حسن سالاری
اگر بخواهیم بدانیم علم چه هنگام و در کجا آغاز شد، باید سرچشمههای آن را در نخستین تجربههای انسانهای نخستین جستوجو کنیم. آنها بیش از ده هزار سال پیش با دستکاری و دگرگون کردن مواد طبیعی توانستند ابزارهای کارآمدی بسازند، برخی از جانوران را اهلی کنند و به کاشتن گیاهان خوراکی بپردازند. تجربه های ایشان از نسلی به نسل دیگر میرسید و پختهتر میشد. این تجربههای فزاینده، زمینه را برای یکجانشینی انسانهای کوچنده و شکارگر فراهم کرد و نخستین روستاها پدید آمدند. با پیشرفت چشمگیر در ذوب فلز، ابزارهای کارآمدتری برای کشاورزی ساخته شدکه به کاشت انبوه گندم، جو و برنج انجامید. رفته رفته بر جمعیت روستاها افزوده شد و سرانجام نخستین شهرها در میان رودان، مصر، ایران و چین پدید آمدند. این داستان به ظاهر کوتاه، یعنی داستان تمدن (شهرنشینی)، بیش از هفت هزار سال به درازا کشید.
نقش شهرنشینی در پیشرفت علم
شهرنشینی با فراهم کردن زمینه برای انجام کارها به صورت تخصصی بر پیشرفت علم افزود. گروهی که در ساختن ابزار چیره دست بودند، صنعت را پیشهی خود ساختند و گروهی در کار کشاورزی و دامپروری سرآمد شدند. در این میان گروهی باید به ادارهی شهرهایی میپرداختند که روزبهروز بزرگتر میشدند و دشمنانی از بیرون نیز چشم بر دارایی آنها داشتند. فرمانرایان نخستین «دولت- شهرها» به زودی دریافتند که برای ادارهی بهتر شهرها و فراهم کردن آرامش شهروندان نه تنها به سربازان نیرومند که به مردمانی آگاهتر از سایر شهروندان نیاز دارند. این مردمان آگاه که نقش مشاوران فرمانروا را داشتند باید درآمدها و هزینههای شهر را ثبت میکردند، زمان مناسب را برای کاشت گیاهان تعیین میکردند و برای تندرستی مردم شهر چاره میاندیشیدند. این نخستین دانشمندان توانستند بنیانهای ریاضیات، اخترشناسی و پزشکی را پیریزی کنند.
دانش مردمان دولتشهرهای باستانی فقط به موضوع های کاربردی محدود نمیشد و نخستین نظریهپردازیهای نیاکان ما دربارهی چیستی، چگونگی و چرایی پدیدههای طبیعی در همین شهرها به نگارش درآمد. برای مثال، کهنترین طرح برای منظومهی خورشیدی، کهنترین نقشهی جهان و کهنترین نظریه پردازی دربارهی پیدایش کیهان در گلنوشتههای به دست آمده از میانرودان دیده میشود. یک پاپیروس از مصر باستان نشان میدهد که ریاضیدانان مصری میتوانستند مسالههای دشواری را با کمک معادلههای درجهی یکم و دوم حل کنند. پاپیروس دیگر رسالهای در پزشکی است که چهل و هشت مسالهی پزشکی در آن نوشته شده و نام آزمایش، تشخصیص و درمان در آن آمده است. نمونههایی از این دست نشان میدهد که دانش پیشینیان ما هرچند کم و بیش آمیخته به خرافه بود، اما از اندیشههای علمی چشمگیر نیز تهی نیست.
آرامش و پشتیبانی از دانشمندان
روشن است که پیشرفت علم به کوشش دانشمندان بستگی دارد اما چه عامل هایی بر مقدار و کارآمدی کوشش آنان اثرگذارند؟ نگاهی به تاریخ نشان میدهد که در کنار کتجکاوی درونی دانشمندان، پشتیبانی فرمانروایان یا مردمان دانشپرور از دانشمندان، نقش برانگیزاننده در پیشرفتهای علمی داشته است. از سوی دیگر، درگیریهای درونی یا جنگهای ویرانگر که برهم زنندهی آرامش دانشمندان و بر باد دهندهی داراییهای پشتیبانان علم بود، از سرعت پیشرفت علم کاسته است. برای مثال، علم در سومر رشد چشمگیر داشت تا مردمانی بیابانگرد بر آنها چیره شدند و پایههای پیشرفت علم را ویران کردند. اما چندی نگذشت که پیروزمندان میدان شمشیر به ارزش دستاوردهایی که خود ویران کرده بودند، آگاه شدند و کوشیدند آن را زنده کنند. این گونه بود که کتابخانههای بابل از دانش سومریان رونق گرفت و زمینه برای پرورش دانشمندان بابلی فراهم شد.
از میان مردمانی که در پیشرفت علم نقش چشمگیر داشتند، ایرانیان بودند که همواره در جستوجو دانش برآمدند و زمینه را برای پژوهشهای دانشمندان فراهم کردند. فرمانروایان ایرانی همواره پشتیبان دانشمندان بودند و ایران همواره جایگاه دانشمندان بزرگ و پناهگاه اندیشمندان رانده شده از سرزمینهای دیگر بود. فلسفهی یونان باستان در زمان فرمانروایی هخامنشیان بر سرزمینهای یونانینشین شکوفا شد و سیاستمداران یونانی به عنوان مشاوران شاهان ایران خدمت میکردند. اشکانیان از فرهنگ و دانش یونانی اثر پذیرفتند و ساسانیان از اندیشمندان و صنعتگران تبعیدشده از یونان و روم پشتیبانی کردند. همچنین، خسرو انوشیروان کسانی را به هند و روم فرستاد تا از دانش و تجربهی آن فرهنگها برای ایرانیان ارمغان بیاورند. به این ترتیب زمینه برای پیدایش یکی از بزرگترین مراکز علمی جهان باستان به نام دانشگاه گندیشاپور در ایران فراهم شد.
از گندیشاپور تا بغداد
از آنجا که در دانشگاه گندیشاپور، بهویژه در دورهی خسرو انوشیروان، نسبت به دانشمندان از هر آیین و ملتی به گرمی رفتار میشد، آن نهاد آموزشی و پژوهشی بزرگترین مرکز علمی جهان آن روزگار شد. دانشمندان و پزشکانی از جایجای جهان از مسیحی و ز ر دشتی و با هر نگرش فلسفی گرد هم آمدند. به روزگاری که برای ارتباط دانش پژوهان ملتهای گوناگون و گسترش و پراکنش دانستههای علمی ابزارهای کارآمدی وجود نداشت، چنین فرصت ارزشمندی در دانشگاه گندیشاپور فراهم شد . چنین آمیزش علمی و فرهنگی تا آن زمان در جهان به وجود نیامده بود و نمونهی دیگر آن چند سده بعد در دورهی اسلامی در شهر بغداد فراهم آمد. میدانیم که این شهر نیز با اندیشهی ایرانی پیریزی شد و مشاوران ایرانی خلیفههای عباسی بودند که زمینه را برای گردهمایی دانشمندان در این شهر فراهم کردند.
بغداد (واژهای فارسی به معنای خدا داد) روستا یا شهرکی خوش آبوهوا بر ساحل دجله و بر سر راههای بازرگانی شرق و غرب بود که به روزگار ساسانیان بازارهای بزگ سالیانه در آنجا بر پا میشد. این مکان در سال 145 قمری/ به پیشنهاد خالد برمکی برای ساختن پایتخت عباسیان برگزیده شد. شالودهی این شهر را نوبخت با همکاری چند دانشمند و مهندس ایرانی دیگر پیریزی کردند. گزینش درست این مکان برای پایتخت خلافت عباسیان باعث رونق اقتصادی این شهر و شکوفایی فرهنگی آن شد. هنرمندان و دانشمندان از گوشه و کنار جهان از هند تا روم به این شهر آمدند و ساخت کاغذ در بغداد که هدیهی تمدن چین بود، به نگارش آثار علمی رونق داد. به زودی بغداد به یک مرکز علمی بزرگ تبدیل شد و دورهی تازهای از شکوفایی علمی آغاز شد.
پیشگامی و پیشتازی ایرانیان
گامهای نخست پژوهشهای علمی در بغداد با ترجمهی آثار پیشینیان برداشته شد و باز هم ایرانیان در این کار پیشگام بودند. نوبخت و فرزندانش، به ویژه ابوسهل نوبخت، از نخستین کسانی بودند که به ترجمهی آثار علمی ایرانی از زبان پهلوی به عربی پرداختند. آنها در کنار دانشمندانی چون ابراهیم فزاری و ماشاءالله یهودی، نقش مهمی در راهیافتن جدولهای اخترشناسی دورهی ساسانی، مشهور به «زیج شاهی»، به اخترشناسی دورهی اسلامی داشتند. بزرگترین مترجمان دورهی اسلامی به نام حُنین بن اسحاق و ثابت بن قره بیشتر آثار پزشکی و ریاضی یونان باستان را به سفارش خاندانهای ایرانی مانند بنومنجم (فرزندان بزیست پسر فیرزوان)، بنوموسی (فرزندان موسی پسر شاکر خراسانی) و خاندان بختیشوع (فرزندان جُرجیس بختیشوع) به عربی بازگرداندند. این ترجمهها پایهی پژوهشهای آینده شد و به زودی دانشمندان بزرگی پدیدار شدند.
برای روشنشدن نقش ایرانیان در شکوفایی علمی دورهی اسلامی، شاید یادآوری سخن ابنخلدون، تاریخنگار و جامعهشناس عرب، از هر چیزی بهتر باشد. وی در مقدمهی کتاب تاریخ خود آورده است:
از شگفتیهایی که واقعیت دارد این است که دانشوران امت اسلام، چه در علوم شرعی و چه در دانشهای عقلی، جز در مواردی اندک، همگی عَجَم بودهاند. و تازه اگر کسانی از آنان یافت شوند که از نظر نژاد عرباند، از لحاظ زبان و مهد تربیت و استادان، عجمی بودهاند.
هرچند عجم به معنای غیر عرب است، ولی ابنخلدون در ادامهی سخن خود روشن میکند که منظورش از عجم در اینجا ایرانیان بوده است:
همهی دانشها، حتی علوم شرعی و صرف و نحو، نیاز به آموزش دارند و در زمرهی صنایع و فنون به شمار میروند. و پیش از این گفتیم که چیرهدستی در صنایع و فنون مختلف از ویژگیهای تمدنهای شهری است. و اعراب کمتر از هر ملت دیگری با این مسائل آشنا بودند و در آن روزگار مردم شهری منحصر به ایرانیان، و نیز مردمانی بود که در آیینهای شهرنشینی از ایرانیان پیروی میکردند. چه ایرانیان به علت تمدن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس داشتهاند، در این کارها تواناتر و استوارتر از دیگران بودند.
ابنخلدون یکی از عوامل اثرگذار بر پیشرفت علم را شهرنشینی میداند و پیشگامی ایرانیان در علم را به پیشگامی ایرانیان در تمدن شهری نسبت میدهد. شهرنشینی نشانی از افزایش ثروت در جامعه و آرامش است و چنانکه گفته شد این دو در پیشرفت علم بسیار اثرگذارند. ساخت بسیاری از شهرها با نام فرمانروایان بزرگ و نقطههای عطف در تاریخ علم با نام شهرهای بزرگ پیوند خورده است. از این رو، قاضی صاعد، دانشپژوه عرب ساکن آندلس (اسپانیا) در کتاب التَّعْریفُ بِطَبَقاتِ الاُمَمْ، که گزارشی فشرده از تاریخ علم جهان است، به کاردانی، دادگری و مردمداری شاهان ایران اشاره میکند و میافزاید: «از ویژگیهای ایرانیان این است که به پزشکی توجه بسیار، به احکام نجوم و تأثیر آن بر جهان شناختی کامل، در رصد سابقهای کهن و در بررسی حرکت ستارگان روشهای گوناگون دارند».
منبع: جزیره دانش
نام کتاب: یادداشتهای یک استعداد درک نشده
درون مایه :طنز (شاید اجتماعی،تاریخی،سیاسی،فرهنگی،هنری و ... هم باشه)
نویسنده: علی زراندوز
تصویرگر : حمیدرضا پورنصیری
با مقدمه: منوچهر احترامی
انتشارات: گل آقا – 1387
قیمت: 1800 تومان
همیشه پای یک مشت خل و چل در میان است!
وقتی قرار باشه کتابی رو که خوندیم واسه دیگران تعریف کنیم آدم یکجوری میشه ؛ نمی دونم چقدر حرف منو قبول دارید اما خوب دقت کنید می بنید که کمی تا قسمتی از حرفهام درسته! بگذار واضح تر بگم ؛ من این کتابو خواندم حالا اومدم بشما بگم چه جور کتابی است ؛ خوب من که نمی دونم سلیقه شما چیه؟ از چی خوشتون میاد و از چی بدتون میاد؟ اصلا با چی حال می کنید؟ چه براتون جالبه ؟ و از این جور حرفها.... اصلا اولش می ترسیدم کتاب رو واستون تعریف و نقد کنم. برای همین بود که با تاخیر سه هفته ای که کار خودمو شروع کردم. در ضمن من حوصله ی نقدهای عجیب و غریب و زیر سوال بردن نویسنده و از این جور حرفها رو ندارم ، خیلی ساده کتابو براتون شفاف سازی می کنم . به همین سادگی !
شفاف سازی به سبک خودم :
این کتاب اول می خواهد بگه آقا اصلا نگران پولی که واسه کتاب دادید نباشید . حتی خود نوسینده هم در مقدمه ی کتابش به این موضوع اشاره کرده و گفته شما می تونستید با این پول یک مینی پیتزا بخرید اما دادید کتاب که اصلا اشکال نداره و کار خیلی خوبی کردید و من همین جا از طرف نویسنده به شما قول می دم که نگران پول از دست رفته نیستید و تازه اش هم به سراغ دیگر کتابهای آقای زراندوز می روید. می گی نه پس خوب گوش کن .
کتاب فضای صمیمی و ساده ای داره . خیلی با حاله ؛ شیطونه و بلاست و ناقلا!
توی این کتاب تمام بزرگان تاریخ و سیاست و نویسندگان جهان توش اومدن و بازی کردن و باهات اینقدر رابطه برقرار می کنند که انگار فکر می کنی همین دیروز پیش گالیله و هیتلر بودی و داشتی با صادق هدایت و حافظ وسزار چت می کردی و سر گوش دادن آهنگ «نازی جون» با اینشتین دعوات شده!
همه ی شخصیت ها اومدن تو رو بخندونند. پسر باورت نمیشه یک مشت خل و چل پیش هم جمع شدن و دارند اکتشافات بزرگی انجام می دن!
شاید واسه شما هم جالب باشه کیا توی داستان هستند . بطور خلاصه اسم چندتاشون رو واستون می گم و شما رو به مطالعه کتاب دعوت می کنم ؛ تا به حقایق و رازهای این کتاب پی ببرید.
هیتلر- گاندی – صادق هدایت – ویکتور هوگو- دکارت- سقراط- چرچیل – ناپلئون – ژان والژان – داش آکل – افلاطون- مارکس – هگل – ویل دورانت – سزار- پینوکیو – پدر ژپتو رابینسون کروزوئه – دخترک کبریت فروش – مریخی – کلاغ بنفش-نسل سومی و ...
آها اینو هم بگم و برم : این اساتید و اشخاصی که بالا نام بردن خیلی بچه های باحالی هستند اونا چت می کنند بنیامین گوش میدن تو قرعه کشی بانک برنده می شن سفری به مثلت برمودا می کنند و آهنگهای معلوم الحالی مثل «نازی جون» و «پارسال همه دسته جمعی رفته بودیم زیارت» گوش می کنند و خلاصه همه کاری می کنند.
منبع: کتاب هایی که می خوانیم
نویسنده : عاطفه قلع ریز
درآینده نزدیک نوزادان مبتلا به فلح مغزی و سی پی با خون بند ناف درمان می شوند
رئیس سازمان بانک خون کشور گفت: بانک خون کشور با هماهنگی مراکز تحقیقاتی قرار است در آینده برای اطفال مبتلا به فلج مغزی و بیماران سی پی از سلولهای خون بند ناف استفاده کنند.
مرتضی ضرابی درگفتگو با ماهنامه زندگی سالم افزود: تا پایان امسال میزان خون بند ناف به 12 هزار نمونه افزایش مییابد اما اکنون هیچگونه اطلاع رسانی در مورد ذخیره سازی خون بند ناف در کشور انجام نمیشود.
وی بیان داشت: در سال جاری برای نخستین بار سه عمل پیوند با استفاده از خون بند ناف در کشور و با هماهنگی سه بیمارستان شریفی، طالقانی و شهدا انجام خواهد گرفت.
رئیس بانک خون بند ناف کشور خاطرنشان کرد: در این بانک صرفا جمع آوری و نگهداری خون بند ناف انجام میشود و در صورت نیاز مراکز پیوند به سلول، خون بند ناف در اختیار آنان قرار داده میشود.
وی ادامه داد: هر فرد تعداد سلولهای خون بند ناف متفاوتی دارد که در زایمان طبیعی حجم خون بند ناف بیشتر از زایمان سزارین است همچنین با توجه به سن مادر و زایمان اول، تعداد سلولهای خون بند ناف افزایش می یابد.
ضرابی تصریح کرد: هم اکنون هر خانوادهای برحسب تمایلش با پرداخت هزینهای خون بند ناف نوزاد خود را در بانک خون نگهداری میکنند تا در صورت نیاز برای عمل پیوند بتوانند از آن استفاده کنند.
رئیس بانک خون بند ناف کشور اضافه کرد: در شهرستانها هر خانواده مبلغ650 هزار تومان برای قرار دادن خون بند ناف نوزاد خود در بانک خون پرداخت میکند که در کل سالانه نزدیک به 103 هزار تومان برای نگهداری خون بند ناف پرداخت میشود اما در تهران این رقم بیشتر است.
وی گفت: ایجاد بانک عمومی خون بند ناف به منظور اهدا برای افرادی که نیاز به عمل پیوند دارند از دیگر برنامههای بانک خون است که در آینده امیدواریم به مرحله اجرا برسد.
ضرابی با بیان اینکه استفاده از خون بند ناف برای عمل پیوند در صورتی امکانپذیر است که فرد گیرنده و دهنده خون بند ناف با هم خصوصیات ژنتیکی یکسانی داشته باشند، افزود: استفاده از خون بند ناف نوزاد برای والدین تا 50 درصد احتمال موفقیت وجود دارد و این در حالی است که برای خواهر و برادر این موفقیت به 25 درصد میرسد.
رئیس بانک خون بند ناف کشور با اشاره به اینکه استفاده از خون بند ناف تنها برای درمان بیماران خونی مورد استفاده است، اضافه کرد: در کشورهای اروپایی از خون بند ناف برای بیمارانی که مبتلا به اختلال عصبی و فلج مغزی هستند، استفاده میشود.
وی اظهار داشت: در حال حاضر هشت هزار و 500 نمونه خون بند ناف در بانک خون کشور ذخیره سازی کردهایم که هنوز هیچ مورد از این تعداد برای درمان بیماران استفاده نشده است.
ضرابی تصریح کرد: با توجه به اینکه سیستم ایمنی کودکان تکامل نیافته و هنوز این سیستم بدن را به خوبی نمیشناسد، استفاده از سلولهای بنیادی خون بند ناف نسبت به سلولهای بنیادی مغز و استخوان برای انجام عمل پیوند از عارضه کمتر و شانس بیشتری برخوردار است.
وی با بیان اینکه برای انجام هر عمل پیوند به طور متوسط به ازای هر کیلو گرم وزن بدن به 20 تا 30 میلیون سلول خون بند ناف نیاز داریم، اظهار داشت: به طور مثال اگر 400 میلیون سلول خون بند ناف نگهداری کنیم برای فردی که دارای وزن 20 کیلوگرم است امکان پیوند وجود دارد و اگر یک میلیارد سلول ذخیره کنیم حداکثر برای یک فرد با وزن 30 تا 40 کیلو گرم عمل پیوند امکانپذیر است.
وی با بیان اینکه براساس استانداردهای جهانی یک خون بند ناف را میتوان تا 20 سال در بانک خون نگهداری کرد، بیان داشت: این در حالی است که امکان نگهداری خون بند ناف در30 تا 35 سال هم امکانپذیر است.
ضرابی گفت: در حال حاضر در 13 استان کشور دفاتر دخیره سازی خون بند ناف ایجاد کردهایم که تا پایان سال سه استان دیگر نیز به آن اضافه خواهد شد.
وی افزود: در صورتی که بتوانیم کار نگهداری از سلولهای خون بند ناف را علاوه بر ذخیره سازی در استانها ایجاد کنیم عمل پیوند با سرعت بیشتری انجام خواهد گرفت.
وی با اشاره به اینکه ذخیره سازی خون بند ناف در کمتر از 24 ساعت باید انجام شود ادامه داد: نبود سلول خون بند ناف به مقدار نیاز عمده ترین مشکل بانک خون است.
منبع: مرکز جامع توانبخشی ایران
آرش نورآقایی
امروز روز جمعه است. تصمیم گرفتم در خانه بمانم. در بخشی از روز تلویزیون را روشن کردم و متوجه شدم یکی از شبکهها فیلم “هایدی”، محصول سوئیس را نشان میدهد. با اینکه نیمی پخش شده بود، بقیه را تماشا کردم. دیدار این فیلم بهانهای شد برای نوشتن سطرهای زیر: به نظرم، فیلم “هایدی” را میتوان به زبان ساده اینگونه خلاصه و تفسیر کرد:
یک دختر سالم (انتخاب سن و سال کودک و انتخاب جنس مونث مهم است) از یک محیط کوچک روستایی - کوهستانی (طبیعی) به یک محیط بزرگ شهری (فرهنگی) انتقال داده میشود تا دوست یک دختر بیمار باشد.
در این میان، چند اتفاق میافتد:
?- به دختر طبیعت، درس و مشق (فرهنگ) آموخته میشود. ?- دختر طبیعت و دختر فرهنگ با هم دوست میشوند. ?- دختر فرهنگ به مرور مداوا میشود. ?- دختر طبیعت به مکان اصلی خود بازمیگردد در حالیکه سوغاتی فرهنگ (نان باگت، سوسیس، پیپ و کتاب) را با خود به طبیعت میبرد.
درواقع کل داستان کمک از طبیعت برای بازگرداندن سلامت به فرهنگ است. و نتیجه بهوجود آمدن یک محیط طبیعی - فرهنگی است.
موضوعی که بنده را واداشت تا این متن را بنویسم، وجود یک دیالوگ جالب در این فیلم است. در جایی از “هایدی” پرسیده میشود چرا علاقهای به یادگیری خواندن ندارد و او (از قول دوستش که یک پسربچه است و در همان روستای کوهستانی زندگی میکند) جواب میدهد: “کسی که کتاب میخونه نمیتونه بره کوه.” او از تضاد طبیعت و فرهنگ بهروشنی سخن میگوید.
بعد مادربزرگی که در فیلم هست نظر او را تغییر میدهد و داستانی مربوط به یک چوپان (اِلمان طبیعی) از یک کتاب (اِلمان فرهنگی) برای او میخواند. و همین انگیزهای میشود برای یادگیری خواندن برای دختر طبیعت.
در کشوری همچون سوئیس، چنین فیلمی باید هم در ?? سال پیش ساخته شده باشد. کشوری که توانسته فرهنگ و طبیعت را آشتی دهد و از مردمش حتی برای ساخت یک پل بر روی دریاچهی “لِمان” یا همان دریاچهی “ژنو”، رای بگیرد.
شاید برایتان عجیب باشد اما در بسیاری از کشورهای دنیا یک موضوع اصلی حلنشده، هنوز همان جملهی ” کسی که کتاب میخونه نمیتونه بره کوه” است.
برای این گفتهام دو دلیل، یکی از امروز و یکی از دیروز برایتان ذکر میکنم.
امروز:
چندی پیش نوشتاری ارائه کردم با عنوان “نظری اجمالی به فهرست میراث جهانی یونسکو” که شرح آن را میتوانید در آدرس http://nooraghayee.com/?p=7790 بیابید. در آنجا بعد از بررسی آثار ثبتی میراث جهانی در یونسکو نوشتهام:
“کشورهایی که «تمدن» دیرینهای ندارند، «میراث طبیعی» بیشتری دارند و این میتواند بیانگر این موضوع باشد که ایجاد تمدن در بسیاری از مواقع، طبیعت را مورد تهاجم و تخریب قرار داده است.”
دیروز:
میخواهم به اسطورهی جالب “گیلگمش” اشاره کنم و جدال فرهنگ و طبیعت را در آن بازگو نمایم.
ضمن اینکه شما میتوانید همهی تفسیری که از این اسطوره ارائه دادهام را در همین سایت بخوانید، بار دیگر در اینجا عرض میکنم که به نظرم “انکیدو” نماد طبیعت و “گیلگمش” نماد فرهنگ است. در این تفسیر، داستان جدال (در ابتدا) این دو و بعد دوستی (در انتها) آنها مورد بررسی قرار گرفته است.
دقت فرمایید:
“اینک انکیدوست. موی بر همهی اندامش رسته، تنها در میان دشت ایستاده است… موی سرش چون موی زنان چین بر چین فروریخته است. موی سرش بهسان گندم رسته است. از سرزمینها و از آدمیان آگاه نیست و پیکرش از پوست جانوران دشت پوشیده است…انکیدو با غزالان علف مرغزار میخورد، با جانوران بزرگ از یک آبدان میآشامد،…” (گیلگمش، برگردان احمد شاملو)
از این تعریف برمیآید که انکیدو هر چند انسان است، اما با گیلگمش بسیار فرق دارد. گیلگمش شاه است و در شهر زندگی میکند و با فرهنگ است. اما انکیدو به حیوانات میماند و با آنها دمخور است، از فرهنگ و شهرنشینی چیزی نمیداند، با آدمیان سر و کاری نداشته است.
در یک کلام گیلگمش نماد فرهنگ و انکیدو نماد طبیعت است. در ادامه میبینیم که گیلگمش و انکیدو با هم مبارزه میکنند و بعدش به سازش میرسند. هم در هنگام مبارزه و هم در هنگام سازش، به ما فهمانده میشود که گیلگمش (فرهنگ) از انکیدو (طبیعت) برتر است. بعد از دوستی و همکاری انکیدو با گیلگمش، انکیدو به مرگ محکوم میشود و گیلگمش هم به جاودانگی نمیرسد. همهی این اتفاقات، جدال میان فرهنگ و طبیعت را روایت میکنند. فرهنگ برای غالب شدن، همیشه بخشی از طبیعت را نابود میکند و خود فرهنگ نیز جاودانه نیست، چرا که بدون طبیعت، فرهنگ محکوم به فناست.
من عقیده دارم که سازش میان گیلگمش و انکیدو را به زبان امروزی میتوان، تلاشی برای «توسعه پایدار» عنوان کرد، چرا که توافق میان این دو است که از بین رفتن دشمنان را باعث میشود. با اینکه مرگ تومار زندگی گیلگمش را در هم میپیچد، اما در جایی از داستان میبینیم، انسانی هست که به جاودانگی دست یافته. او همان کسی است که جان انسانها و جانوران را از بلای طبیعی توفان نجات داده است. او، در یک کشتی انسانها و حیوانات و گیاهان را جای داده و آنها را به ساحل سلامت رسانده و این یعنی همزیستی انسان و جانور یا به قولی فرهنگ و طبیعت. به عبارت دیگر، طبیعت بر کشتی فرهنگ سوار شده و با هدایت کسی به نقطهی امن میرسد که لیاقت جاودانگی پیدا میکند. جاودانگی این انسان، مفهوم «توسعه پایدار» را تداعی میکند.
در جای دیگری نوشتهام:
در زورآزمایی گیلگمش و انکیدو، گیلگمش پیروز است و میخوانیم که انکیدو گریه میکند. و این به معنی برتری فرهنگ بر طبیعت در مکان شهری (فرهنگ) و مکانی که به دور از جنگل (طبیعت) است. (همچون فیلم هایدی)
در خاتمهی زورآزمایی، با پادرمیانی یک زن که ظاهرا مادر گیلگمش است، دشمنی به دوستی مبدل میشود و باز هم در اینجا از وجود یک زن به عنوان واسط میان فرهنگ و طبیعت باخبر میشویم. (در فیلم هایدی، مادربزرگ دختر فرهنگ همین نقش را بازی میکند)
بعد از خاتمهی زورآزمایی و تبدیل دشمنی به دوستی، گیلگمش به انکیدو میگوید: “تو یاور منی. اکنون دوشادوش من به پیکار برخیز” (گیلگمش، احمد شاملو) (همچون دوستی دختر طبیعت و دختر فرهنگ در فیلم هایدی)
در اینجا گویی هر دو درمییابند که نه برای دشمنی با هم، بلکه برای دوستی آفریده شدهاند. بنابراین میتوان دریافت که فرهنگ هرچند که گاهی طبیعت را تخریب میکند، اما چارهای جز آشتی با آن ندارد. فرهنگ از عوامل مختلف بهره برده تا نیروی سرکش طبیعت را رام کند، ولی به زودی درمییابد که نباید طبیعت را نابود کند. http://nooraghayee.com/?p=5039#more-5039
به نظرم، فیلم “هایدی” برداشت نوینی از اسطورهی “گیلگمش” است.
اگر بخواهم موضوع جدیدی را به این نوشتار اضافه کنم، باید بنویسم که:
بنده شخصیت فرهنگ را مرد (مذکر) میبینم و شخصیت طبیعت را زن (مونث). در حماسهی گیلگمش، انکیدو توسط زن رام میشود. یعنی از آنجا که زن به طبیعت نزدیکتر است برای رام کردن انکیدو که خود یک وحشی طبیعی است در نظر گرفته میشود. شخصیت هایدی هم دقیقا به همین دلیل یک دختربچه در نظر گرفته شده است. دختر بودن او را به طبیعت نزدیک میکند و بچه بودنش، عدم شکلگیری شخصیتش قبل از مواجه شدن با فرهنگ (همچون انکیدوی بیسواد) را متذکر میشود.
دوست دارم نتیجهی دیگری از این بحث را با شما در میان بگذارم و آن این است که بنده احساس میکنم، در جوامعی که چالش میان فرهنگ و طبیعت حل شده و یا حداقل کمتر شده است، به طور ناخودآگاه برابری جنسیتی هم دیده میشود. یعنی احترام به طبیعت در جوامع، با تکریم زن در ارتباط مستقیم است. حتی در فیلم هایدی دختری که در شهر (فرهنگ) زندگی میکند بیمار است ولی دختر طبیعت، سالم و مورد توجه پدربزرگش است. هرچند دختر فرهنگ نیز مورد توجه اطرافیان است اما دلیل آن بیشتر حس ترحم است.
بنابراین شاید ما روزی که دیگر سنگهای جنگل گلستان را برای جادهسازی از سر راهمان برنداریم، همان روز دیگر همان سنگها را برای سنگسار ثریا بهکار نخواهیم بست.
منبع:خبرگزاری مستقل محیط زیست ایران ایرن
بسیاری از کارشناسان بهداشت خانواده معتقدند، پیشگیری از بروز بیماریها در سنین بالاتر، رابطه مستقیم با رشد آگاهی افراد در سنین پایینتر دارد و شروع آموزشها در سنین مدرسه به عنوان راهبردی کارآمد در پیشگیری از بیماریها و اختلالات زنانه بهشمار میآید.
این در حالی است که به گفته کارشناسان، آمارهای موجود نشانگر آن است که میزان آشنایی با بسیاری از بیماریهای رفتاری در بین زنان حتی قشر تحصیلکرده پایین است.
پروفسور پرویز هنجنی، فوقتخصص انکولوژی، چند روز قبل در دومین کنگره بینالمللی سرطانهای زنان، نبود آموزش در مدارس و آموزشگاهها را ناشی از تعصبات آموزشی اعلام کرد که به نوعی به ناآگاهی افراد و گسترش این بیماریها دامن زده است
وی با اشاره به اینکه هزینه آموزش پایینتر از درمان است تاکید کرد: هزینه یک دوره درمان ساده برای سرطان سینه و رحم در حدود پنج میلیون ریال است، در صورتی که با این هزینه میشود جمعیت کثیری از دانشآموزان و دانشجویان را آموزش داد.
والدین بهجای دوستان
دکتر میترا مدرس گیلانی، فوقتخصص سرطانهای زنان و رئیس گروه زنان دانشگاه علوم پزشکی تهران، با اشاره به ضرورت آموزشهای مربوط به بیماریهای زنان در مدارس، به همشهری میگوید: «دادن آگاهی و آموزش به دختران مدرسهای بهتر است تحت محورهای بلوغ، نظیر خونریزیهای نامنظم و آشنایی با اختلالات زنانه باشد و صحبت در رابطه با سرطانهای زنانه به دوران دانشگاه و زمان ازدواج اختصاص داده شود، چرا که سرطانهای زنانه بعد از ۳۰-۲۵ سالگی اهمیت مییابد.
وی در ادامه میگوید: «اهمیت این آموزشها در دوران مدرسه از آن جهت است که باب صحبت در مورد مشکلات زنانه در بین دانشآموزان باز شده و دختران جوان و نوجوان بهجای صحبت با دوستان خود، جسارت صحبت با والدین در مورد بیماریهای زنانه را پیدا میکنند.»
ناهید خداکرمی، عضو هیات مدیره سازمان نظام پزشکی کشور نیز با اشاره به ضرورت وجود آموزشهای دوران بلوغ دختران میگوید: «هماکنون برخی از ماماها در مدارس راهنمایی و دبیرستان غیرانتفاعی به عنوان مربیان بهداشت به ارایه آموزش میپردازند.»
وی با بیان اینکه هیچ حرفهای در گروه پزشکی به اندازه ماماها با مسایل دوران بلوغ، یائسگی و دوران باروری آشنا نیستند، میگوید: «حضور ماما در مدارس بهویژه مدارس غیرانتفاعی به عنوان مربی بهداشت تاثیر بهسزایی را در کاهش مشکلات ناشی از هیجانات دوران بلوغ به همراه داشته است.»
ترس از پزشک
«متاسفانه برخی خانوادهها مراجعه به پزشک زنان را برای خود و دختر ننگ و نوعی سد راه برای ازدواج و ادامه زندگی میدانند و ترجیح میدهند با این بیماری در خفا، زندگی کنند.» این جمله دیگر پروفسور هنجنی در حاشیه کنگره انکولوژی ژنیکولوژی بود.
دکتر سعیده آصفی، متخصص زنان و رئیس بیمارستان تخصصی مریم، نیز معتقد است: «یکی از دلایلی که تا پیش از این زنان را از مراجعه به پزشک متخصص بازمیداشته، وجود متخصصان مرد در این زمینه بوده است که در سالهای اخیر با بالا رفتن شمار متخصصان زن، نهتنها مراجعات درمانی بیشتر شده بلکه موانعی هم که به دلیل مساله حجب و حیا وجود داشته، برطرف شده است.»
آصفی، افزایش اطلاعرسانی در رسانههای گروهی نظیر روزنامهها، مجلات و رادیو و تلویزیون را یکی دیگر از مصادیق شکستن تابوهایی نظیر عیب از ابراز مشکلات زنانه میداند و بهترین روش مبارزه با تداخلات اجتماعی موجود که در بسیاری از موارد راه درمان را به بیراهه میبرد، افزایش آگاهی مردم از طریق طرح مساله در رسانههای گروهی برمیشمارد.
او همچنین، تصریح میکند: «هرچند وزارت بهداشت در موضوعات وابسته به سرطانهای زنان نظیر تهیه دارو و دستگاهها هزینه و برنامهریزی میکند، اما این هزینهها با همکاری دستگاههای دیگر باید صرف برگزاری کلاسهای آموزشی در آموزشگاهها و ادارات در مسایل مربوط به سلامت افراد شود.»
وی با اشاره به تاثیر مثبت درس تنظیم خانواده در دانشگاهها در کنترل جمعیت، میافزاید: «نیاز است بحثهای مربوط به بیماریهای زنان و مردان و حتی بهداشت سلامت جنسی و مقاربتی آموزش داده شود، زیرا بسیاری از زنان و مردان در مورد این موضوعات آگاهی ندارند.»
مادران حساس باشند
دکتر فاطمه قائم مقامی، متخصص زنان نیز با اشاره به اینکه آگاهی زنان و دختران نسبت به بیماری سرطان سینه، رحم و تخمدان بسیار ناچیز است، میگوید: «این مساله تنها محدود به زنان ایران نمیشود بلکه در کشورهای در حال توسعه زنان به دلیل نبود تبلیغات و برنامههای آموزشی آگاهی کمی در مورد این بیماری دارند.»
وی با بیان اینکه سالانه بیش از یک میلیون نفر به این بیماریها مبتلا میشوند، میگوید: «اگرچه جهشهای ژنی و عوامل مستعدکننده، در بروز این بیماری شناسایی شده است اما علت اصلی بروز این بیماری هنوز مشخص نیست. در این بیماران بهخصوص سرطان سینه، سابقه فامیلی مخصوصاً در خانواده درجه اول، سن بالا و چاقی از عواملی است که احتمال ابتلای فرد در مقایسه با دیگران را بیشتر میکند. اما این مطلب به آن معنا نیست که وجود این عوامل در یک فرد باعث ابتلای قطعی وی به سرطان و یا عدم آن موجب مصونیت فرد نسبت به این بیماری باشد و بسیاری از زنان هستند که بدون داشتن هیچکدام از این عوامل ممکن است به سرطان سینه و در صورت بیتوجهی به بهداشت جنسی و مقاربتی به سرطان رحم و تخمدان مبتلا شوند.»
وی با بیان اینکه مردان نیز نباید از آموزشهای بهداشتی محروم باشند و نادیده گرفته شوند، میگوید: «در این مقوله باید مادران، بهدور از هرگونه تعصبات فرهنگی و حجب و حیای موجود بین طرفین نسبت به این موضوع در مورد دختران خود حساس باشند، چون در غیراین صورت بروز و وجود این بیماری عواقب درمانی، فکری، فرهنگی و روحی جبرانناپذیری را برای خانواده و دختر فراهم میکند.»
منبع: سایت پزشکان ایران
همان گونه که می دانیم، نوجوان امروز تفاوتهای بسیاری با نسل های پیش دارد. او متفاوت فکر می کند، متفاوت حرف می زند، متفاوت رفتار می کند و متفاوت نیز می توان با او ارتباط برقرار کرد. نوجوان امروز در جهانی مملو از اطلاعات حرکت می کند و قابلیت های ذهن انسانی به او این اجازه را می دهد تا در زمانی اندک اطلاعات فراوانی را دریافت و پردازش کند. بدیهی است که پدر یا مادر یا هر بزرگسال دیگری که بخواهد با نوجوان ارتباط برقرار کند باید به مهارت هایی مجهز باشد که از آن قبیل می توان به مهارت های کنترل خشم، کنترل اضطراب، شنیدن فعال، گفت و گوی موثر و... اشاره کرد.
جوزف میکوچی در کتاب «نوجوان و خانواده درمانی» می گوید: «به عقیده من غالب نوشته ها در مورد درمان نوجوانان، تصویرمتناقضی ارائه می کند. از سویی، هدف عمده حمایت از فرایند فردیت یافتن و کمک به جدایی نوجوان از خانواده است. از سوی دیگر، بسیاری از رهیافت های خانواده درمانی با نوجوانان بر اهمیت کمک والدین به نوجوانان تاکید می کنند و بر رابطه بین والدین و نوجوانان و به خصوص نیاز نوجوان به حمایت از سوی والدین تاکید کمتری می شود». سپس مطلبی را از سوزان مک کی نقل می کند که در مقاله ای تحت عنوان «تربیت: یک بُعد فراموش شده
در خانواده درمانی با نوجوان» که در سال 1996 چاپ شده است. وی می گوید: « من معتقدم که دلبستگی نوجوان به والدین، همراه با احساس امنیت ممکن است نفوذ همسالان را کاهش دهد و در نتیجه نوجوان بیشتر احتمال دارد بپذیرد که والدین او را محدود کنند. در ضمن، من معتقدم که دلبستگی همراه با احساس امنیت به والدین امکان می دهد در برابر رفتارهای پرخاشگرانه ی نوجوانان احساس امنیت بیشتری کنند و در نتیجه کمتر واکنش شدید نشان دهند. از آنجا که آنان احساس می کنند که فرزندانشان به آنان دلبستگی دارند، اطمینان خاطر بیشتری در این مورد پیدا می کنند که فرزندان به هنگام رودررویی با مشکلات از آنان کمک بخواهند. از این رو، در صورتی که والدین در ارتباط خود با فرزندان احساس ایمنی نکنند، درست نیست بی آن که ابتدا به مسائل مربوط به رابطه ی بین آن ها اشاره کنیم، از آنان بخواهیم که از نوجوانان خود حمایت کنند».
ایجاد رابطه، مهم ترین قدم در فرایند تغییر رفتار است. این یکی از اصول اولیه در فرایند درمان روان شناختی و مشاوره است. بسیاری از رویکردهای روان درمانی و مشاوره، رابطه را مهم ترین جزء درمان یا مشاوره می دانند و بر این باورند که دانش و تخصص در درجه ی دوم اهمیت قرار دارد. این اصل برای سایر افراد که نه درمانگر و نه مشاورند نیز صادق است. به طور کلی، ما به کسانی اجازه اظهار نظر درباره رفتار خودمان می دهیم که با آن ها آشنایی کم یا زیادی داشته باشیم و هر چه میزان نزدیکی عاطفی ما با آن ها بیشتر باشد، میزان تاثیرگذاری آن ها بر ما نیز بیشتر خواهد بود. به عنوان مثال، بسیاری از ما حرف یک دوست صمیمی را زودتر باور می کنیم تا یک دوست دور و به همین ترتیب، حرف آن دوست دور را زودتر از حرف یک غریبه باور می کنیم. گاهی اوقات، والدین در نقش یک دوست دور یا حتی یک غریبه برای نوجوان ظاهر می شوند و بدون هیچ گونه احساس همدلی، سعی در القاء نظرات خود به نوجوان دارند.
همانگونه که «جوزف میکوچی» نیز می گوید: «والدین برای این که بتوانند به نحو مناسبی با نوجوان رفتار کنند- نه او را سرکوب کنند و نه بیش از حد به او بال و پر بدهند- باید بتوانند با او همدلی کنند ... اساس یک ارتباط خوب بین والدین و نوجوان همدلی، پذیرش، احترام، کنجکاوی و صداقت است».
با یک رابطه ی خوب، می توان از مشکلات و انحرافات رفتاری نظیر اعتیاد، مشکلات جنسی، اختلالات روانی نظیر اختلال سلوک-بزهکاری، افسردگی، اختلال تغذیه، اختلال هویت جنسی، عزت نفس پایین، انواع اختلالات اضطرابی و هزاران بلای در کمین دیگر، پیشگیری کرد.
در این مقاله سعی شده است، یک الگوی ارتباطی کاملا بومی و مبتنی بر دانش و تجارب نویسنده، ویژه ی ارتباط پدران و پسران نوجوان ارائه شود، که البته با اندکی تغییر قابل کاربست برای مادران و دختران نوجوان نیز هست. لازم به توضیح است که الگوی ارائه شده در این مقاله با توجه به جست و جوهای به عمل آمده و اذعان اساتید فن، نخستین بار است که به دنیای علمِ ارتباط و روان شناسی عرضه شده است و نویسنده به پاس شهدهایی که از گلستان مجموعه ی علامه طباطبایی (البته در سال های پیش از این) چشیده، آن را تقدیم تمامی والدین تشنه ارتباط سالم با فرزندان شان می کند. البته این الگو به شکل کامل تر و چند رسانه ای در حال عرضه ی نرم افزاری (به شکل CD) نیز هست که امید است به زودی تحقق یابد.
در الگوی ارتباطی ارائه شده در این مقاله، که در قالب یکی از شناخته شده ترین و جدیدترین الگوهای آموزشی روز دنیا - الگوی رایگلوث- مطرح گردیده است، فرایند برقراری یک ارتباط موثر، شامل سه مرحله مطابق شکل زیر، تصویر شده است.
ما برای برقراری ارتباط، نیاز داریم تا به نوجوان نزدیک شویم و این نزدیکی همان گونه که می دانیم تنها شامل نزدیکی فیزیکی نیست، بلکه باید فضای روانی خود را نیز به او نزدیک کنیم. این کار به معنای هم شکل او شدن یا همانند او شدن نیست، بلکه تنها به معنای درک فضای فکری و عاطفی اوست.
برای شروع این الگوی آموزشی، پیش نیازهایی لازم است که در الگو به طور کامل توضیح داده شده است. این پیش نیازها عبارتند از:
1-علاقه و نیاز به ارتباطی موثر
2-آمادگی برای هر گونه هزینه (زمان، پول، انرژی)
توجه داشته باشید که گذراندن هر چرخه ی آموزشی (به طور مثال چرخه ی نزدیک شدن به نوجوان) پیش نیاز چرخه ی بعدی است و به عنوان مثال نمی توان بدون نزدیک شدن به نوجوان با او به گفت وگوی موثر یا نظارت غیر مستقیم پرداخت. یا بدون گفت و گوی موثر نمی توان نظارت غیر مستقیم را اعمال کرد. لازم به ذکر است که اصطلاح «نظارت غیرمستقیم» را از مشاور گرانقدر و استاد عزیزم آقای عبدالوهاب فیروزی به عاریت گرفته ام، که اصطلاحی بسیار رسا و کارساز در این مورد است. در این مقاله به دلیل عدم امکان توضیح کامل هر یک از چرخه ها، تلاش می کنیم تا با پاسخ به رایج ترین سؤالات مربوط به هریک از چرخه ها، محتوای آن را آموزش دهیم.
سؤالات مربوط به چرخه ی نزدیک شدن به نوجوان:
آیا پدری که توسط مادر از نیازهای فرزندش با خبر می شود، توانسته است به او نزدیک شود؟ به چه دلیل؟
خیر، زیرا تعریف نزدیک شدن پدر به نوجوان، عبارت است از برقراری رابطه ای صمیمانه با وی و ایجاد حس اعتماد در او به گونه ای که بتواند مانند یک دوست صمیمی با پدر خود ارتباط برقرار کند. رابطه ی صمیمانه نیز چنین تعریف شده است: منظور از رابطه ی صمیمانه، رابطه ای است بی واسطه که در آن هیچ کدام از طرفین، خود یا دیگری را در موضع بالاتری احساس نکنند و بتوانند در مواقع نیاز از دیگری یاری بطلبند.
همان گونه که در تعریف رابطه ی صمیمانه نیز دیدیم، این رابطه باید بی واسطه و طوری باشد که هر یک از طرفین با آزادی کامل بتواند از دیگری در مواقع نیاز یاری بطلبد. پسری که ارتباط نزدیک با پدر خود دارد، می تواند نیاز خود را در مواقع لزوم به پدر بگوید و از او انتظار یاری داشته باشد.
پدری شب ها دیر به خانه می آید به طوری که اکثر مواقع، فرزند نوجوانش به خواب رفته است. آیا این پدر می تواند به پسرش نزدیک شود؟به چه دلیل؟
پاسخ این سؤال در اکثر مواقع «خیر» است. اما گاهی نیز پدرانی هستند که بدون نیاز به حضور زیاد در منزل و در مواقع آزاد در طی هفته می توانند ارتباط و صمیمت لازم را برقرار کنند. اما در اکثر مواقع نیاز به حضور پدر حداقل در بعدازظهرها یا اوایل شب در منزل احساس می شود. به طور کلی یک رابطه باید هم از لحاظ کیفی و هم کمی مطلوب باشد. برخی پدران، مدعی هستند که با وجود این که نمی توانند بیش از چند دقیقه در هفته برای فرزندشان وقت اختصاص دهند، ولی رابطه شان با او خوب است. البته ما نمی گوییم که چنین چیزی ممکن نیست، بلکه می گوییم این قبیل پدران، ناگزیر به حداقل رابطه قناعت کرده اند در حالی که می توانستند رابطه بسیار غنی تر و محکم تری با فرزند خود داشته و در سرنوشت او بسیار تاثیر گذارتر باشند. بنابراین، لازم است که ما در هفته ساعات مشخصی را به فرزندمان اختصاص دهیم و به او یادآور شویم که:
این وقت، فقط و فقط مال توست!
پسری، پدرش را با لحن بی ادبانه مورد خطاب قرار می دهد و گاهی نیز شوخی های زننده در حضور وی می کند. آیا پدرِ این پسر توانسته به پسرش نزدیک شود؟ به چه دلیل؟
بستگی به احساس خود پدر دارد. اگر این پدر از این طرز رفتار شکایتی نداشته باشد، می توان این را دلیلی بر احساس نزدیکی نوجوان به پدر دانست. اما اگر علی رغم نارضایتی پدر و تذکر او، باز هم این رفتار ادامه یابد، نشانه ی عدم نزدیک شدن پدر به پسر است. البته در حالت اول نیز همان گونه که در الگو آمده است، این پدر نتوانسته گفت وگوی موثر و نظارت غیر مستقیم را اعمال کند.
پدرانی هستند که این گونه رفتارها را برای پسرشان مجاز می دانند و حتی خود نیز با او چنین رفتار می کنند. به طور مثال، با یکدیگر شوخی های زننده می کنند، یکدیگر را با القاب و کلمات ناروا صدا می زنند و در حضور یکدیگر به راحتی لطیفه های زشت تعریف می کنند. این گونه پدران، مدعی هستند که رابطه ی بسیار خوبی با پسرشان دارند، در حالی که این رابطه یک رابطه ی آسیب زاست و دیر یا زود در هم می شکند. در این جا فرایند نزدیک شدن تا حدود زیادی صورت گرفته است، اما باید توجه داشت که در کنار نزدیکی، همواره باید فاصله ای (حریم) بین پدر و پسر وجود داشته باشد و همین فاصله کمک خواهد کرد تا در مواقع ضروری، پدر بتواند تاثیر لازم در تغییر رفتار فرزندش بگذارد. توجه داشته باشید که اگر شما بیش از اندازه شیئی را به چشم خود نزدیک کنید، هرگز نخواهید توانست آن را با تمام جزییاتش ببینید.
به چه دلیل نزدیک شدن به نوجوان نیازمند صرف انرژی، زمان و پول است؟
نوجوانان به دلیل ویژگی خودمیان بینی- حالت روانی بهنجار که در آن فقدان تمایز بین واقعیت شخصی و واقعیت عینی مشهود است. در واقع، وضعیتی است که در آن فرد نمی تواند خود را از موقعیت پیرامون جدا کند و تنها به نقطه نظر خویش توجه دارد- نمی توانند به راحتی فرد دیگری را در حریم نزدیک خود بپذیرند و به اصطلاح، دیر اعتماد می کنند. همچنین پس از پذیرفتن، تمایل دارند که روابط بسیار آرمانی و صمیمانه با وی داشته باشند. برای ورود به حریم خصوصی نوجوان، ممکن است لازم باشد که شما مقداری هزینه ی مالی متحمل شوید و یا زمان و تلاش زیادی صرف کنید.
به نظر شما، به چه دلیل در جامعه ی ما، برخی از پدران و پسران از یکدیگر ناراضی اند؟
به چند دلیل:
1- دور بودن از یکدیگر و در نتیجه بی خبری از نیازهای هم
2- بی توجهی به حالات عاطفی یکدیگر
3- باورهای فرهنگی مبنی بر این که حرف زدن از عواطف برای مردان مناسب نیست.
4- وضعیت اقتصادی جامعه و نیاز به کار زیاد پدران و در نتیجه صرف زمان کم در خانواده و نظارت کم بر خانواده
5- شکاف فرهنگی و اجتماعی بین نسل ها که به دلیل موقعیت خاص این مقطع تاریخی جامعه ی ماست.
پسری در سنین نوجوانی میانه، رفتارهای زنانه اش بر رفتارهای مردانه غلبه دارد. به نظر شما مشکل چه می تواند باشد؟
به چند دلیل:
1- ممکن است رتبه ی تولد او بین دو خواهر واقع شده باشد.
2- ممکن است مادر بیش تر، حمایتگر باشد و ارتباط عاطفی پسر با پدر بسیار اندک یا هیچ باشد.
3- ممکن است دچار یک اختلال هورمونی باشد که در این صورت باید به متخصص غدد مراجعه شود.
4- ممکن است دچار نوعی اختلال جنسی شده باشد که در این صورت لازم است به یک روان شناس یا روان پزشک مراجعه شود.
پدری نمی تواند با پسرش درباره مسائل جنسی نوجوانی سخن بگوید. به نظر شما مشکل در کجاست؟
1- ممکن است به دلیل فاصله ی زیادی که بین او و پسرش وجود دارد باشد. در این صورت توصیه می شود که چرخه ی آموزشی نزدیک شدن به نوجوان و گفت وگوی موثر را کامل کرده و سپس به تدریج شروع به طرح این گونه مسائل کند.
2- ممکن است خود پدر به دلیل شیوه ی فرزندپروری والدینش نتوانسته مسائل جنسی را برای خود حل کند. در این صورت مراجعه به مشاور مدرسه یا یک روان شناس توصیه می شود.
3- ممکن است اطلاعات کافی درباره ی نحوه ی گفت و گو در این زمینه را نداشته باشد. در این صورت، توصیه می شود علاوه بر گذراندن چرخه ی آموزشی گفت و گوی موثر، به مطالعه ی منابعی که در زمینه ی اطلاعات جنسی دوران نوجوانی وجود دارد و برخی از آن ها در انتهای این مقاله آورده شده بپردازد.
به طور کلی، تا زمانی که مسایل جنسی به عنوان یک «تابو» مطرح باشد، صحبت درباره ی آن ها کار دشواری است. اما زمانی که به این گونه مسایل همچون سایر نیازها و رفتارهای انسانی نگاه شود، آسان تر می توان آن ها را مورد بحث و بررسی قرار داد. برای مثال، همان گونه که پزشک متخصصِ گوش، به این عضو به عنوان موضوع کاری خود می نگرد، یک پزشک متخصص مجاری تناسلی، نیز به اعضای تناسلی چنین نگاهی دارد. در حالی که برای ما بسیار سخت است که در حضور او درباره ی بیماری خاصی که در این مورد دچارش شده ایم، سخن بگوییم. تفاوت ما با این پزشک، تنها در نوع نگاه ما و به عبارت دیگر در افکاری است که در سر داریم. کافی است که بدون توجه به بار ارزشی جملات، تنها درباره ویژگی های جنسی و رفتارهای جنسی مبتلا به دوران نوجوانی سخن بگوییم.
پسر نوجوانی از پدر خود تقاضای خرید موبایل دارد. پدر امکان مالی خرید موبایل را :
الف- دارد ب- ندارد
به نظر شما در هر یک از حالات فوق، پدر چه رفتاری باید داشته باشد تا نزدیکی اش با پسرش آسیب نبیند؟
پاسخ الف) ابتدا به نکات زیر توجه کنید و بعد تصمیم بگیرید:
1- یک خانواده ی سالم برای خود قوانین و ارزش هایی دارد.
2- مزایا و معایب داشتن موبایل را برای فرزندتان توضیح دهید.
3- اگر دریافتید که خرید موبایل برای فرزندتان مضر است، دلایل خود را برای او توضیح دهید.
4- در پایان، بر اساس قوانین خانواده ی خود تصمیم بگیرید.
5- توجه داشته باشید که اجرای قانون در هر محیطی، ممکن است برای افراد ناخوشایند باشد اما به صلاح آن هاست.
6- نزدیک شدن، به معنای اطاعت بی چون و چرا از خواسته های فرزندتان نیست.
پاسخ ب) بر اساس نکاتِ قسمتِ قبلی، اگر نمی توانید برایش بخرید اما موافق خرید آن هستید، دلیل تان را برایش توضیح دهید و در صورت امکان زمانی یا روشی را برای خرید آن در نظر بگیرید.
در صورتی که موافق نیستید، می توانید با ذکر دلیل موضوع را توضیح دهید و از بحث کردن بیشتر در این موضوع خودداری کنید. در فرصت دیگری می توانید فاصله ی ایجاد شده را با روش های دیگری نظیر نوشتن نامه صمیمانه به فرزند، خرید کتاب یا وسیله ی دیگری که مورد علاقه فرزندتان است، نوشتن نام او در یک باشگاه ورزشی یا کلاس های هنری، تفریحات دونفره با فرزند و یا هر روش خلاقانه ی دیگری که می تواند ارتباط نزدیک تری را برای شما حاصل کند، استفاده کنید.
سؤالات مربوط به چرخه ی گفت و گوی موثر با نوجوان:
مراحل یک گفت و گوی موثر:
برای یک گفت و گوی موثر با فرزند نوجوان تان شما نیازمند گذراندن مراحل زیر هستید:
الف- مرحله ی پذیرش: منظور از پذیرش، پذیرفتن فرزند با تمام ویژگی های جسمی، روانی و رفتاری او بدون هیچ گونه ارزشیابی، قضاوت، شرط، نصیحت یا سرزنشی است. پذیرش مانند خاک مناسبی است که اجازه می دهد یک بذر کوچک به گل زیبایی که لیاقتش را داشته تبدیل شود.
ب- مرحله ی شنیدن فعال:
1- همدلی: همدلی به معنای درک احساس واقعی فرد دیگر هنگام بیان مشکلش است، به گونه ای که گویا مشکل خود شنونده است.
2- تمرکز بر جملات نوجوان: به معنای آن که هنگام شنیدن سخنان او، به مسایل گوناگون فکر نکنیم و حتی به پاسخی که می خواهیم بدهیم نیز نیاندیشیم.
3- انعکاس: منظور از انعکاس، برگرداندن قسمتی از جمله یا معنای آن و یا منظور واقعی گوینده به اوست. مثال:
الف- نیما : پرویز امروز کتابم رو پس نداد. خودش گفته بود که امروز کتابم رو پس می دهد.
پدر: از بد قولی پرویز عصبانی هستی. ها؟
نیما: درسته، اما فکر می کنم شاید یادش رفته باشه.
ب- حسین: نمی دانم چرا هر چه می خوانم، یاد نمی گیرم.
پدر: منظورت این است که فکرت خیلی مشغول است؟
حسین: آره پدر. تا کتاب بر می دارم فکرهای زیادی به من هجوم می آورند.
پدر: به نظرم به مشاوره نیاز داری.
حسین: آره، فکر می کنم باید پیش مشاور مدرسه مان بروم.
کدام مورد یا موارد نشان دهنده ی پذیرش هستند؟
1- پدری که فرزندش را به خاطر کار ناپسندش طرد می کند.
عدم پذیرش: زیرا نشان دهنده ی پذیرش مشروط است. یعنی تنها در مواقعی او را می پذیرد که کار ناپسند انجام ندهد.
2- پدری که فرزندش در حضور او نمی تواند از مشکلاتش سخن بگوید.
عدم پذیرش: زیرا یکی از نتایج پذیرش آن است که نوجوان می تواند احساسات و مشکلات خود را در حضور پدر مطرح کند.
3- پدری که انتقاد از فرزندش را به وقت دیگری پس از بیان مشکل توسط پسر، موکول می کند.
پذیرش: هنگامی که نوجوان مساله ای را مطرح می کند انتظار همدلی و تفاهم از شما دارد. انتقاد بلافاصله موجب قطع ارتباط و گفت و گوی موثر می شود.
4- پدری که اعتقادات خود را در گفت و گو با پسرش به طور غیر مستقیم بیان می کند.
پذیرش: نوجوان، بیان مستقیم اعتقادات دیگری را نصیحت تلقی می نماید و نصیحت برای او به معنای عدم پذیرش است.
5- پدری که پسرش را تنها در مواقع درس خواندن مورد توجه قرار می دهد. عدم پذیرش: زیرا نشان دهنده ی پذیرش «مشروط» است.
6- پدری که از نمرات بالای پسرش تعریف می کند و برای بالا بردن نمرات پایین پسرش (بدون سرزنش) راه حل ارائه می دهد.
پذیرش: زیرا بر خلاف انتظار نوجوان، شما از نمرات پایین او انتقاد نکرده اید و این باعث اثربخشی بیشتر راه حل های شما می شود.
کتاب "افسانه درخت خرما و بزی" نوشته محمدهادی محمدی به زبان ترکی استانبولی در ترکیه منتشر شد.
شرکت انتشاراتی جان این کتاب را در ١٠٠٠نسخه با ترجمه هاشم خسروشاهی چاپ کرده است. افسانه درخت خرما و بزی، نخستین بار در سال ۷۳ با تصویرگری سارا ایروانی در سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد چاپ شد. دومین چاپ آن در سال ٨٤ از سوی نشر چیستا و با تصویرگری علی عامه کن منتشر شد.
داستان این کتاب، بازآفرینی افسانه کهن درخت آسوریگ است.درخت آسوریگ کهنترین متن ادبی کودکان ایران، یکی از شاهکارهای هنر و ادب ایرانیان باستان است که پیشینهی آن به ۲۵۰۰ سال میرسد. افسانه ای که در دوران اشکانیان برای آموزش غیرمستقیم کودکان سروده شده است. اصل این افسانه به زبان پهلوی است. دکتر ماهیار نوابی این افسانه را به فارسی برگردانده است. محمد هادی محمدی بر اساس این متن متن موزونی دیگری برای کودکان نوشته است .
این متن موزون لحنی حماسی دارد. داستان درخت آسوریگ، داستان مناظره بز و درخت خرماست. هریک می کوشد تا برتری و کارایی اش را به دیگری ثابت کند و سرانجام بز پیروز می شود. به باور محمدهادی محمدی "صحبتهایی که بین این دو رد و بدل میشود برای کودک هر دوره میتواند مفید باشد. این داستان دلیل خوبی است در هر دورهای کودکان از طریق آموزش غیر مستقیم آموزش میدیدند."
منبع: کتابک
واردو محمود یوسف برای فرار از خشکسالی، تشنگی و قحطی در سومالی به همراه دختر یک ساله اش بر پشت و پسر چهار ساله ای که کنارش حرکت می کرد به مدت دوهفته پیاده روی می کنند. قبل از رسیدن به کمپ پناهندگان، پسر غش کرده و از حال می رود. مادر مقداری آب روی سر پسرش می ریزد تا بدین وسیله او را خنک نماید، اما پسر بچه بیهوش شده و نمی تواند آبی بنوشد.
زن از دیگر خانواده های گریزان از قحطی کمک می طلبد، اما آنان برای بقا و زنده ماندن خود توقف نمی کنند و از کمک به زن دریغ می ورزند. در این هنگام مادر بیست و نه ساله مجبور می شود تصمیمی بگیرد که هیچ پدر و مادری نمی بایست در چنان شرایطی قرار گیرد.
«بالاخره تصمیم گرفتم که پسرم را به خدایش واگذار کرده و او را در جاده رها کنم." واردو چند روز بعد در مصاحبه ای با آسوشیتدپرس در کمپ پناهندگان در داداب کشور کنیا می گوید: "مطمئنم او زنده بود و همین مساله قلبم را به درد می آورد.»
زن از دیگر خانواده های گریزان از قحطی کمک می طلبد، اما آنان برای بقا و زنده ماندن خود توقف نمی کنند و از کمک به زن دریغ می ورزند. در این هنگام مادر بیست و نه ساله مجبور می شود تصمیمی بگیرد که هیچ پدر و مادری نمی بایست در چنان شرایطی قرار گیرد.
«بالاخره تصمیم گرفتم که پسرم را به خدایش واگذار کرده و او را در جاده رها کنم." واردو چند روز بعد در مصاحبه ای با آسوشیتدپرس در کمپ پناهندگان در داداب کشور کنیا می گوید: "مطمئنم او زنده بود و همین مساله قلبم را به درد می آورد.»
پدر و مادرها گاه با بیش از هفت کودک که به دنبال خود می کشند، با پای پیاده از قحطی ویرانگر می گریزند و گاه مجبور می شوند که در چنان شرایط غیر قابل تصوری دست به انتخاب بیرحمانه ای بزنند. هنگامی که ذخیره اندک غذا و آب به پایان می رسد، کدام کودک شانس بیشتری برای زنده ماندن دارد؟ کدامیک از آنها را می بایست به حال خود رها نمود؟
واردو یوسف می گوید: «هرگز در زندگیم با چنین وضع دشواری روبرو نشده بودم. حالا از رها کردن کودکم احساس درد و ناراحتی می کنم. شبها از خواب بیدار می شوم و به او فکر می کنم. وقتی پسری هم سن او را می بینم، احساس وحشت می کنم.»
دکتر جان کیولنگه که در بخش سلامت روانی کمیته نجات بین المللی در داداب فعالیت می کند، در باره ی اجبار مادران و پدران سومالیایی برای رها نمودن کودکانشان می گوید: «این یک عمل طبیعی در شرایط غیر عادی است. آنها نمی توانند بنشینند و منتظر مرگ یکدیگر باشند. اما آنان بعد از گذشت یک ماه دچار اختلال و نابهنجاری شده و با فلاش بک و کابوس روبرو می شوند.»
او اضافه می کند :«تصویر کودکان رها کرده به ذهنشان باز می گردد و آنان را عذاب می دهد. همچنین آنان نمی تواند خوب بخوابند و با مشکلات اجتماعی عدیده ای روبرو می شوند.»
براساس برآورد ایالات متحده آمریکا، در طول سه ماه گذشته بیش از 29 هزار کودک سومالیایی زیر پنج سال بر اثر قحطی جان خود را از دست داده اند. آمار و ارقام مشخصی از کسانی که بر اثر تمام شدن ذخیره غذا و آب در جاده شنی به حال خود رها شده اند، وجود ندارد.
فادوما ساکو عبدالله، بیوه بیست و نه ساله، سفر خود را به مقصد داداب به همراه نوزاد و دیگر فرزندان پنج، چهار، سه و دو ساله در حالی آغاز نمود که یک روز قبل از رسیدن به کمپ پناهندگان، دختر چهار ساله و پسر پنج ساله اش بعد از استراحتی کوتاه از خواب بیدار نشدند. فادوما عبدالله می گوید: «او نمی خواست که ذخیره اندک آب پنج لیتری را برای کودکانی که در حال مرگ بودند "به هدر" بدهد وقتی که کودکان کوچکتر به آن نیاز داشتند.»
او نمی خواست بیش از آن منتظر بماند تا دیگر کودکانش نیز به حالت مرگ بیفتند. بنابراین به پا خاست و چند قدمی برداشت، سپس به امید به هوش آوردن کودکانش به سویشان بازگشت. پس از چندین بار رفت و بازگشت، در حالی که از به هوش آوردن آنان مطمئن نبود، دو کودک را پای درختی رها نمود.
به علت چندین سال خشکسالی، بیش از دوازده میلیون نفر در شرق آفریقا محتاج کمک های غذایی اند. بنا به اظهارات سازمان ملل، 2.8 میلیون نفر از آنان به کمک فوری نیازمندند که این شامل چهارصد و پنجاه هزار قحطی زده ی سومالیایی نیز می گردد.
احمد جعفر نور، پنجاه ساله و پدر هفت فرزند، سفر خود را به مقصد کمپ پناهندگان در کنیا با پسر چهارده ساله و دختر سیزده ساله اش خود آغاز نمود، اما بعد از دو روز پیاده روی، ذخیره آب آنان به پایان رسید. روز سوم آنان زیر درخت بزرگی نشستند در حالی که تشنه، گرسنه و بسیار خسته بودند.
"دو فرزندم نمی توانستند بیشتر از آن پیاده روی کنند. به جای این که همگی در آنجا بمیریم، مجبور شدم آنها را به دست تقدیر و سرنوشتشان رها کنم؛ به خصوص وقتی که به پنج فرزند دیگرم که به همراه مادرشان در خانه رها کرده بودم فکر می کردم. به خودم گفتم: «زندگی خودت را به خاطر پنج فرزند دیگرت نجات بده. آن دو تا هم خدای خود را دارند.»
"آن بدترین تجربه ی زندگیم بود. این که مجبور شدم کودکانم که پاره تنم بودند را رها کنم قلبم را به درد می آورد. به مدت سه ماه روان پریش بودم. تصویر آنان همچنان جلوی چشمانم است." دو نوجوان به طور معجزه آسایی توسط صحرا نشینان از مرگ نجات پیدا کرده و به سوی مادرشان در سومالی باز گشتند. نور می گوید که به دلیل هزینه بسیار بالا، قادر نیست اعضای خانواده اش را از سومالی به کنیا منتقل نماید.
«من کشاورز بودم و سوادی هم ندارم که به من برای پیدا کردن کار کمک کند. فکر اعضای خانواده ام مرا پریشان حواس کرده است. همیشه از خودم می پرسم که آیا همه آنها از جمله مادرشان مرده اند یا چند نفر از آنها هنوز زنده هستند.»
وقتی پسر سه ساله ی فقید نور علمی، از شدت تشنگی در جاده جان داد مادرش تنها توانست بدن او را در میان چند شاخه ی کوچک خشک دفن نماید. او نمی توانست توقف کرده و برای کودکش سوگواری نماید. مادر می بایست به زنده ماندن پنج کودک دیگرش فکر می کرد.
"از کجا انرژی و توان برای کندن قبر برای او به دست می آوردم. تنها فکر می کردم که چگونه می توانم بقیه ی بچه هایم را نجات بدهم. خدایی که پسرم را به من داد خودش او را از من گرفت، بنابراین خیلی نگران او نبودم، جان دیگر کودکانم در خطر بود."
توضیح:
تیتر اصلی: انتخاب بیرحمانه در زمان قحطی، کدام کودک زنده خواهد ماند؟
منبع: شهرزاد نیوز