیاری از بزرگان ریاضی ایران است که ما در آموزش ریاضی، ضعف داریم چراکه ریاضی از دبستان درست آموزش داده نمیشود. و باز پرسش این پس چرا به جای این که آموزش ریاضی دبستان را تخصصی کنیم پایههای بالاتر را هم ناتخصصی آموزش بدهیم!؟
اما درس دیگری که به گمان من، آسیب جدی خواهد دید،درس نوین و ارزنده تفکر و پژوهش است که امسال با یک ساعت در هفته،به درسهای کلاس ششم وارد شده است. پیشینه این درس به موضوع آموزش فلسفه برای کودکان برمیگردد که متیولیپمن، فیلسوف آمریکایی، بنیاد گذارده است. در کلاس این درس، نخست داستانی خوانده میشود و یا فیلمی آموزشی نشان داده میشود، سپس دانشآموزان به گفت و گو درباره آن میپردازند و نکتههای اخلاقی و آموزشی و رفتار شخصیتهای آن را، به بحث میگذارند. دربیشتر نوشتههای آشنایی با فلسفه برای کودکان، سخت برنقش آموزگار، بهعنوان شخصی آگاه، بردبار، اندیشه ورز، پافشاری شده است. آموزگار این کلاس، باید بتواند به شایستگی، بحثهای کلاسی را به پیش ببرد و از القای دیدگاههای خود بپرهیزد. در گفت و گوها باید اختلافهای فرهنگی، اجتماعی، دینی دانشآموزان پذیرفته شود و تلاشی برای یک دست کردن آنها انجام نگیرد. شمار دانشآموزان و تجهیزات آموزشی نیز باید فراخور بحث گروهی باشد و دانشآموزان بایستی بیشتر بر گرد آموزگار حلقه بزنند و البته بسیاری شرایط دیگر. اما اکنون پرسش این است که چگونه آموزگاران دبستان ما، در یک روز از یک دوره یک ماهه، که به آشنایی با این درس اختصاص داده شده است، میتوانند فلسفه ورزی را بیاموزند و بیاموزانند؟
من خبر دارم که در برخی از این دورههای یک ماهه، که رونوشت اینترنتی برخی کتابها- البته با هزینه خود آموزگاران- تهیه شده است، سراسر، این کتاب و به ویژه راهنمای آموزش آن،به دست آموزگاران نرسیده است! گرچه اگر هم رسیده باشد پروژه فلسفی- آموزشی پیچیده فلسفه برای کودکان را به این آسانیها نمیتوان آموخت و به کار بست. پیشبینی من این است که فلسفه ورزی کودکان ما،به درسی با پاسخها و پرسشهای از پیش تعیین شده خواهد انجامید.
هموطن، ما هم ایرانی هستیم
ما بلوچ ها نفس کشیدن در های و هوی بادهای 120 روزه را دوست داریمسعید پورمند
عصر پنجشنبه هفته گذشته مراسم جشنی در شهریار و شهر اندیشه بر پا شد. در آن مراسم افرادی چون خان بی بی، جان بی بی، خدانظر، ماه پری، ملک ناز و شاه سلطان که از هموطنان بلوچی هستند گرد هم جمع شده بودند تا بگویند هنر ما فقط زباله گردی، دستفروشی، باربری و... نیست بلکه ما می توانیم به وسیله نواختن سازهای محلی مان و ساختن صنایع دستی متعدد عشق و احترام را به قلب ها هدیه کنیم. این جشن با دیگر جشن ها و مراسم ؟متفاوت می نمود و از آن به خوبی عشق به هویت منعکس می شد. در آن مراسم تنها راه اثبات برای ایرانی بودنِ هنرمندان توسل به موسیقی و لباس های محلی بود و هیچ سجل و سندی به جز عشق و صفا که ایرانی بودن را ثابت کند وجود نداشت. در آن جشن نوای سرنا و تنبک و قیچک در فضا پراکنده شد تا بلکه باور شود آنانی که در چهارراه های ازدحام سرمایه و در فشردگی بوق و جیغ و ترافیک، نغمه غربت و نوای ایرانی سر می دهند ایرانی هستند تا باور شود که اگر نوای انسانی از هر انسان دیگری چون یک غربت نشین پاکستانی نیز برخاست باید شتابان منزلت انسانی را تکریم کرد، نه اینکه هراسان به فکر بیرون کردن میهمان از خانه بود.
زهره صیادی یکی از برپاکنندگان جشن و دست اندرکاران یاری رسانی به هموطنان بلوچی حاشیه نشین رودخانه موسوم به هفت جوب و همین طور آوارگان پاکستانی است. او خود یاری رسان بودنش را آنچنان که باید قبول ندارد بلکه می گوید که خود نیز از این مهاجران غربت نشین، بزرگ ترین هدیه ها را دریافت می دارد. صیادی درباره چگونگی شناخت خود از این مهاجران و غربت نشینان بلوچی اظهار می دارد: «از وقتی که من و همکارانم چادرهای مستقر در کنار رودخانه های شهر را دیده بودیم همواره این فکر که ساکنان این چادرها چگونه روز و شب را در آن چادرها سپری می کنند و اینکه چگونه می شود که کودکانی در تاریکی شب ها و در سرما و گرما در خیابان ظاهر می شوند و برای امرار معاش تلاش می کنند؟ همین موضوعات ما را بر آن می داشت تا به سمت آنها جذب شویم تا شاید بتوانیم اقدامی هرچند کوچک را برای آنها انجام دهیم.» این فعال اجتماعی در ادامه می گوید: «واقعا برای ما باارزش بود وقتی می دیدم که این نازنینان با وضعیت بغرنجی که دارند حفظ اولویت و لباس های محلی شان را هرگز از یاد نبرده اند.» صیادی اضافه می کند: «به همین ترتیب و آرام آرام با آنها ارتباط برقرار شد و این بزرگواران نیز ما را در بین خودشان پذیرفتند. وقتی وارد حریم شان شدیم دیدیم که توانایی های آنها بیشتر از تصورات ما است و مهم تر از آن متوجه شدیم که این بچه ها اصالتاً ایرانی هستند ولی همواره به اشتباه به عنوان غیرایرانی محسوب می شوند و توسط وزارت کشور، نیروی انتظامی و شهرداری از سطح شهر جمع آوری می شوند. سپس حتی به مرزهای کشور نیز فرستاده می شوند . گاهی اوقات نیز آنها را به اجبار از مرز رد می کنند و به کشورهایی همچون پاکستان و افغانستان می فرستند.»
به گفته صیادی یک از مهم ترین اهدافی که او و همکارانش به دنبال آن هستند، شناساندن این قشر به جامعه است تا از این طریق حقوق شهروندی این هموطنان نیز برایشان مهیا شود و در همین راستا یکی از مهم ترین اقداماتی که باید صورت عملی به خود بگیرد اخذ شناسنامه برای این هموطنان است تا حداقل کودکان آنها بتوانند به مدرسه بروند و برای احراز هویت ایرانی خود مشکلی نداشته باشند. وی بیان می کند: «بچه هایی که ما بیشتر با آنها ارتباط داریم در حاشیه شهرهایی مانند اندیشه، شهریار، سرآسیاب، فردیس و قدس زندگی می کنند. این هموطنان چادرنشین بیشتر در حاشیه رودخانه های خشک شده ساکن می شوند و در واقع در آنجا پناه می گیرند تا از دید ماموران مخفی بمانند.» این فعال اجتماعی مجددا تاکید می کند: «برای ما مهم است که افراد جامعه مان بدانند که اینها ایرانی هستند و حقوق برابری با ما دارند و حتی اگر غیرایرانی هم باشند نباید حقوق انسانی آنها را از یاد برد.»
زهره صیادی خاطرنشان می سازد: «این بچه های چادرنشین قلب های بسیار رئوفی دارند تا آنجایی که با تمام فرودستی، کمک به برگزاری جشن و مراسم برگزاری موسیقی سنتی را از اولویت های خود قرار داده ؟بودند. همین چند روز پیش بود که دختربچه یی در چادر با پرداخت پنج هزار تومان پول به من گفت که: «زهره خانوم این را بگیر برای جشن است...» در صورتی که این کودک کارهای سختی مثل زباله گردی را برای به دست آوردن این پول ؟انجام داده بود.» وی در عین حال تاکید می کند: «اما متاسفانه در این خصوص حمایت خاصی را از سوی مسوولان محترم شاهد نبوده ایم ولی در این بین کانون حمایت از کودکان کار و خیابان که موسوم به «کانون کوشا» است و در شهر تهران مستقر است حمایت های حقوقی ما را بر عهده داشته است که جا دارد در همین جا از آنان قدردانی شود.»
نیما روحانی، یکی دیگر از فعالان عرصه یاری رسانی به جمعیت مهاجر بلوچی است. او نیز درباره کمک های مسوولان به این گروه یاری رسان که اعضای گروهش به صورت غیررسمی آن را «تیتالو» (نوازش کودکان به لهجه بلوچی) می نامند، تشریح می کند: «ما تابه حال از طرف دولت حمایتی نداشته ایم و در این راه فقط از حمایت های دوستان و افراد شخصی بهرمند شده ایم.»روحانی با اشاره به اینکه در حدود یک سال است با مهاجران بلوچی حاشیه نشین رودخانه هفت جوب آشنایی و ارتباط برقرار کرده است، می افزاید: «باید متذکر شوم که هدف ما از برپایی جشن ها و مراسم های اینچنینی جمع آوری اعتبار نیست بلکه برای ما مهم این است که ارگان های ذی ربط با این موضوع هرچه بیشتر حساسیت ها را دریابند و وقتی این عزیزان را در گوشه و کنار خیابان می بیند با شتاب به بازداشت آنها اقدام نکنند.» وی در ادامه توضیح می دهد: «این هموطنان مهاجر که بیشتر در اطراف کلانشهرهایی مانند تهران و کرج به حاشیه نشینی در کنار رودخانه ها و اماکن متروکه اقدام می کنند، در دیار خود صاحب زمین کشاورزی و شغل های مستقلی بوده اند که متاسفانه در جریان سدسازی در روخانه های مرزی در شرق کشورمان، چاه ها و قنوات آنها خشک شد و در نتیجه معضل بیکاری به وجود آمده باعث شد که این هموطنان به مرکز کشور مهاجرت کنند.» او با طرح پرسشی ادامه می دهد: «اما آیا اگر کسانی به نقطه یی دیگر از کشور خود مهاجرت کردند باید حقوق شهروندی آنان را نادیده انگاشت؟ همه ما می دانیم که اکثریت جمعت حاضر در شهرهایی همچون تهران و کرج مهاجر هستند و افراد بومی کمتر در بین آنها دیده می شود: آیا می توان حقوق این جمعیت میلیونی را نادیده گرفت؟» هر انسانی هویتی مشخص و ملموس را در درون خود حس می کند و این حس هویت و ارتباط داشتن مادی و معنوی به دیاری خاص آن زمان بیشتر متجسم و متجلی می شود که همان انسان در جایی غیر از زادگاه خود سکنی گزیده باشد. اما این مورد که انسان وقتی در کشور خود نیز زندگی کند و به نوعی احساس بی هویتی داشته باشد یا به اجبار برچسبی از بی هویتی را با خود به یدک بکشد، متفاوت و تعجب انگیز می نماید. آری به راستی تعجب انگیز است وقتی به واسطه احداث یک سد و قطع جریان رودخانه یی، کشت و کار کسانی در دیاری بی رونق شود و آن کسان اگر به نقطه یی دیگری از همان دیار مهاجرت کردند نه تنها هویتی وطنی برای آنها باقی نماند بلکه بیگانه نیز محسوب شوند.
به گفته این فعال اجتماعی مهم ترین مولفه یی که در حال حاضر باید در رابطه با مهاجران اعمال شود و تحقق یابد، مولفه «حفظ کرامت انسانی» است. به واقع باشد که همگان در تحقق این مولفه حیاتی گام بردارند. پس: پیش به سوی حفظ کرامت انسانی.