شکوه تقدیسیان
اشاره: انشا، درس مظلومی است که تاکنون به درستی مورد توجه واقع نشده و در برنامه های درسی مغفول مانده است. با تشکیل انجمن معلمان انشا در سال گذشته که به همت روزنامه همشهری (نشریات همشهری محله) و با برگزاری همایش «موضوع انشا: زندگی» سامان یافت، به نظر می رسد توجه به درس انشا، با برنامه تر از پیش پی گرفته شود. صفحه فرهنگ و آموزش همشهری، آمادگی خود را برای انتشار دیدگاه های علمی و عملی درباره جایگاه درس انشا در نظام برنامه ریزی درسی کشورمان اعلام می دارد. آن چه در پی می آید مقاله ای است که توسط یکی از فرهنگیان باسابقه و سردبیر مجله رشد نوآموز (ویژه دانش آموزان کلاس های دوم و سوم دبستان) در مورد انشا نوشته شده است. وی درس انشا را با زمینه های کار فعلی خود و چالش های موجود در ادبیات کودکان و نوجوانان بررسی کرده است.
وقتی به جایگاه ادبیات فارسی در مدرسه فکر می کنم، به نظرم می آید که درسی مهجورتر و مظلوم تر از درس انشا نبوده است. زنگ انشا به راحتی جایگزین می پذیرد، جابه جا می شود و شاید هم از لیست درسهای پرارزش حذف می شود، تا جای خودش را به درسی بدهد که بیشتر مورد توجه مسئولان و خانواده هاست. این روند، سال ها ادامه داشته و شاید هنوز هم ادامه داشته باشد.
یادم می آید، در دوران دانش آموزی، حجم کار انشانویسی من بسیار زیاد بود. مجبور بودم در هفته جور دوستانم را هم بکشم و تکالیف انشای آنان را انجام دهم. انشا نوشتن برای تعداد زیادی از دوستان مشکل بود. از درس انشا خیلی استقبال نمی کردند. بسیار دیده ام که بعضی از دانش آموزان حتی در خواندن متن انشا هم مشکل دارند. تمرین های تکراری و پر حجم، احتمالا فرصت مهارت های زبانی را از دانش آموزان سلب می کند و البته مدرسه هم انتظار بیشتری ندارد!
در قدیم، انشایی که می نوشتیم، باید حتما مقدمه و مؤخره داشت (البته واضح و مبرهن است) معلم به ما می گفت: مقدمه را این طور بنویسید، بعد به اصل مطلب بپردازید و در آخر انشا هم نتیجه گیری کنید و پند و اندرز بدهید (از انشای بدون نتیجه گیری، نمره کم می شد). این جریانی است که در سطح بسیاری از کلاس های درس هنوز هم اجرا می شود. حتی اگر ده ها سال از آن گذشته باشد.
وقتی که من مادر و حتی مادربزرگ شدم، باز هم نویسنده انشای فرزندانم بودم. اما در دوران سی سال معلمی خود، به بچه ها برای انشا نوشتن، آزادی عمل می دادم و چارچوبی تعیین نمی کردم. حتی اگر خارج از شیوه های متداول جمله سازی و انشا بود.
به گمان من، احتمالا ضعف انشانویسی کثیری از بچه ها، از آنجا ناشی می شود، که در برنامه ریزیها و روش های آموزش به تغییرات رشد کودک، چندان توجهی نمی شود. در چارچوب مرزبندی شده زبان آموزی که البته لازم و ضروریست، برای درس انشا، برنامه مستقل و خاصی که جدا از مهارت های اولیه زبانی باشد منظور نشده است. بچه ها در کلاس انشا، به موازات نوشتن جمله های درست و منطقی، به انگیزش درونی برای نشان دادن، عواطف و احساس از طریق نوشتن نیاز دارند. در حالی که نوستالژی فرهنگی انشانویسی، به معلمان اجازه نوآوری نمی دهد و البته که این روش، با ادبیات مدرن امروزی ناهمگون است.
پیاژه با آزمایش های طبیعی و تجربی در مورد کودکان ۷ و ۸ ساله، نشان می دهد که «کودکان خردسال، در بیان روابط علی، ممکن است ضعیف باشند و به ندرت علت را به معلول ربط دهند، مثلا در داستانی که یک پری جادوگر، کودکان را به شکل قو درآورد؛ کودک می گفت: یک پری بود و این پری جادوگر بود. آنها خودشان را به صورت قو درمی آورند. توجه کنید که کودک رابطه علی اصلی را بیان نمی کند، که پری جادوگر باعث می شد تا کودکان به شکل قو درآیند. کودک صرفا دو رویداد را بدون ذکر رابطه آنها نام برد. جمله دوم هم گرایش آنان را به استفاده از ضمایر، بدون اشاره به مرجع ضمیر نشان می دهد که معلوم نیست منظور از آنها چه کسانی هستند.» (۱)
او همچنین عقیده دارد که کودک، واژه ها را در چارچوب یک نظام شخصی از معانی تفسیر می کند و البته، معنی مورد نظر کودک، لزوما مانند معنی مورد نظر فرد بزرگسال نیست. کودک زبان را مطابق ساختار ذهنی خود تغییر می دهد و تنها پس از یک فرآیند طولانی رشد به بلوغ فکری می رسد. بنابراین جمله ها و انشای کودک ممکن است، مطلوب مربی و معلم نباشد. ولی آن چیزیست که تراویده از ساخت ذهنی موجود اوست. توجه و درک این مهم به آزادی در نوشتن و بروز خلاقیت کودک کمک می کند. در واقع مجوز آزادی تفکر به او داده می شود. با پذیرش استثناها، تغییر در روش و فرآیند انشانویسی، نیاز به تأمل، تغییر رویه و تغییر نگرش برنامه ریزان دارد.
در کتاب های جدید بخوانیم- بنویسیم دوره ابتدایی، تقریبا اکثر تکنیک های زبان آموزی وجود دارد. بچه ها در شرایط معمولی پس از پایان هر کتاب، بایستی بتوانند از مفاهیم به کار رفته، به درستی استفاده کنند. اما انشا نویسی که بخش مهمی از ادبیات ما در دوره های ابتدایی و راهنمایی است، نیاز به پرورش سیال فکر و اندیشه دارد. بهتر است قالب های قراردادی شکسته شود تا دانش آموز، در کنار تمرین های زبان آموزی، به تخیلات و دیده های خود فرصت بروز دهد. تسامح معلم و مربی نسبت به خطاهای نوشتاری کودک که اکثرا از تفاوت های فردی و شناختی نشأت می گیرد، شوق نوشتن و فکر کردن را در کودک زنده نگه می دارد. عدم انعطاف معلم، بی تفاوت بودن نسبت به تخیل و ابداعات نوشتاری دانش آموز و حساس شدن به رعایت تمام دستورالعمل های زبانی، از علائم رکود انشانویسی و تقلیل انگیزه نوشتن و خلق کردن در کودکان و نوجوانان است.
در قدیم، یادگیری زبان و آشنایی با نوشتن و خواندن، بدون فعالیت های جنبی فعلی زبان آموزی کاری ساده و معمولی بود. آنان که به مکتب می رفتند، به همان شیوه مکتبی و آنان که به دبستان می رفتند با همان شیوه سنتی، اغلب شاگردان موفقی بودند و خط و انشایی خوش داشتند، اما گروه بی سوادان متعدد و سوادخواندن و نوشتن، امتیازی ویژه بود.
امروز می بینم رسانه های متعدد آموزشی و پرورشی، در خدمت آموزش و تربیت بچه ها هستند و می خواهند یادگیری را برایشان تسهیل کنند و بسا موفق هم می شوند. اما این احتمال هم هست که در فرآیند تعدد و تکثر که گاه با سوءتفاهم های شناختی نیز توأم است، کودک دچار تشتت در ساخت های ذهنی خود شود و یا این که آموخته های معلم محور را، رفیع و بی بدیل بداند. در چنین حالتی، او قدرت تخیل و استقلال اندیشه را از دست می دهد. نظام بسته آموزشی، او را در چرخه خود می گیرد. تا به حدی که کیفیت کنش او در حد کیفیت اندیشی تعیین شده می شود. نوشتن انشا که یکی از برنامه های آموزشی است، از بچه ها فرصت خلاقیت و انگیزه نوشتن را می گیرد و محملی می شود برای هماهنگی با برنامه های امتحانی و مدرسه ای.
در حال حاضر ما با کمی تعداد نویسنده و شاعر و منتقد آگاه در همه سطوح، خصوصا کودکان و نوجوانان روبه رو هستیم، اغلب کارها از ابتکار و نوآوری به دور است، تا به جایی که اجبارا ناخالص به جای خالص پذیرفته می شود و ما به انتظار خلق آثار بهتر می نشینیم. با دوستی در این زمینه صحبت می کردم، با من هم عقیده بود. در کشوری با سرمایه های غنی ادبی و فرهنگی، اعم از شعر و نثر، ما در این عرصه دچار وقفه هستیم. او نظرش کلی تر از من بود و می گفت علت را باید در بی علاقگی نوجوان به مطالعه دانست. هر قدر مشتری کتابخانه ها در مقاطع مختلف کم شود، سطح خلاقیت ادبی در نسل جوان تحلیل می رود. در بازاری که عرضه کم شود، شرایط پذیرش سهل و آسان می شود.
می خواستم از درس انشا و کیفیت نه چندان مطلوب آن در مدارس بنویسم، که به عرصه ادبیات کودکان و نوجوانان رسیدم، عرصه ای بی نهایت حساس و ارزشمند و قابل تحلیل و شایسته توجه.
شعرهای امروز کودکان، اگر شبیه شعرهای یمینی شریف و محمود کیانوش نباشد، باید سطحی بالاتر و جاذبه های قوی تر و قابلیت پذیرش بیشتری از سوی مخاطبین داشته باشد. بچه ها هنوز هم شعر انار رحماندوست را با شادی و لذت زمزمه می کنند. از خود می پرسم، بچه های امروز چند شعر می دانند؟ آیا اشعار کتابهایشان آن قدر جاذبه دارد که بخوانند و فراموش نکنند؟
داستان های کودکان و نوجوانان، در بداعت ایده و کلام و حفظ موازین جامعه، آیا رشد مطلوبی داشته است؟ با چالش درونی، به رخوت رضایت می رسم. ولی دوباره به دبستان و راهنمایی برمی گردم و به کاوش کیفیت انشانویسی در مدرسه می نشینم. اول خودم را محاکمه می کنم که در دوران معلمی و در موقعیت های مناسب، با درک ضعف ها و کمبودها، چه از جهت سیستم آموزشی انشا و چه از جهت توجه به انگیزه ها و رغبت های بچه ها، حداقل در محدوده اختیاری که داشتم، نتوانستم تحولی به وجود آورم. امروز در مواجهه با نیازی که به داستان های کودکانه داریم، فاصله ای حس می کنم که خلایی که نمی توان آن را با هر نوع نوشته ای، که گاه کلیشه ای و تقلیدی و گاه مغایر ارزش هاست پر کند. درس انشا یکی از شیرین ترین و پربارترین درس هاست که می تواند در شکوفایی استعداد و رشد کیفی سایر درس ها مؤثر باشد. اگر بر این اعتقاد باشیم که نوشتن تفکر کتبی انسان است و کسی که در این زمینه، از مهارت کافی برخوردار است، انسانی است منطقی و خوش فکر و خلاق؛ که نه تنها در مسیر اعتلای فکریست، که در تحول فکری اطرافیان خود هم تأثیرگذار است.
آدم های خوشفکر که توان نوشتن دارند، فکرهای خود را به نظم درمی آورند و تألیف می کنند. آدم های خوش فکر دیگر در راه های هنری و اجتماعی، خلاق و آفریننده هستند. اما فکرهای خوب و تازه، زمینه ظهور می خواهد و مدرسه، بسترساز افکار بدیع و رنگین است. ساختن این بستر، ابزار و مصالح مناسب می خواهد. با کمی تغییر در نگاه و درک شرایط جامعه امروز، می توان روی درس انشا سرمایه گذاری کرد و شاهد ارزش افزوده آن بود.
برای این تحول لازم است انشا نوشتن بچه ها را به طور مستقل جدی بگیریم و به موازات آموزش های زبانی، برای آن طرحی نو دراندازیم.
۱) رشد عقلانی کودک از نظر پیاژه، ص ،۱۵۰ ترجمه دکتر فریدون حقیقی و فریده شریفی.
منبع: همشهری آنلاین
بهترین راه برای حفظ آمادگی اورژانسی، گذراندن دوره CPR است. اگر مراحل مانور هایملیچ و CPR را مرور و تمرین کنید، ملکه ذهنتان خواهند شد و در وضعیت اورژانسی به سرعت و بدون هیچ مشکلی می توانید آنها را اجرا کنید.
در یک شرایط ایده آل و در زندگی عادی، شما هرگز نیاز ندارید که جان فرزندتان را نجات دهید اما حتی اگر شما هوشیارترین والدین دنیا هم باشید باز هم حوادث و وضعیتهای اورژانسی روی میدهند و یک نوزاد یا کودکی که در سنین پیش از مدرسه است ممکن است با تکهای از یک ماده خوراکی یا یک اسباببازی کوچک خفه شود یا در چیزی شبیه نوار پرده گیر بیفتد یا در کودکان کم سن و سالتر حتی از اسباب بازیهای کششی آسیب ببیند.
خوشبختانه با گذراندن کلاس CPR اطفال یاد میگیرید که خودتان به تنهایی بسیاری از وضعیتهای اورژانسی را مدیریت کنید. اگر قبلاً کلاس CPR نوزادان را گذراندهاید، شاید وقت آن باشد که همزمان با یک سالگی فرزندتان به دورههای یادآوری بروید: مراحل مانور هایملیچ و CPR برای کودکان بالای یک سال متفاوت خواهند بود. در کلاس، با تمرین این قبیل تکنیکهای احیا (مانند هایملیچ، فشردن سینه، و ...) تجربه کسب میکنید. مطالعات مختلف نشان داده اند که افراد هر چه بیشتر تمرین میکنند، در هنگام وضعیت اورژانسی واقعی اعتماد به نفس بیشتری دارند. با پیدا کردن یک کلاس CPR و آموزش بامانکن تمرینی یا آموزشهای درون خانه از طریق DVD و استفاده از دستورالعملهای مربوط به وضعیت اورژانسی خفگی و یا با مرور مراحل CPR میتوانید اطلاعات خود را به روز کنید.
احیای خفگی در کودکان بالای یک سال
اگر نشانه های خفگی را در کودکتان مشاهده میکنید و کودک نمیتواند سرفه نموده یا نفس بکشد، فوراً مراحل زیر را انجام دهید:
1. ابتدا سریع با کف دست پنج بار بین شانههای وی ضربه بزنید.
2. سپس فشارهای شکمی (هایملیچ) را به تعداد پنج بار آغاز کنید.
مانور هایملیچ در کودکان بالای یک سال به صورت زیر است:
o پشت کودک خود بایستید یا زانو بزنید و بازوهایتان را طوری دور او بپیچید که دستان شما جلوی سینه اش باشند.
o یک دستتان را مشت کنید(باید شست را روی دیگر انگشتان مشت کنید) و به آرامی بالای ناف کودک ،درست زیر جناغ بگذارید.
o مشتتان را با دست دیگرتان بگیرید و به سرعت شکم کودک را به داخل و خارج فشار دهید تا شیء به بیرون انداخته شود (نسبت به افراد بالغ یا کودکانی که سن بیشتری دارند، اینجا باید از نیروی کمتری استفاده کنید).
3. ضربه های آرام به پشت و فشارهای شکمی را ادامه دهید تا شیء بیرون بیاید و کودک شما بتواند نفس بکشد، سرفه کند یا با شما حرف بزند.
4. اگر کودک هشیاری اش را از دست داده، CPR کودکان (پایین) را انجام دهید.
CPR برای کودکان بالای یک سال
1. ببینید که آیا فرزندتان عکسالعملی نشان میدهدیا نه.
اسمش را صدا کنید، به کف پایش ضربه بزنید یا به آرامی شانهاش را تکان دهید. اگر پاسخ داد CPR را آغاز نکنید. در غیر این صورت،بعداز بررسی دقیق دهانش و جستجوی جسم خارجی میتوانید CPR را شروع کنید. اگر شیئی را دیدید و توانستید که بدون خطر آن را با انگشت خود خارج کنید، این کار را انجام دهید و CPR را آغاز کنید. اگر شیئی نمیبینید CPR را آغاز کنید.
2. اگر یک بزرگسال دیگر در کنار شماست بگوئید با اورژانس تماس بگیرد.
3. سر کودک را طوری روی یک سطح صاف و محکم (نه روی تخت) قرار دهید که صورتش رو به بالا باشد و جلوی او بایستید یا زانو بزنید.
4. به آرامی سرش را به عقب بلغزانید. پیشانیش را به سمت عقب هل دهید و چانهاش را با قرار دادن انگشتان زیر بخش استخوانی چانه بالا بیاورید.
5. بررسی کنید و ببینید که آیا فرزندتان نفس میکشد یا نه.
حدود پنج ثانیه گوشتان را نزدیک دهان و بینی کودک قرار دهید تا تنفسش را شنیده یا احساس کنید. ببینید آیا سینهی اش بالا و پایین میرود یا نه.
6. دو بار به فرزندتان تنفس بدهید.
اگر فرزندتان نفس نمیکشد، بینیش را محکم بگیرید، دهانتان را روی دهانش بگذارید و به آرامی دو نفس به او بدهید که هر کدام از آنها یک ثانیه طول بکشند. در هر بار نفس دادن سینه اش را نگاه کنید و ببینید که آیا بالا میآید.
7. فشارهای سینه را آغاز کنید.
به سرعت لباسهای بالا تنهاش را در آورده و کف یک دست را روی وسط سینه یعنی بین نوک سینهها بگذارید. اگر سن کودکتان بیشتر است یا جثه اش بزرگتر است شاید نیاز داشته باشید که دست دیگرتان را هم روی دست اول قرار دهید. 30 بار به مدت 15 ثانیه سینه را فشار دهید (یعنی با سرعت دو فشار در هر ثانیه). به صورت مستقیم از بالا به پایین از عمق یک سوم سینه شروع کنید و تا عمق یک دوم سینهاش را فشار دهید. پس از هر فشار، آن قدر فشار را کم کنید تا سینه به حالت طبیعی باز گردد.
8. فشارها و تنفس دادن ها را تکرار کنید.
سیکل دو تنفس و 30 فشار را تکرار کنید (دو بار تنفس و 30 بار فشار معادل یک چرخه CPR هستند). هر بار شما راه هوا را برای تنفس دادن باز میکنید، دهان کودک را باز میکنید و به دنبال جسم خارجی میگردید چون شاید از جای خودش خارج شده باشد. اگر شیء را دیدید آن را با یک انگشت خارج کنید و اگر ندیدید دو تنفس و 30 بار فشار را ادامه دهید. اگر تنها هستید و کسی با اورژانس تماس نگرفته، بعد از پنج چرخه CPR خودتان با اورزانس تماس بگیرید.
9. دو بار تنفس و 30 فشار را ادامه دهید تا کودک خودش تنفس را شروع کند و کمک از راه برسد.
مهسا رضایی
منوچهر احترامی سال 1320 در شرق تهران به دنیا آمد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و مادرش روحانیزاده. به گفته خود وی، پیشینه سکونت اجداد پدری و مادری او در تهران دست کم تا قرن نهم هجری میرسد. او از کودکی هوش، استعداد، حافظه و ذوق ادبی خاصی داشت اما بسیار بازیگوش بود به نحوی که به گفته خودش نمره اخلاق کلاس چهارم ابتداییاش 3 شد؛ اما در عین حال همیشه شاگرد اول بود.
در تمام کارهای منوچهر رگههایی از فکاهی هم وجود داشت.
او در سال 1337 نخستین کار فکاهیاش را برای مجله توفیق فرستاد. این سال، نخستین سال فعالیت دور سوم روزنامه فکاهی توفیق با مدیریت برادران (حسن، حسین و عباس) توفیق بود که تا سال 1350 ادامه یافت و بهترین دوران عمر این نشریه دیرپا محسوب میشود. بعدها با سرودن اشعاری چون «حسنی نگو یه دسته گل» و «گربه من ناز نازیه» بر روی بسیاری از کودکان دهه 60 تاثیر گذاشت.برخی از مشهورترین نامهای مستعار منوچهر احترامی در آن دوران که تا به امروز ماندهاند «م. پسرخاله» و «الف. اینکاره» بود. او بلافاصله پس از اخذ دیپلم و به راحتی در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در کنار کار در توفیق، نوشتن، مطالعه و ورزش؛ به تحصیل در این رشته پرداخت. پس از اخذ لیسانس به سربازی رفت و پس از آن به استخدام مرکز آمار ایران درآمد.شعار معروف «حسنی» که «حسنی نگو یه دسته گل» و «حسنی ما یه بره داشت» و نیز «دزده و مرغ فلفلی» از جمله مشهورترین آثار او هستند که تا کنون میلیونها نسخه از آنان به فروش رفته است.
قصه «حسنی نگو یه دستهگل» را لابد همهتان شنیدهاید؛ این قصه را احترامی اوایل دهه شصت نوشته.
حدود 45 سال نوشتن و خواندن، ثمرهای آنقدر قوی داشته که «کیومرث صابری» ( گلآقا ) میگوید، به نثر و شعر او رشک میبرم؛ ابوالفضل زرویی نصرآباد، قصاید او را به قوت قصاید کلاسیک ایران میداند و طنزش را از بهترین و ماندگارترین نوشتهها. کتاب را هنوز دارند چاپ میکنند.
نام منوچهر احترامی برای علاقهمندان ادبیات کودک و طنز آشناست و گلآقاییها هم او را با مجموعه بچهها من هم بازی و جامعالحکایات و پیر ما گفت میشناسند، حالا بعد از گذشت دو سال از درگذشت او، تاسیس بنیاد منوچهر احترامی با هدف جمعآوری و انتشار آثار ایشان بهصورت یکپارچه، هنوز امکان پذیر نشده است.
نگاه استاد منوچهر احترامی در چشمهای زنی که در خانه پلاک 14 خیابان سوم نیروی هوایی است، لانه کرده. رد خطوط صورت استاد در گونههای خواهری که هنوز هم چشم هایش در داغ برادر به نم مینشیند. زنی که هنوزهم استاد را داداش صدا میزند.در هوای نمناک این خانه باید سراغ ده شلمرود را بگیریم. سراغ حسنی را که انگار بد جوری تک و تنها مانده بود.
خانه در تصرف نام و تصاویر استاد احترامی است. از فرش تابلویی با چهره او که آقای ضرغامی اهدا کرده تا عکسهای کوچک و بزرگی که گوشهاش نوشته شده توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود.
گودبرداری ساختمان کناری خانه احترامی ترکهای عمیقی را روی دیوارها به وجود آورده و به گفته شهین خانم اگر شهرداری همکاری نکند ممکن است به تخریب خانه بینجامد.
شهین خانم معلم ابتدایی بازنشستهای است که اشکهای جاری روی گونه هایش هنگام یاد آوری خاطرات برادر نشان میدهد که با نبودن استاد هنوز کنار نیامده. میگوید:«توی ارشاد هم گفتهام تا این خانه را به سرانجام نرسانم و اینجا را تبدیل به بنیاد احترامی نکنم حتی اگر بمیرم آرامش نخواهم داشت.»
حسنی خانه احترامی خواهری داردکه با وجود مشکلات پیشرو قصد کرده حسنی و خانهاش را از تنهایی بیرون بیاورد و تبدیل به جایی کند تا مخاطبان کوچک کتابهایش بتوانند لحظهای در همان هوایی تنفس کنند که او میکرده و جایی را که نشسته و شخصیت حسنی را خلق کرده ببینند.
«همه وسایل و لوازم شخصی ایشان را دسته بندی کردم و یاداشت برداشتهام که مثلا فلان کتابشان کدام سمت میز تحریر روی زمین قرار گرفته تا وقتی که قرار شد گوشهای از این خانه تبدیل به موزهکوچکی برای ایشان شود بتوانیم همه وسایل را مثل موقعی که حضور داشتند قرار دهیم و حس واقعیاش را منتقل کنیم.همه این کارها بستگی دارد به اینکه جواز بنیاد احترامی توسط وزارت ارشاد داده شود.جوازی که از دوسال پیش دنبال آن بودهایم اما هنوز موفق به گرفتن آن نشدهایم.»
خالق حسنی نگو یه دست گل در همین خیابان و در این خانه سالها دنبال شخصیت کتابهایش گشت و توی همین محله و خانه آنها را یافت. حالا نیروی هوایی،خیابان سوم، خیابان 3/35 چه نام غریبی است برای خیابانی که میتوانست به نام احترامی خوانده شود.تا هر کس که از آن میگذرد بداند که پا به ده شلمرود گذاشته است.
پورنگ فیروزفر خواهرزاده منوچهر احترامی است و همان کسی است که اسم مستعار پورنگ از نام او گرفته شده. پورنگ هم اکنون در خارج از کشور است اما هنوز هم نگران خانهبه جای مانده از داییاش است. دایی که او را داداش صدا میکرد.پورنگ فیروزفرمی گوید که با وجود اینکه مدارک و منابع لازم برای راهاندازی این بنیاد از همان سال درگذشت (بهمن87) به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تحویل داده شده است، هنوز پاسخی از سوی ارشاد دریافت نشده و این موضوع هنوز درگیر مسائل اداری است، قصد داریم منزل خود ایشان را برای این موضوع اختصاص دهیم، هنوز هیچکدام از وسایل ایشان تغییر نکرده و به همان صورت نگهداری شده، در واقع کنج خاطرهای از ایشان در منزل هنوز به جا مانده است امیدواریم که وزارت ارشاد با توجه به این مسئله، گام مثبتی در برای ارج نهادن به یاد و نام منوچهر احترامی و اهمیت دادن به ایجاد نهادهای فرهنگی در عرصه طنز و کار کودک و نوجوان، بردارد.
علی رضا سحرخیز همکار قدیمی استاد احترامی در مرکز آمار ایران بوده و خودش هم تا چند سال دیگر باز نشسته میشود.می گوید که از او درس زندگی گرفته و معتقد است دانش او حتی در ادارهای مثل مرکز آمار هم که ممکن است به نظر بیاید چندان به هم ارتباطی نداشته باشند کارایی داشته است.
- من از ایشان درس زندگی میگرفتم.در موارد مختلف وقتی مشکلی پیش میآمد و من با عصبانیت در مورد کارهای انجام نشده ناراحت و دلخور و حرف میزدم ایشان با صحبت به من میفهماند که این موضوع آنقدر که من تصور میکنم مهم نیست ومن خودم را شاگرد ایشان میدانستم. خودش در جایی نوشته بود که در سالهای 24 و 25 در بحبوحه جنگ دوم جهانی که ایران در اشغال متفقین بود. روسها میخواستند ما را بدزدند. اگر موفق شده بودند ما هم اکنون به جای اینکه در منزل میرزاده مشغول خدمات فلورانس نایتینگلی باشیم یا بالا دست آقای پوتین بودیم یا لای دست مرحوم تروتسکس. در همان سالها 24 و 25 به مکتب رفتیم و تابستانهای گرم و طولانی زیر درخت کم سایه سنجد ملاباجیساعتها نشستیم و شیطانی کردیم.
برخی از آثار منوچهر احترامی:
منبع: تبیان
یک روز با کودکان کار در خانه کودک مهر دروازه غار
"خانه امید" در دروازه اعتیاد
مریم نظری
تا رسیدن به خانه کودک مهر، چشمها یا معتادانی را میبینند که روی خود خم شدهاند و چرت میزنند یا مردانی که محلیها میگویند پخش کننده مواد هستند. کودکانی هم هستند که در بیغوله اعتیاد، بین آنهایی که بوی مواد میدهند، میپلکند. معتادها از در و دیوار دروازهغار آویزانند. معتادهایی که در پارک «خواجوی کرمانی» جمع میشوند و در برابر چشمان بچههای این محله، سوزن سرنگ را در رگهای خشکیده شان فرو میکنند. کارتن خوابهایی هم هستند که این پارک سرزمینشان است. همچنان که خود ساکنان دروازه غار میگویند، این جا آخر خط است. انگار تکه ناجوری است که با کوکهای مبهم به پایتخت وصله شده است. پایت را که به دروازه غار بگذاری خودت میبینی که نه از «دروازه» خبری است و نه از «غار». این جا سرزمین معتادان و کودکان کار است. اینجا اما، همه کودکان، نشانی «خانه کودک مهر» را میدانند؛ چه کودکانی که آن جا درس میخوانند و چه کودکانی که به دلیل کوچکی ساختمان خانه کودک، یک سال را با حسرت و انتظار سر میکنند تا نوبت درس خواندنشان برسد. همین که بپرسی «از کدام طرف؟» با تو همراه میشوند و تا «خانه کودک» همراهی ات میکنند.
خانه کودک از بچهها شناسنامه نمیخواهد
«خانه کودک مهر» ساختمانی قدیمی دارد که معاونت اجتماعی شهرداری منطقه 12 آن را در اختیار «موسسه حمایتی خانه مهر کودکان» قرار داده است. این خانه از آن ساختمانهایی است که عمرشان تمام شده و مُهر فرسوده رویشان خورده است. «لیدا بشیری» مدیر خانه کودک اگرچه آرزوی داشتن مکان بزرگتری برای آموزش کودکان را دارد اما میگوید:«فقط شهرداری است که در این باره کمک میکند. هیچ اثری از بقیه نهادها نیست.» تا دلت بخواهد در این خانه شور و کودکی موج میزند. 150 کودک از 6 تا 12 ساله طی دو نوبت از ساعت 9 صبح تا 3 بعدازظهر در خانه کودک مهر آموزش میبینند اما عدهای دیگر هم هستند که بعد از مراجعه به این خانه، آخرین امیدشان هم ناامید میشود. بشیری میگوید:«امکان رسیدگی و آموزش برای سیصد کودک را داریم اما مشکل کمبود جا مانع میشود. بچههای زیادی هستند که میآیند و به ما التماس میکنند. اما چه کنیم که دیگر جا نداریم.» سرتا سر این خانه، به رنگ آسمان، آبی است و سه کلاس آن به اسم رنگها نامگذاری شده است. بنفش، آبی و سبز. بچهها همان بدو ورود میروند به دفتر و به خانم بشیری سلام میکنند. ابوالفضل آنچنان این جا با دوستانش میخندد و بازی میکند که انگار نه انگار 6 ساعت در روز وقتی بین زبالهها میگردد، حتی با نگاه، هم نگاه پرسشگر رهگذران را پاسخ نمیدهد. همان ابوالفضلی که دلش میخواهد وقتی بزرگ شد، «رئیس» شود تا به جای رئیس پدرش که همیشه داد میزند، به کارگرانش مرخصی بدهد. الهام این جا با بچههای دیگر فرقی نمیکند. هیچکس در این کلاسها صدایش نمیزند: افغانی! هیچکس از او شناسنامه نمیخواهد. علی این جا غذا میخورد و زبان انگلیسی یاد میگیرد. هفتهای یک روز هم پای کامپیوتر مینشیند و با ماوس روی آیکنها کلیک میکند. درست مثل بچههایی که وقتی پدر و مادرهایشان از او گل میخرند روی صندلی عقب ماشین نشستهاند و رویشان را از او برمی گردانند.
اینجا ملیت معنا ندارد
توی این خانه قدیمی، نه قومیت معنایی دارد و نه ملیت. آوردن اسم افغانی و عرب ممنوع است. این جا همه یکسان هستند. این قانون این خانه است. مدیر خانه کودک میگوید: «در خانه کودک ممنوع است که کسی به زبان بیاورد که اهل کجاست یا از دیگری در این باره بپرسد. تمام ملیتها را در یک جا جمع کرده ایم. مهم نیست بچهها شناسنامه دارند یا ندارند. بچههای حاصل ازدواجهای موقت و ازدواج با مهاجران که بدون شناسنامه هستند در این منطقه فراوانند. خوبی کار به این است که آخرش خود بچهها هم خودشان را باور میکنند و میفهمند که بین توانمندیهایشان با بچههای دیگر که در بالای شهر زندگی میکنند، فرقی نیست. حقیقت این است که این ما هستیم که به بچهها برچسب میزنیم. تنها فرق این کودکان این است که در دروازه غار به دنیا آمدهاند.»
بشیری معتقد است:«اگر فقر به خانهای نفوذ کند هنوز مهر و محبت هست اما جایی که اعتیاد هم اضافه شود، بچه به عنوان یک کالا مطرح میشود و از آنها انتظار میرود که برای خانواده پول بیاورند.آنها تا آخر شب در خیابانها هستند بدون رسیدگی بزرگ ترها و آخر شب هم که میآیند اگر آن مقدار پول را نیاورند باید کتک بخورند.»
کارفرهنگی زمانبر اما شیرین است
توی دفتر خانه کودک، مرد جوانی نشسته است که برای کمک داوطلبانه آمده است. «مجتبی» که خود روزی از کودکان این خانه کودک بوده حالا که دانشجوی رشته مهندسی عمران است، آمده تا به آنهایی که مثل خودش هستند کمک کند. در چهره هر کدام از این کودکان گذشته خود را میبیند و برایشان آیندهای چون خود تصویر میکند. میخواهد سه ماه تابستان رابا بچهها ریاضی کارکند. برای آنهایی که ریاضی شان ضعیف است از ضرب بگوید و از محورهای مختصات. «فوزیه» هم امسال نمیخواهد بچهها را تنها بگذارد. فوزیه که روزی با لباس پسرانه در تولیدیهای پوشاک و در محیطی مردانه کار میکرد، حالا دختر جوانی است که سال آخر دبیرستان است. فوزیه هم آمده است تا به بچهها زبان و ریاضی درس بدهد.
بشیری میگوید:«کار فرهنگی همین است. سالها طول میکشد تا نتیجهاش را ببینی اما حالا که این جوانها را میبینم نتیجه فعالیت هایم را گرفته ام. من این بچه را پس از چند سال، راهی مدرسه دولتی کردم و دیگر خبر نداشتم. اما او پرسان پرسان این جا را پیدا کرده تا به بچههای دیگر کمک کند.» این تنها نتیجه نیست. بچههای این خانه هیچوقت همدیگر را تنها نمیگذارند. بشیری تعریف میکند: «سال 86، شهرداری این خانه را دراختیار ما قرار داد قبل از آن در مکانی در شوش فعالیت داشتیم اما به دلیل بروز مشکلاتی نقل مکان کردیم. »
بازی یا کار، کدام حق کودکان است؟
«بازی حق کودک است»این را روی دیوار خانه کودک نوشتهاند اما این حق فقط در داخل خانه کودک حاکم است و بیرون از اینجا و در «دروازه غار» تنها حقی که برای کودکان به رسمیت شناخته میشود، کار است. دروازه غار سرزمین کودکانی است که فقر روی دستانشان کبره بسته و مهر اعتیاد روی پیشانیهایشان خورده است. بازی برای آنها، آرزویی است که تنها وقتی کار نمیکنند در میان سرنگهای مصرف شده معتادان تزریقی در تنها پارک این محله رنگ واقعیت به خود میگیرد. این جا دروازه غار است. این جا از شعارهای زیبا و قاب گرفته در باب حقوق کودک خبری نیست. زندگی برای بچههای دروازه غار فقط کار است و کتک و پولی که شبها باید پیش از رفتن به خانه به پدر معتادشان تحویل دهند تا اجازه ورود به خانه را پیدا کنند. این جا همه چیز سیاه و سفید است. رنگ ندارد مردمان این جا انگار از جنس دیگری هستند. از جنس اعتیاد، از جنس فقر و حسرت. زندگی برای میترای 10 ساله اما از جنس کار در خیابان است. میگوید:«از آن دستمال کاغذیهایی میفروشم که فال دارد.» سرنوشت او اما نه فال حافظ میشناسد و خبر خوش!
سرنوشت او کار برای تهیه پول مواد پدراست. هر روز بدون وقفه و تعطیلی از بعدازظهر تا 10 شب نگاهش را به چشمهای رهگذران میدوزد و میپرسد:«دستمال کاغذی با فال میخواین؟» خانم بشیری میگوید:«بچهها آن زندگی را هنوز باور ندارند از سختیهای کارشان نمیگویند. آنها با هیچکس در این باره حرف نمیزنند. روز اولی که دکتر آمده بود معاینه شان کند از همه پرسیده بود صبحانه چه خورده اید؟ همه پاسخ دادند: خامه و عسل! غافل از اینکه این بچهها شام هم نخورده بودند. بچهها سختیهایشان را پنهان میکنند.» مسئولان خانه کودک مهر با کمک خیرین حتی به قیمت دادن پول به خانوادهها، به بچهها آموزش میدهند.مدیر خانه کودک میگوید: «گاهی یک خانواده دیگر میآید همان مبلغی را که این کودک در زمان بودن سرکلاس به دست میآورد میدهد تا خانوادهاش بگذارند بیاید سر کلاس. با آموزش دیدن آینده بچه عوض میشود. همه تلاش ما این است که بچه آموزش دیدن را از دست ندهد.» میترا 10 ساله است. دو خواهربزرگتر دارد و پدری که معتاد است. پدری که هر شب حاصل 6 ساعت راه رفتن در خیابان و دستمال کاغذی فروختن میترا را دود میکند و میفرستند هوا. خودش میگوید:«بابام کارگر است به چمنها رسیدگی میکند و آنها را آب میدهد اما 100 هزار تومان بیشتر حقوق نمیگیرد.» از کار که بپرسی ابتدا سکوت میکند. بعدازظهرها کجا میروی میترا؟ «با پدرم میروم میدان فاطمی دستمال کاغذی بفروشم. پدرم کار نمیکند فقط مواظبم است. خرج خانه را من میدهم.» میترا دلش میخواهد معلم شود. دلش میخواهد لباسهای نو بپوشد و دیگر دستمال کاغذی نفروشد. میترا دلش میخواهد یک پسر داشته باشد. پسری که به زور کار نمیکند و کامپیوتر دارد.
بچهها چه میآموزند؟
همیشه از یک اتفاق آغاز میشود. از تلنگری که مسیر زندگی را تغییر میدهد و برای بشیری این تلنگر با دیدن کودکانی آغاز شد که در حوالی یافت آباد دستفروشی میکردند. مدیر خانه کودک میگوید:«سیزده سال پیش بود که یک روز توی ماشین نشسته بودم و چند کودک را دیدم در حال دستفروشی. اینکه این کودکان علاوه بر اینکه کار میکنند، از بازی و خانواده سالم محروم هستند، آموزش هم نمیبینند و چون آموزشی درکار نیست آینده متفاوتی هم نخواهند داشت همین شد که رفتم در پارکی در حوالی همان منطقه و با دوتا از این کودکان خواندن و نوشتن را آغاز کردم.» اما کودکانی که بشیری آنها را «بچههای من» میخواند هر روز بیشتر و بیشتر شدند. او میگوید:«روز دوم دیدم که 4 نفر آمدهاند و روز سوم 7 نفر شدند و همین طور تعدادشان بیشتر شد. اما این بچهها برای یک مداد از خانواده تا سرحد مرگ کتک میخوردند. یا زمستان بود و این بچهها توی برف با لباس نامناسب و دمپایی میآمدند. همین شد که کم کم به فکر یک «NGO» ثبت شده افتادم که بتواند کمکهای مردمی جذب کند.» خانه کودک مهر با این انگیزه شکل گرفت که کودکان کار، جایی برای آموزش داشته باشند و علاوه بر درسهای معمول مهارت زندگی را بیاموزند. لیدا بشیری میگوید:«همه دلشان برای کودکان کار میسوزد. اما همه از کنار آنها میگذرند. اما در خانه کودک مهر این کودکان را آموزش میدهیم و تلاش داریم به آنها حرفهای بیاموزیم و آنها را سرگرم کنیم. حتی یک پزشک هم هفتهای یک روز میآید و بچهها را معاینه میکند. از همه مهمتر این است که این بچهها «نه» گفتن را بیاموزند. این بچهها باید برخورد با خشونت را بیاموزند. اینها در معرض خطراتی هستند که سرفصلهای کتابهای آموزشی مصوب به هیچ دردشان نمیخورد.» وقت آموزش تمام شده است. عقربههای ساعت، 3 را نشان میدهند. صدای زنگ توی خانه کودک میپیچد. زنگی که پایانی بر شادی امروز این کودکان بیپناه است. بیرون خانه کودک، خورشید در آسمان خودنمایی میکند. تا یک ساعت دیگر کار روزانه این کودکان آغاز میشود. کودکانی که در خانه کودک آموزش نمیبینند، همان چند ساعتی از روز را که کار نمیکنند در بین سرنگهای مصرف شده معتادان در تنها پارک این منطقه روزگار میگذرانند. دروازه غار وصله ناهمگون تهران است. بیرون از خانه کودک تا چشم کار میکند معتادانی دیده میشود که در گوشهای چرت میزنند.
منبع: تهران امروز
برای اطلاعات بیشتر به سایت موسسه حمایتی خانه مهر کودکان مراجعه کنید
محمود کیانوش در سال 1313 در شهر مشهد متولد شد. پدر و مادرش بیسواد، اما هر دو بافرهنگ و پرهیزگار بودند، به ویژه پدررا، با توصیفی که کیانوش از او میکند ، باید از نمونههای نادر " بافرهنگان مکتب ندیده" به شمار آورد. او میگوید:
"پدرم سخت مذهبی و سخت پرهیزگار بود اما من درخشانترین صفتی که از او دارم، غرورش بود. با این که سواد نداشت، در عمرش هرگز در پای سند یا مدرکی انگشت نگذاشت. قلم را از دست طرف میگرفت و با غرور کسی که به افلاطون حکمت بیاموزد و به شیوهی نقاشان مینیاتورساز، اسمش را که "علی" بود، امضاء میکرد. او از فردوسی و خیام و مولوی و حافظ چنان حرف میزد که انگار از همسخنان و همسفرانش حرف میزند. همهی داستانهای شاهنامه را میدانست. از سعدی و حافظ و مولوی بیتها در حافظه داشت و آنها را به مناسبت در گفتارش میآورد. در توصیف و تصویر دیدهها و روایت شنیدهها و خیالبافتههایش زبانی بسیار روان داشت؛ آراسته به اصطلاحها و مثلها، و در شرح رویدادها و گزارش حال و فعل آدمها استاد بود، و من بعدها فهمیدم که در مکتب او شاگردی میکرده بودم و نمیدانستهام."
اما همین پدر، مخالف بود که پسرش به مدرسه برود و باور داشت که اگر محمود بخواهد عالم شود، باید به نجف برود، نه به مدرسه.1 اما محمود سرانجام با پادرمیانی مادر به مدرسه رفت و قدم در راهی نهاد که به پیدایش محمود کیانوش، چنان که امروزش میشناسیم یعنی نویسنده، شاعرو مترجم و بنیانگذار شعر کودک،منتهی شد. تقدیر چنان بود که پدر کیانوش از همان سالهای نوجوانی محمود، از مشهد به تهران هجرت کند و در این شهر، مقیم شود.
محمود در تهران به دبیرستان رفت و با همان مایه ادب و فرهنگ و انسانیت که از پدر آموخته بود، به تحصیل ادامه داد و بارور شد. در این دوره، از حسن تصادف، " در کلاس دوم دبیرستان، برای قرائت فارسی و انشا معلمی به کلاس ما فرستاده شد به نام مصطفی بیآزار که با ذهنی روشن و شناختی عمیق از ادبیات فارسی درس میداد و ما را با روح هر نوشتهای آشنا میکرد. اولین موضوع انشایی که به ما داد دربارهی ورزش بود و من برای این موضوع داستن کوتاهی نوشتم با عنوان هشت و سی پنج دقیقه . وقتی که آن را در کلاس خواندم چهرهی استاد بیآزار از شادی شگفت و این داستان را از من گرفت و آن را در کلاسهای دیگرش برای شاگردان خواند. استاد بیآزار به من گفت: " موضوع انشا هر چه باشد تو اجازه داری که به جای انشا یک داستان بنویسی."
کیانوش، که دیگر داستاننویس شده بود، دورهی اول دبیرستان (تا سال نهم) را ادامه داد و به دانشسرای مقدماتی رفت. او در این سالها داستانهایش را برای جلال آلاحمد میفرستاد و آلاحمد بدون آن که کیانوش را دیده باشد و بداند که کیست و چند ساله است، داستانهای او را در مجله هفتگی نیروی سوم در کنار داستانهای خودش چاپ میکرد.
کیانوش پس از اتمام دانشسرا به روستای مراد آباد در اطراف تهران رفت و آموزگار دبستان شد. در این دوره او به شعر بیشتر توجه کرد و شعرهایی را که میسرود برای احمد شاملو میفرستاد و شاملو هم، چون آل احمد در مورد داستانها، شعرهای این شاعر جوان ندیده و نشناخته را در مجلههای بامشاد و خوشه چاپ میکرد. بعد که شاملو او را دید، به او گفت: من فکر میکردم محمود کیانوش مردی سی چهل ساله است. اما اکنون میبینم با یک جوان بیستساله روبهرو هستم .
گرایش یا تعلق دیگر کیانوش به ادبیات، توجه و علاقه او به ترجمه بود. هنوز دیپلم نگرفته بود که داستانهای کوتاهی از ارنست همینگوی ترجمه کرد و بعدها که به رشته زبان و ادبیان انگلیسی دانشگاه تهران راه یافت و ترجمه را ادامه داد، به جرگهی مترجمان توانمند و مشهور فارسی پیوست.
محمود کیانوش ازسال 1355 جلای وطن کرد و به انگلستان رفت و تا امروز، با همسر و فرزندانش، در این کشور زندگی میکند و البته هر چند سال یک بار سری به ایران میزند و با خویشاوندان و آشنایان دیدار تازه میکند. اقامت کیانوش در انگلستان در معرفی شعر فارسی معاصر به انگلیسی زبانان و در کل جهان انگلیسی زبان، بیتأثیر نبوده است. او در سال 1996 مجموعهای 200 صفحهای از شعرهای شاعران معاصر فارسی را به انگلیسی ترجمه کرد و در انگلستان انتشار داد.
کیانوش،شعر و شعر کودک
محمود کیانوش، چنان که گفتیم، در زمینههای گوناگون ادبیات، یعنی شعر وداستان و نقد و ترجمه توانا و دارای اثرهای گوناگون است. اما نسل میانسال، و چه بسا همهی کسانی که به نحوی با اثرهای او آشنا هستند، کیانوش را بیشتر به عنوان شاعر کودک میشناسند و این دلیل دارد: کیانوش اشعار خود را، که تحت عنوان شعر کودک و نوجوان میسرود، در مجلههای آموزشی پیک انتشار میداد. او البته در همان مجلهها نقد و مقاله و داستان هم مینوشت.
مجلههای پیک، که در دههی 40 و نیمه اول دههی 50 از سوی دفتر انتشارات آموزشی برای دانشآموزان، معلمان و خانوادهها منتشر میشد، و مجلههای کنونی رشد ادامهی آنهاست با تیراژی بیش از بر یک میلیون و هفتصد هزار نسخه، هر دو هفته یک بار، در مدارس توزیع میگردید. در واقع، در آن دوره، بسیاری از دانشآموزان بیش از آن چه در کتابهای درسی خود شعر میخواندند، شعرهای مجلههای پیک را میخواندند. شعرهایی از محمود کیانوش ( و البته پروین دولتآبادی و دیگران).
کیانوش دربارهی تجربهی خود در مجلههای پیک، میگوید: " چندی بود که انتشار مجلههای پیک با مدیریت ایرج جهانشاهی و همکاری پاکدلان روشناندیشی مثل اسماعیل سعادت، فردوس وزیری، پروین دولتآبادی و همکاری مؤسسه انتشارات فرانکلین آغاز شده بود. یک روز علی اصغر مهاجر ( مدیر مؤسسه) از من خواست که همکاری با پیک را بپذیرم. همکاری را پذیرفتم. چند شماره از مجله را ورق زدم و شعرهای آن را خواندم. شعرهایی را که در عهد کودکی و نوجوانی به عنوان شعر کودک و نوجوان به خورد حافظه و ذهن من و همسالان من داده بودند، به یاد آوردم و فکر کردم که در سرزمین ما هنوز شعری که بتوان آن را شعر کودک خواند، به وجود نیامده است. در آن موقع بود که گفتن شعر برای کودکان و نوجوانان را آغاز کردم و به مرور برای آن به اصول و قواعدی رسیدم و سرانجام، حاصل تجربهها و تأملاتم را در کتابی کوچک با عنوان شعر کودک در ایران منتشر کردم".
به این ترتیب، محمود کیانوش شاید بدون آن که خود خواسته باشد، شعر کودک (و نوجوان) را دچار یک تحول اساسی کرد و کارنامهای پربرگ و بار از آن نیز عرضه داد. از مطالعهی مجموعهی نوشتههای کیانوش میتوان دریافت که به باور این بنیانگذار شعر کودک، نباید شعر کودک را به زبان کودکان و یا کودکانه سرود. به نظر وی شاعری که برای کودکان شعر میگوید، البته باید کودکان را دوست بدارد و به آنها عشق بورزد. اما باید بداند که بابرگشت گذرا به دنیای کودکی خود نمیتواند با کودکان و جهان آنها ارتباط برقرار کند.
کیانوش به تکنیک و ظاهر شعر کودک اهمیت بسیار میدهد. چون به نظر وی برای کودکان چیزی مهمتر از بازی وجود ندارد و بازی به موسیقی پرتحرک نیاز دارد؛ در نتیجه، وزن و قافیه که خود دو نوع موسیقی هستند، برای شعر کودک لازم است.
در زمینه تفاوت شعر کودک با بزرگسالان نیز کیانوش نظر جالب توجهی دارد. او باور دارد وقتی شعری برای بزرگسالان گفته میشود، بزرگسالان آزادند که آن را بخوانند یا نخوانند، یا بپذیرند یا نپذیرند، دوست بدارند یا دوست ندارند. اما در مورد شعر کودک چنین نیست. شعر کودک در آموزش و پرورش و ساخت فکری او مؤثر است و سرانجام این که، شعر باید ارتباط جدی با جامعه داشته باشد. به ویژه چون سیمای اجتماعی ایران تغییر کرده است شاعر راستین باید این تغییر و تحول را حس کند و همراه آن پیش برود.
از مطالعهی شعرهای کیانوش برمیآید که این شاعر در درون خود نیز با کودکان و نوجوانان تعامل داشته و همواره با صمیمیتی ویژه و بیآلایش با آنها در شعر خود پیوند برقرار میکرده است. او شعری دارد که این ویژگی در آن آشکارا بیان شده است:
فرزندهای نازنینم
گلهای باغ زندگانی
خوانندگان شعرهایم
در کودکی و نوجوانی
هرگز نخواهد شد عزیزان
یاد شما، هرگز فراموش
هستیم با هم همیشه
در شعر محمود کیانوش
با پیکهای شعر من هیچ
چیزی مگر حرف شما نیست
دور از شما و بیصدایم
شادم که شعرم بیصدا نیست
در شعر من چشم شما هست
بر آسمان بیکران باز
با یک نگاه شاد و روشن
بر دیدنیهای جهان باز
در شعر من قلب شما هست
که میزند آهنگ شادی
میگیرد از آهنگ هر شعر
هر چیز دنیا رنگ شادی
در شعر من – هر وقت شعری
دارید میخوانید از من-
من نیستم، حرف شما هست
حرفی که میدانید از من
در شعر خود هستم همیشه
من زنده از لطف صداتان
فرزندهای مهربانم
سالم نگهدارد خداتان
بچههای جهان
ویژگی برجسته محمود کیانوش در شعر، که در دیگر شاعران دیده نشده، ترجمهی شعر به شعر از زبانهای دیگر است و بخش قابل توجهی از کارنامه شعری او را تشکیل میدهد. وی با این کار، لطافت و زیبایی شعر خارجی را، که اغلب چون به زبان فارسی درمیآید، قابلیت شعری خود را از دست میدهد و به واژههایی سرد و بیروح تبدیل میشود، حفظ میکند و میکوشد روح و جوهرهی آن را به خواننده فارسی زبان انتقال دهد. البته، چنین کاری در حوزهی شعر کودک و نوجوان بدون شک باید با دشواری زیاد همرا ه باشد.
بایدها و نبایدها در شعر کودک
آنچه در ادامه میآید به طور کامل برگرفته از کتاب شعر کودک در ایران و در واقع معیارهایی است که کیانوش برای شعر کودک وضع کرده است:
1. شعرهای محاورهای، با املای شکسته، مناسب کودکان پیش از مدرسه است که هنوز خواندن و نوشتن نمیدانند و شعرها را میشنوند، از مادر یا مربی در کودکستان، و آنها را حفظ میکنند. برای کودکان کلاسهای اول تا چهارم یا پنجم ابتدایی بهتر است از ساختن شعر با زبانهای محاورهای، خواه در اوزان عروضی و خواه هجایی، خودداری کنیم. زیرا که این کودکان تازه با درست نوشتن و درست خواندن، یا بهتر است بگوییم با رسمی نوشتن و رسمی خواندن آشنا شدهاند، و زود است که ذهنشان را با چندگونگی املای کلمههای واحد درهم بریزیم.
2. وزنهای هجایی ترانهای متغیر نیز برای شعر کودکان پیشمدرسه مناسب است. زیرا که آنها را از مادر یا مربی با وزن مناسب میشنوند. والا خواندن آنها برای کودکان دورهی ابتدایی دشوار خواهد بود. زیرا باید وزنهای متغیر یک شعر را با ارزشهای غیرثابت کلمههای واحد بازسازی کنند و چنین انتظاری از آنها نمیتوان داشت. به همین سبب است که بسیاری از کودکان این گونه شعرها را به صورت نثر میخوانند و در آنها موسیقی وزنی احساس نمیکنند.
3. در شعر رسمی یا عام، علاوه بر تغییر جا و کاهش و افزایش کلمهها، بسیار با کلمههای شکسته برمیخوریم که علت شکستن آنها در بیشتر موردها ایجاد وزن بوده است. درست است که این وضع به طور تقریبی در همهی اثرهای درخشان ادبیات فارسی مشاهده میشود، اما شاعری که امروز فقط برای کودکان شعر میگوید، رواست که کمتر به شکستن کلمهها بپردازد. با عمل شکسته شدن، بعضی از کلمهها معنی خود را زود القا میکنند و کودک بدون این که آگاهی قبلی داشته باشد، میتواند کلمهی درست را به ذهن بیاورد، مثل کلمههای سیه (سیاه)، ناگه (ناگاه) ، کنون (اکنون) و غیره. اما بعضی از کلمهها با شکسته شدن مبهم میشوند یا ناخوشایند، یا در یک ترکیب به صورت کلمهای به معنای دیگر درمیآیند، مثل کلمههای ار( اگر)، ور (و اگر)، کین یا کاین ( که این)، کو ( که او)، زین (از این)، ورا ( او را)، چنو ( چون او، مانند او)،کت ( که ترا)، کش ( که او را)، کم ( که مرا)، بد (بود) و غیره.
در بعضی موارد یک کلمه در یک شعر، به اقتضای ایجاو وزن، با کاستی و افزودگی به چندین صورت در میآید و علاوه بر این که ذهن کودک را آشفته میکند، نشانهی آشکار ضعف شعر است، مثل کلمهی افتاد که به این صورتها درمیآید: فتاد، اوفتاد، بیفتاد، و کلمه افتد که به این صورت درمیآید: بیفتد، اوفتد، فتد. نویسنده در تمام شعرهایی که برای کودکان ساخته است، حتی در شعرهای هجایی کودکان پیش ار مدرسه، هرگز کلمهای را نشکسته است و این نشکستن او را در تنگنا نگاه نداشته است.
4. در موردهای بسیار، شاعران ما به علت گرفتاری در تنگنای وزن و قافیه، کلمهها و ترکیبهایی به کار میبرند که نه در زبان روزمره هست، نه حتی در نثر ادیبانه. به این ترتیب دوستداران شعر در طی مدتی که شعرها را میخوانند خود به خود یک قاموس خاص شعری پیدا میکنند، و خواندن شعر برای کسانی که این قاموس را نیافتهاند، دشوار است. گاه میبینیم که خواندن یک قطعه شعر کلاسیک ( که سهل و ممتنع ساخته نشده است) برای یک لیسانسیهی زبان و ادبیات فارسی هم دشواری پیش میآورد. بنابراین نمیتوانیم از کودک که قاموسی محدود و در حد زبان روزمره ( آن هم در حیطهی تنگ مدرسه و خانواده) دارد، انتظار داشته باشیم که کلمهها و ترکیبهای قراردادی شعری را به کیاست و فراست دریابد و از شعر لذت ببرد. از این کلمهها و ترکیبهای ویژه نمونه چندتایی میآوریم: از پی، پی ( برای ، به منظور)، نی ( نه)، جمله ( همه)، در دم ( فورأ، بیدرنگ)، برگو، برگوی ( بگو)، بهر، از بهر ( برای)، فکرت ( فکر)، ملکت (مملکت، سرزمین)، بهل ( بگذار)، گویا ( گویی، پنداری) و غیره. در شعر کودک باید از این کاربرد، که نوعی سهلانگاری است، خودداری کرد.
5. گاه شاعر ناگزیر میشود که یک مفهوم را، که برای بیان آن به طور مثال ده کلمه لازم است، در پانزده یا بیست کلمه بیان کند تا قالب گزیدهی او پر شود. این کلمههای زاید را " پوشال شعری" میگویند. در شعر کودک هر چه بیشتر باید کوشید که از استعمال پوشال شعری پرهیز شود و با تحمل رنج بیشتر شمارهی کلمهها به حد طبیعی و مطلوب نزدیک شود. دوری از پوشال شعری قدمی در راه ایجاز هست، اما ایجاز نیست.
پوشالهای شعری به چند صورت بروز میکند. اول به صورت آوردن مترادفها : " درد و رنج و محن" در مصراع زیر:
کنون رستی از درد و رنج و محن.
دوم به صورت کش دادن یا تکرار مفهوم:
جمله را ذکر جمیلم در گلوی
جمله بر درگاه من تسبیح گوی.
یا:
مرا درهم و سیم و دینار و زر
همه صرف راه تو شد سر به سر
در این بیت درهم و دینار برابر با پول نقره و طلا، و آوردن سیم ( نقره) و زر( طلا) زاید است. همچنین کلمهی " همه" همان مفهوم " سر به سر" را دارد و یکی از آنها مراد را کفایت میکند.
سوم به صورت افزایش حروف و کلمههایی مثل از برای ( برای) یا " که تا آن که" در مصرع زیر:
که تا آن که یابم گواه دگر.
و نیز به صورتها و با ترفندهای دیگر پوشالهای شعری میآید و قالبها را پر میکند. در شعر کودک آوردن پوشالهای شعری به تخریب ذهن کودک میانجامد و موجب میشود که اوبا ارزش واحدهای کلام آشنا نشود.
6. در شعرهای بازیگونه، شوخیآمیز یا مهمل میتوان کلمههای سخت عامیانه مانند ملنگ، شنگول، ریزقولو، زپرتی، فرز، دست و پا چلفتی و امثال اینها و نیز کلمههای بیمعنی و تقلیدی، از قبیل قوقول، بوبول، فیلیل، قیلیل، که گاه میتواند تقلید از صوت یا حرکت یا حالت باشد، به کار برد، اما پرهیز از کاربرد این گونه کلمهها در شعرهای جدی، با هر نوع مضمون، ضرورت دارد، مگر آن که در یک شعر موردی عمدی پیدا کند.
7. شعر ساختن برای کودکان دربارهی امور و اشیاء و حالتها و موقعیتهای نادر یا استثنایی درست نیست زیرا که شعر کودک برای جامعهی کودک است، نه برای گروه محدودی از این جامعه که ممکن است با آن امور و اشیا و حالتها و موقعیتهای نادر یا استثنایی مواجه شده باشد.
8. مطالعهی شعرها یا شعرگونههایی که خود کودکان میگویند، چه کودکان ایرانی و چه کودکان کشورهای دیگر جهان، میتواند یکی از نمادهای جهان احساسی و عاطفی کودک در شعر، بر شاعرانی که برای کودکان شعر میسازند، بگشاید.
9.. در اغلب کشورهای دیگر جهان دیرزمانی است که شاعرانی بزرگ برای کودکان شعر ساختهاند. مطالعهی اثرهای این شاعران نیز میتواند گسترهی دید و دریافت شاعر ایرانی را گسترش دهد.
10. به طور معمول شعرهای ویژهی کودکان نباید زیاد طولانی باشد؛ مگر در مورد قصهها و نمایشنامههای منظوم. زیرا که کودک خیلی زودتر از بزرگسالان یکنواختی را احساس میکند و خیلی سریع در پی تنوع میرود.
11. در شعر کودک، از حیث عنصرهای سازندهی زندگانی اجتماعی، باید راه میانه سپرد و از زندگی و وسایلی سخن گفت که همهی کودکان آن جامعه، اگر تجربهی فردی از آنها ندارند، لااقل با آنها آشنا باشند.
12. شاعری که برای کودک شعر میسراید، باید به آن قسمت از دیدهای فلسفی و مذهبی و اخلاقی خود تکیه کند که در جامعهی زمان او به حق ارزشهای عام خود را حفظ کرده است. به طور مثال اگر شاعری در سن چهل سال به بالا، و آن هم به واسطهی نوع زندگی فردی و وقایع خاص، به پوچی حیات رسیده است، در هنگام سرودن شعر برای کودکان باید خود را از آن پهنهی فردی بیرون کشد.
کارنامهی کیانوش
نوشتههای محمود کیانوش در زمینههای شعر، داستان برای بزرگسالان، نقد ادبی، داستان برای کودکان و نوجوانان، بازنویسی، تعلیم و تربیت، ترجمه، شعر به شعر و ... بالغ بر 72 جلد کتاب است. از این میان 8 کتاب مخصوص شعر برای کودکان و نوجوانان است با این اسامی: زبان چیزها، طوطی سبز هندی، نوک طلایی نقره بال، باغ ستارهها، بچههای جهان، طاق هفت رنگ، آفتاب خانهی ما، شعر به شعر. اغلب این شعرها پیش از آن در مجلههای پیک چاپ شده است. شعرهایی که در اینجا آوردهایم، از دو کتاب بچههای جهان و شعر به شعر برگزیدهایم.
مادر مادر، موهایت خرمنها خوبی چشمانت مادر گلشنها خوبی مادر لبخندت صبح و صد خورشید آوازت مادر فردا و امید مادر آرامش در دستان توست این دنیا مادر در فرمان توست مادر میخواهم مادر میجویم مادر میبینم مادر میگویم. پیک کودک، 1354 | پدر از خانه پدر رفته تنها به سفر رفته اینجا همه دلتنگیم صبر همه سر رفته برگرد پدر برگرد ای رفته سفر برگرد برخیز و برای ما سوغات بخر برگرد وقتی که پدر دور است هم خانه ما کور است هم جان همه اینجا پژمرده و بینور است الان یکی در زد یک دفعه دلم پر زد گفتم پدرم آمد ماه از دل شب سر زد اما تو نبودی آه شب ماند و نیامد ماه آن روز خوشم، آن روز که تو برسی از راه پیک کودک، 1354 |
بق بقو بق بقو، بق، بق، بقو نوک طلای نقرهبال میپری خوش از جنوب میزنی پر تا شمال بق بقو، بق، بق، بقو آسمان مال توست خاکها و آبها زیر چشم و بال توست بقبقو، آواز تو بهترین آوازهاست گوشهای زندگی با زبانت آشناست خوش به حالت بقبقو بالها را باز کن هر کجا خواهی برو ناز کن پرواز کن فواره فش فش فش، فواره بال زد یک خرده آن بالا در جا زد شرشرشر، فواره پایین ریخت دامن شد، تابی خورد، چین چین ریخت پیک کودک، 1354 | الاکلنگ لالالالالا لالالالالا بال و پایین پایین و بالا این که میبینی الاکلنگ است در ورجه ورجه خیلی زرنگ است من با رفیقم برآن سواریم با کار دنیا کاری نداریم من رفتم پایین او آمد بالا اوحالا پایین من حالا بالا با هم میخوانیم مثل بلبلها با هم میخندیم بر روی گلها ماییم و شهری ماییم و امید با ما بخوانید هر جا که هستید لالالالالا لالالالالا بالا و پایین پایین و بالا پیک کودک، 1354 |
چهرهی جهان با یک مداد زرد یک دایره بکش این آفتاب شد یک خط مارپیچ آب روان و پاک این جوی آب شد در زیر دایره یک خط بکش سیاه مانند 7 و 8 : این کوهسار شد در زیر کوهسار چندین نوار سبز پهلوی هم بکش این کشتزار شد بالای دایره بگذار وصلهای خاکستری، بگو: این ابر و آسمان. کارت تمام شد حالا نگاه کن با چشمهای شاد بر چهرهی جهان پیک کودک، 1354 دریا هرکجا چشم میرود آب است از افق تا افق همه دریاست آب آیینهای است پهناور صورت آسمان در آن پیداست • • • • • خندهی گرم و روشن خورشید بر تن سرد آب میریزد موج از پشت موج میآید موج در پیش موج میخیزد • • • • • میکشد آب دامنش را نرم بر تن پاک ماسههای کبود میبرد لذت از نوازش آب ساحل بیخیال خواب آلود • • • • • دست دریا به گردن خورشید سینهریز صدف میآویزد شاخهی موج بر تن ساحل از کف خود شکوفه میریزد • • • • • میشوم شاد و میزنم غوطه مثل ماهی میان زلال آب آسمان دلگشا و دریا رام زندگی مهربان و من خوشحال فارسی اول دورهی راهنمایی تحصیلی | پرواز گفتم کبوترجان بیا این بالها را باز کن در آسمان نیلگون پرواز کن، پرواز کن تا دست را بر هم زدم او بالها را باز کرد در آسمان نیلگون شاد و سبک پرواز کرد از جلوهی پرواز او گویی دل من باز شد همراه او چشمان من در گردش و پرواز شد پرواز شادیبخش او شادی به جانم باز داد جان مرا در آسمان همراه خود پرواز داد بچههای جهان |
فهرست مهمترین آثار کیانوش شعر شکوفه حیرت ( مجموعه شعر ) داستان در آنجا هیچ کس نبود ( مجموعه داستان کوتاه ) نقد ادبی بررسی شعر و نثر فارسی معاصر ( مجموعه مقالات ) ترجمه به خدای ناشناخته - جان اشتان بک |
زیرنویس :
1. این دو بیت به خوبی گویای طرز تفکر پیشینیان در باب تحصیل مال و تحصیل علم است:
نیکو پدری گفت به فرزند خلف
دنیاطلبی بدهند و عقبی به نجف
ور زانکه نه دنیا و نه عقبی خواهی
بنشین به صفایان که شود عمر تلف
منبع:
فصلنامهی علمی فرهنگی مترجم، که در مشهد منتشر میشود، در شمارهی 21 و 22 خود (بهار وتابستان 1375) یک گفت و گوی طولانی با محمود کیانوش دارد. کیانوش در این گفت و گو کارنامهی زندگی فرهنگی و ادبی و اجتماعی خود را به تفصیل بیان کرده است. ما از این گفت و گو در تنظیم مطالب این مقاله، بیسار سود جستهایم. ناگفته نماند آقای کیانوش، خود، نگارنده را به استفاده از این گفت و گو راهنمایی کردند که لازم میدانم از ایشان تشکر کنم. منابع دیگری که در تهیهی مقاله از آنها استفاده شده عبارت است از:
شعر کودک در ایران ، انتشارات آگاه، 1355.
ماهنامه آموزش و پرورش ، ویژهنامه معلم، 1357.
پیک کودک ، دورهی 1354.
کتاب بچههای جهان و شعر به شعر، از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
لینک: جزیره دانش
مقدمه:
یکی از دورههای حساس که نقش بسیاری در سرنوشت افراد ایفا میکند، سنین پس از کودکی یعنی شروع نوجوانی است. نوجوانی و تغییراتی که در آن برای نوجوان رخ می دهد، یکی از مسایلی است که توجه والدین و مربیان آموزشی را به خود معطوف کرده است. این دوره که حد فاصل کودکی و بزرگسالی قرار دارد بنا به تحولاتی که در جسم و روان نوجوان روی میدهد دارای اهمیت است.
مدت این دوره در جوامع و در سطح گوناگون اقتصادی – اجتماعی یک جامعه متغیر است و حتی طول آن نیز در یک جامعه و در بین خانواده های مختلف ممکن است در نوسان باشد. بنابراین ماهیت این دوره نه تنها بیولوژیکی بلکه اجتماعی است و آغاز آن با تغییرات بیولوژیکی بلوغ در دختران و پسران مشخص می شود. اغلب نوجوانان خود را با کودکان کم سن و سالتر در خانواده و والدین و معلمان و حتی دیگر اعضا جامعه خود در تعارض عاطفی می یابند. یک نوجوان دیگر نمیخواهد مانند یک کودک با او رفتار شود و می خواهد دیگران بدانند که بزرگ شده. او احساس میکند که اطرافیانش او را درک نمیکنند.
آنها تنها در مقابل دوستان همسال خود، احساس راحتی میکنند و مایلند که بیشتر اوقات خود را با دوستان سپری کنند. روی عقاید و نظرات همسالان خویش حساسیت خاصی دارند و به داوری و قضاوت آنها بیش از بزرگسالان اهمیت می دهند. به همین دلیل در این دوره توجه والدین به دوستان و ارتباط فرزندشان با دوستان و نظارت بر اعمال و رفتار آنها ضروری است. ممکن است نوجوان تن به خواسته دوستان بدهد و با مشارکت یکدیگر دست به اعمال ضد اجتماعی بزنند. مخصوصاً نوجوانانی که در محیط های خانوادگی نامساعد و شرایط اقتصادی – اجتماعی پایین قرار دارند بیش تر از سایرین در معرض توجه دوستان ناباب قرار می گیرند. به همین دلیل توجه به نیازها و خواسته های نوجوان و آموزش و آگاهی دادن درباره مسایل این دوره و تغییراتی که در فرد روی می- دهد، میتواند تنش و شکاف بین والدین و نوجوان را از بین ببرد.
از سوی دیگر به لحاظ فقدان یا کمبود مؤسسات و مراکزی برای هدایت و راهنمایی خانواده ها در زمینه پرورش فرزندان و چاره جویی هنگام مواجه با مشکلات ، نقش مدارس و آموزشگاهها و معلمین شاغل در آن، به مراتب دشوارتر میشود. لازم است مسؤولین بیشتر به این دوره و مسایل مربوط به آن در مدارس بپردازند تا همگان حتی خود نوجوان با آگاهی ، این دوره را پشت سر بگذارند.
تعریف نوجوانی
نوجوانی دوره ای از زندگی فرد است میان پایان کودکی و آغاز بزرگسالی. این دوره با تغییرات فیزیولوژیک که در فرد روی میدهد شناخته میشود و این تغییرات با بسیاری از حالات عاطفی و رفتاری در فرد همراه است.
تغییرات بلوغ جنسی نیز بسیار مهم است که ظرف مدت چند سال ، بدن کودک دبستانی به بزرگسالی بالغ تغییر شکل می یابد و همین تغییرات زمینه ساز اضطراب و نگرانی در فرد میشود و به خصوص هنگامی که نوجوان از ویژگیها و تغییرات مربوط به این دوره آگاهی چندانی نداشته باشد. اغلب آنها سؤالات زیادی در مورد مسایل مربوط به خود دارند و میتوانند پاسخ آنها را از والدین و مربیان و معلمان خود بپرسند اما این در حالی است که بسیاری از والدین راحت نیستند در مورد این مسایل با فرزند خود صحبت کنند. در نتیجه آنها بیشتر با دوستان همسال و همکلاسیهای شان در مورد این مسایل صحبت می کنند وگاهی اوقات به اشتباه یکدیگر را راهنمایی میکنند.
بسیاری از نوجوانان احساس ناامنی میکنند و قرار گرفتن در میان دوستان را بر والدین و در کنار آنها بودن ترجیح می دهند و هر زمان که فرصت یابند به دوستان پناه میبرند. بنابراین اهمیت دوستان در این دوره بسیار زیاد است. آن ها دارای مشکلات ویژهای هستند که در دوره کودکی کمتر مشاهده می شود. ماهیت این مشکلات با مشکلات دوره بزرگ سالی متفاوت است.
اگر والدین و معلمان مایلند که نوجوانان به راحتی این دوره را طی کنند، باید مشکلات نوجوانان را به خوبی بشناسند. به هر حال نوجوانی یک دوره ی مشکل و نامتعادل و غیر قابل پیش بینی و دارای مشکلات بسیاری است که باید به شیوهای رضایت بخش هم برای نوجوان و هم برای والدین و افراد جامعه حل و فصل شود. زیرا نوجوانی برای خود فرد نیز مشکل زاست و نوجوان با نقش جدید خود در زندگی سازگار نشده و در نتیجه سردرگم و پرخاشگر و مضطرب است.
اهمیت نوجوانی
نوجوانی یکی از مراحل زندگی است که از چند بعد دارای اهمیت می باشد. نوجوان اغلب برای سازگاری با این ابعاد تلاش می کند. در ادامه به بعضی از موارد اشاره می کنیم:
1- شروع نوجوانی: بسیاری از افرادی که وارد این دوره میشوند از دنیای کودکی فاصله میگیرند و در دنیایی سرشار از خیالات و توهمات سیر می کنند. آنها در این سال ها تغییرات بسیاری را در جسم و روان خود تجربه می کنند.
2 - تفکر انتزاعی: در این دوره، تفکر نوجوان نسبت به کودکی رشد یافته و او اینک دارای تفکر انتزاعی است و می تواند بسیاری از مسایل را درک و به موضوع های مختلف فکر کند و بسیاری از مشکلات خانوادگی و مشکلات مربوط به خود را با آگاهی حل نماید.
3- تغییرات عاطفی: تغییرات عاطفی نوجوان آشکار و او نسبت به اتفاقات و مسایل پیرامون خود حساس است. بسیاری از هیجان- های مثبت چون شادی ، بر خود بالدین و افتخار کردن، آسودگی خیال، هیجانات منفی چون اضطراب و نگرانی، پشیمانی ، غم و اندوه و عصبانیت و خشم و ... باعث تغییرات عاطفی و رفتاری در نوجوان می شود. احساساتی که نوجوان تجربه می کند بسیار متفاوت تر از احساسات یک کودک یا بزرگ سال است و در مقایسه با بزرگسالان، احساس نوجوان افت و خیز بیشتری را نشان می دهد. البته والدین نباید نگران باشند زیرا این احساسات طبیعی و زودگذر است.
4 - تغییرات اجتماعی: در این دوره نوجوان از لحاظ اجتماعی دیگران را بر والدین و خانواده ترجیح میدهد و بیشتر مسایل خود را با هم سالان حل و فصل میکند. آن ها در گروههای دوستانه به دنبال نشان دادن قدرت و استقلال رای هستند و در میان آنها سازگاری بیشتری نشان می دهند. این در حالی است که در محیط خانواده سرکش و پرخاشگر می شوند. والدین و مربیان با برخورد مناسب و دادن مسؤولیت و احترام به استقلال آن ها در انجام وظایف مربوط به خودشان می توانند روحیه پذیرش مسؤولیت و انجام وظایف محوله را در آن ها تقویت کنند.
5- هویت: بسیاری از نوجوانان به دنبال کشف هویت و شخصیتی جذاب هستند تا در چارچوب آن شخصیت قرار گیرند. آن ها هم چنین در مورد فلسفه زندگی و مرگ ابهامات بسیاری در ذهن دارند که پاسخ به این ابهامات از سوی والدین و خصوصاً معلمان دینی در مدارس صورت میگیرد. تقویت روحیه خداجویی و رسیدن به کمال نیز از وظایف اساسی والدین و معلمین است تا با تکیه بر این روحیه معنوی مانع لغزشهای نوجوانان شوند.
عوامل مؤثر در اختلال رفتاری نوجوان
عوامل خانوادگی شامل موارد زیر است:
الف) وضعیت روانی و عاطفی که مجموعه روابط و تعاملاتی است که بین اعضای خانواده جریان دارد و تحت تأثیر آموزش های اخلاقی، شناختی و عاطفی و یا تقلید از رفتار والدین و فرزندان دیگر صورت میگیرد.
ب) کارکردهای تربیتی نامناسب خانواده که شامل مواردی چون تربیت نادرست، طرد کودک، تنبیه شدید، عدم توجه به خواسته ها و نیازهای فرد، عدم توجه به عواطف و احساسات، انتظارات نا به جا از نوجوان، مراقبت و نظارت بیش از حد و ... می شود. همه این عوامل و یک یا چند مورد از آن ها می تواند در بروز اختلالات رفتاری مؤثر باشد.
ج) فقدان والدین و به ویژه مادر چنان چه با کمبود ارضای نیازهای عاطفی همراه شود اثرات جبران ناپذیری در رشد روانی، عاطفی و اجتماعی فرزندان به جا خواهد گذاشت. به ویژه آن که فرزند نوجوان نیز باشد. البته اگر جای فرد غایب به گونه ای مناسب پر شود، مشکلات کم رنگ تر خواهد شد.
د) قوانین و معیارهای اخلاقی: چنان چه در خانه یا مدرسه اصول اخلاقی معین حاکم و یا این که مقررات و قوانین، همیشگی و ثابت نباشد و برای دانش آموز معین نشود، مشکلات رفتاری ایجاد می کند. البته قوانین سرسختانه والدین در محیط خانوادگی و ملزم نمودن فرزندان به رعایت همه آن ها می تواند در بروز این رفتارها تأثیرگذار باشد.
عوامل اجتماعی
الف) طبقه اجتماعی : طبقه اجتماعی والدین و میزان سواد آن ها، شغل والدین و وضعیت اقتصادی و فرهنگی حاکم بر خانواده، آداب و رسوم و اعتقادات مذهبی، هر کدام به نحوی در بروز اختلال رفتاری مؤثر است.
ب) گروه هم سالان: بهترین الگوی نوجوان پس از والدین، دوستان هم سال هستند که به خوبی می توانند تأثیر اخلاقی مطلوب یا نامطلوبی بر رفتار کودک داشته باشند. گروه هم سالان در موقعیت های مهمی چون طرد نوجوان از سوی والدین و جلب او با محبت و توجه دوستانه نقش به سزایی دارد. بنابراین توجه به شخصیت نوجوان و احترام به آن و شناخت نیازها و تمایلات او می تواند زمینه پرورش مطلوب را فراهم کند و اختلال رفتاری نوجوان را کاهش دهد.
نوجوان و اعمال ضد اجتماعی
اعمال ضد اجتماعی عمدتاً توسط نوجوانان ناسازگار انجام می شود و از میان این اعمال ، اعتیاد به سیگار و مواد مخدر شایع تر است و اغلب در پسرها بیش تر دیده می شود. عوامل این اتفاق به درون خانواده ها و حتی در بعضی مواقع به اجتماع برمی گردد. دانش آموزان ناسازگار از مدرسه فرار می کنند و با کنجکاوی مواد مخدر را نیز تجربه می کنند. آن ها از سوی دوستان تشویق می شوند و الکل ، سیگار و قرص های روان گردان را در گروه های دوستانه استفاده می کنند و در مواردی به بی بند و باری و اعمال غیر اخلاقی نیز می پردازند. این نوجوانان تمایل زیادی دارند که دیگر دوستان خود را در رفتار ناهنجار خود شریک نمایند. چنان چه سیگار کشیدن نوجوان مورد توجه قرار نگیرد و ادامه یابد؛ ممکن است به مسایل خطرناک تری نظیر اعتیاد به مواد مخدر و یا الکل تبدیل شود.
اغلب نوجوانان در سه مرحله به اعتیاد روی می آورند:
مرحله اول؛ آشنایی و آغاز در این مرحله فرد به دوست یا شخص معتاد برخورد می کند و با همراهی وی با مواد مخدر آشنا میشود و مصرف آن را آغاز میکند.
مرحله دوم؛ تردید در این مرحله فرد با خود جنگ و ستیز دارد. رفتن در عالم خیال و فرار از واقعیات باعث روی آوردن مجدد به مواد مخدر می شود و از طرف دیگر نمی خواهد گرفتار شود.
مرحله سوم؛ اعتیاد و بالاخره در این مرحله با مصرف دنباله دار مواد مخدر و تجربه پی در پی آن، معتاد می شود.
در زمینه پیش گیری و درمان اعتیاد نوجوانان لازم است که اولاً توجه والدین و اولیای مدارس و رسانه های جمعی بر مسایل نوجوانان خصوصاً بحث اعتیاد آن ها معطوف شود. در مرحله بعد، نظارت بر اعمال آنها خصوصاً رفتارهای مشکوک و آگاه کردن آن ها از عواقب احتمالی مصرف مواد مخدر ضروری است.
آموختن مقاومت در برابر فشارهای هم سالان و ... می تواند به عنوان راه کارهایی برای پیشگیری مطرح باشد. در مراحل درمانی نیز ابتدا باید خانواده را از وضعیت فرزندشان آگاه نمود و قبل از فرد معتاد به خانواده و مشکلات آن ها رسیدگی نمود و به آن ها یادآوری نمود که یکی از علت های روی آوردن فرزندان به مصرف مواد، محیط نامساعد خانواده است.
در مرحله بعد، اگر نوجوان معتاد باشد به سرعت بستری شود تا با تجویز داروهای مختلف ، او را وادار به ترک کرد. در مرحله آخر پس از ترک باید روی عزت نفس و اضطراب نوجوان کار شود و حتی فرصت های شغلی و تحصیلی مناسب برای او فراهم و حس استقلال و مسؤولیت پذیری او تقویت شود.
با توجه به موارد ذکر شده می توان گفت که توجه والدین و معلمان مدارس. خصوصاً کسانی که ارتباط دوستانه تری با نوجوان دارند. می تواند مانع ارتکاب اعمال بزهکارانه باشد. بسیاری از نوجوانان ناآگاهانه مرتکب جرم می شوند و بسیاری از نوجوانان ناآگاهانه مرتکب جرم می شوند و بسیاری تحت تأثیر شرایط نامساعد قرار می گیرند و در صورت فراهم بودن آن، راحت تر از قبل به اعمال خلاف کارانه می پردازند.اکثریت نوجوانان در این دوره با مشکلات خاصی مواجه می شوند اما هیچ دلیلی وجود ندارد که در شرایط مطلوب و با راهنمایی و کمک والدین و مربیان آگاه نتواند این دوره را بدون فشار و تنش زیاد سپری کنند.
معلمان و مربیان در موقعیت مطلوب و مناسبی هستند تا نوجوانان را در جهت رفع نگرانی ها و برنامه ریزی های عملی جهت ارضای نیازهای آنان یاری دهند. نوجوانان دوست ندارند با آنان همانند کودک رفتار شود و والدین و معلمان باید در زمینه دادن مسؤولیت و آزادی هماهنگ و متناسب با رشد آنان کوشش نمایند. والدین و معلمان وظیفه دارند نوجوانانی را تربیت کنند که از ادراک ، دانش و مهارت بهره مند باشند و بتوانند خود را با شرایط مطلوب سازگار کنند و اندیشه ها و نظرات خود را با استدلال های دقیق ارزیابی و مشکلات جدید را حل کنند.
منابع:
1.روان شناسی رشد، ج2، لورا. ای برک، ترجمه یحیی سید محمدی، 1380.
2. رفتارهای بهنجار و نابهنجار کودکان و نوجوانان و راه های پیش گیری درمان نابهنجاری ها، دکتر شکوه نوابی نژاد ، 1380.
3. خدمات راهنمایی و مشاوره ، حمید اصغری پور، 1380. 4. سلامت نوجوانی، وزارت آموزش و پرورش ، ربابه نوری.
منبع: موسسه مادران امروز
اگر هر روز سر میز صبحانه می نشینید تا صبحانه لذیذی صرف کنید، بدون شک فرزند شما نیز چنین خواهد کرد. پس اگر فرزند شما صبحانه نمی خورد،اشکال را خود شما باید رفع کنید. اما اگر با وجود نشان دادن یک الگوی خوب ، هنوز کودک شما از خوردن صبحانه امتناع می کند، می توانید از راه حل های زیر استفاده کنید:
1 - صبحانه را برای کودک جذاب کنید. سعی کنید زمان کافی را برای یک صبحانه مفرح در نظر بگیرید. صبحانه نباید صرفا موقعیتی باشد که موادغذایی را به زور فرو دهید. به عنوان مثال کودکان خردسال از این که لیوان و فنجان مخصوص خودشان را داشته باشند، لذت می برند. آنها از این که با تزیین قسمتی از نان با مقداری پنیر و درست کردن یک شکل خنده دار در آراستن سفره شرکت کنند، سرگرم می شوند.
2 - به کودکمان اجازه دهیم تا در برنامه ریزی صبحانه کمکمان کند: اگر به کودک خود اجازه دهید که در تنظیم برنامه هفتگی صبحانه کمک کند و یا این که هنگام خریدن لوازم صبحانه شما را همراهی کند، با علاقه بیشتری سر میز صبحانه حاضر خواهد شد.
3 - صبحانه را مختصر کنیم: اگر کودک شما ناهار را به صبحانه ترجیح می دهد، به او یک صبحانه مختصر و یک ناهار مفصل بدهید. این برنامه در حالتی که صبحانه انرژی کافی را برای تمام مدت صبح فراهم کرده است و تا هنگام صرف ناهار، کودک از نظر انرژی کمبود ندارد، مشکلی ایجاد نمی کند.
4 - رسم و رسوم کهنه را کنار بگذاریم: اگر کودک شما غذاهای معمول را نمی خورد، غذای دیگری را امتحان کنید. شیر برای کودک تهیه کنید و به او اجازه دهید که فقط غذای مایع بخورد. مقداری کره روی قطعات سیب بمالید و یا این که یک برش پیتزا یا سیب زمینی سرخ شده با پنیر را با یک لیوان شیر به او بدهید. وقتی کودک از نظر تغذیه ای تامین شود، شکل غذای داده شده چه اهمیتی دارد؟
5 - تنوع در نوع غذاهای کودکمان: غذاهای جدیدی را هرچند وقت یکبار به برنامه صبحانه اضافه کنید تا از یکنواختی جلوگیری شود. اگر کودک ناگهان از خوردن غذایی که قبلا دوست داشت ، امتناع می کند، به زور آن را به او ندهید. برای مدتی آن را کنار بگذارید و سپس بتدریج و با ظرافت دوباره آن را به برنامه غذایی او اضافه کنید. برای صبحانه روی غذاهای مشخصی تعصب نداشته باشید.
6 - هنگام صرف صبحانه با کودکمان بیشتر دوست باشیم: کودکان خردسال نباید هنگام صبحانه تنها رها شوند. حتی کودکان بزرگتر نیز دوست دارند همراهی داشته باشند. اگر نمی توانید هنگامی که کودک صبحانه می خورد با او سر سفره بنشینید، در اتاق بمانید و به او یک «همراه صبحانه خوردن» بدهید تا سر سفره با او بنشیند. معمولا یک عروسک یا حیوان پارچه ای برای این کار مناسب است؛ ولی حتی وسایل جالبی نظیر رادیو، تلویزیون یا کتاب مصور نیز ممکن است همین تاثیر را داشته باشد.
7 - تشویق کنید، جایزه بدهید: یک خوراکی (حتی یک ذرت بو داده ) را با کمک کودک خود انتخاب کنید و سپس آن را به اندازه های مناسب در داخل کیسه های پلاستیکی تمیز بریزید. کودک هنگامی جایزه را می برد که تمام غذا با مقدار معینی از آن را که قبلا روی آن توافق شده است ، بخورد.
8 - همراه کودک ، ساختمان سازی کنید: در ازای هر لقمه ای از صبحانه که کودک شما می خورد، به او یک تکه ساختمان اسباب بازی بدهید. هنگامی که کودک صبحانه اش را خورد، می تواند از این تکه ها برای ساختن یک قلعه استفاده کند یا این که اگر کودک دوست دارد، اجازه دهید که موقع صرف صبحانه تکه تکه ، قلعه را بسازد.
9 - هم غذا، هم نقاشی: به کودک اجازه دهید هر بار که یک لقمه غذا می خورد، با ماژیک روی یک تکه کاغذ بکشد. او را تشویق کنید در حالی که غذایش را می خورد، یک منظره را تمام کند. روی یک تکه کاغذ، منظره خورشید بکشد و با هر لقمه ، یک شعاع نورانی به خورشید اضافه کنید. اگر این عمل را به صورت پیوسته انجام دهید، می توانید هر روز شعاعهای بیشتری را به خورشید اضافه کنید و هنگامی که خورشید بسیار تابان شد، کودک شما یک جایزه مانند رفتن به پارک را خواهد برد.
10 - زمان بگیرید: برای این که به کودکانی که کند غذا می خورند انگیزه بدهید، ساعت را روی زمانی که کودک باید صبحانه اش را تمام کند، تنظیم کنید و او را برانگیزید که پیش از به صدا درآمدن زنگ ، صبحانه اش را تمام کند. سپس بتدریج زمان را کوتاهتر کنید و برای این منظور هر روز یک تا 2دقیقه زمان را کوتاهتر کنید تا این که به یک زمان پذیرفتنی برای تمام کردن صبحانه دست پیدا کنید.
در جهان شبکهای به اشتراک گذاشتن دانش مهمتر از انباشت و حفظ آن است
ناصر فکوهی
اهداف آموزش و پرورش
گمان می کنم که منظور شما از آموزش و پرورش، نظام آموزش همگانی در قالب نظام مدارس ابتدایی و متوسطه باشد و من هم با همین مفهوم به پرسشتان پاسخ میدهم، اما ترجیح میدهم به جای آموزش و پرورش از اصطلاح نظام آموزش رسمی صحبت کنم که شامل تمام مدارس اعم از دولتی و خصوصی میشود و در کنار آن همواره ما مجموعهای از سازوکارها و ساختارهای غیر رسمی را داشتهایم که در خانواده، خیابان، روابط اجتماعی، رسانهها و ... خود را نشان میدهد و البته همچون مورد نخست دارای تمرکز و سلسله مراتب و هنجارها و ضوابط و قوانین از پیش تعیین شده نیست.
با توجه به این تعبیر از مفاهیم، ابتدا باید به نکتهای توجه کنیم و آن این است که نظامهای آموزش رسمی، پیش از انقلابهای بورژوازی قرون هجده و نوزده و به وجود آمدن دولتهای ملی (یا دولت- ملتها) چندان مطرح نبودند. چنین نظامهایی البته وجود داشتند اما کاملاً غیر دموکراتیک بودند و اقشار محدود و اندکی از جامعه اروپایی (عمدتاً فرزندان دو طبقه ممتاز و در سلطه یعنی اهل کلیسا و اشرافیت) از آن بهره میبردند.
در نظامهای دیگر تمدنی نیز، آنجا که ما با تمدنهای نوشتاری و دولتی سروکار داشتیم نظیر ایران و مصر و یونان، آموزش رسمی، خاص همین اقشار ممتاز بود و در سایر تمدنها و نظامهای فرهنگی، عموماً چیزی به نام نظام آموزشی وجود نداشت و ما بیشتر در لایههای گوناگون جامعه با نظامهای "رمز آموزی" یا "پاگشایی" (initiation) روبرو بودیم که شامل ترکیبی از آموزش رسمی و غیر رسمی میشد.
اما با به وجود آمدن دولتهای ملی همه چیز دچار دگرگونی شد. نه تنها دولتهای ملی اروپایی برای ایجاد سلطه خود، به وجود آوردن آنچه "ملت" مینامیدندش و ابداع "حافظه تاریخی" و احساس "تعلق ملی" ناچار بودند زبانهای میانجی یا رسمی را حاکم کنند بلکه باید نظام آموزشی همگانی و رایگانی را ایجاد کنند تا همه افراد جامعه را از خلال آن به فرهنگ ملی نسبتاً یکسانی برسانند.
هم از این رو دولتهای یبرون آمده از انقلاب از همان ابتدا با کلیساها که پیش از آنها آموزش را در دست داشتند درگیر شدند و نزاع میان این دو قدرت هر چند در سطح دستگاههای دولتی توانست تا حدی به یک نظام همسازی و همکاری و تقسیم کار بینجامد اما در مدارس همچنان ادامه دارد، کما اینکه امروز پس از گذشت بیش از دویست سال از انقلاب فرانسه، هنوز دولت سکولار نتوانسته است کلیسا را به طور کامل از حق حضور در مدارس محروم کند و کلیساها توانستهاند یک روز در هفته (چهارشنبهها) را به نفع خود در دست بگیرند و دولت را ناچار به تعطیل رسمی مدارس در این روز برای استفاده از تعلیمات دینی بکنند و همین طور دولتها را واداشتهاند که به مدارس دینی یارانههای گستردهای بدهند تا بتوانند به کار خود ادامه دهند و اجباری بودن رفتن به مدارس دولتی سکولار نیز طبعاً هرگز نتوانست به کرسی بنشیند.
این نکته را از این لحاظ گفتم که بعدها دولتهای ملی اروپایی از خلال فرآیند استعماری، نظام آموزش رسمی خود را به تمام جهان صادر و یا بهتر بگوییم تحمیل کردند بدون آنکه لزوماً توجه یا تحقیقی بر آن بشود که چه تغییراتی در این نظامها از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر وجود دارد. نگاهی به برنامه درسی مدارس ابتدایی و متوسطه خود ما نشان میدهد که ما از برنامهای تبعیت میکنیم که تقریباً در همه جای دنیا وجود دارد و خود بر اساس تفسیری اروپایی از یک گذشته یونانی در دوران انقلاب و پس از آن تبیین شده است.
برای مثال وجود موادی چون "ورزش" و "هنر" در برنامههای درسی آموزش و پرورش پیش از آنکه به الزامات و یا نیازهای محلی مربوط باشد به ایدئولوژی یونانی آموزش مربوط است که خود را از خلال فلسفه یونانی نیز نشان میدهد و رابطهای مشخص و روشن بین دانش، هنر و بدن آرمانی به وجود میآورد و اتفاقاً واژه آموزش و پرورش نیز که معادلی برای educationاست این معنا را در خود دارد.
در ایران، نظام آموزش رسمی و مدارس همزمان با شکلگیری دولت مدرن از ابتدای قرن بیستم به وجود آمد و گسترش یافت. اما همچون اغلب کشورهای در حال توسعه دیگر از ابتدا تا امروز نتوانسته است به شکل کارایی در بیاید زیرا هرگز از نیازهای محلی و موقعیتهای فرهنگی و قابلیتهای خود حرکت نکرد بلکه همواره چه پیش و چه پس از انقلاب اسلامی بر آن بود که به مدلی آرمانی برسد که خاص گروهی از فرهنگهاست و حتی در آن فرهنگها دائماً در آن اصلاح میکنند تا بتوانند به کارایی برسند و این کارایی اغلب زیر سؤال است.
نمونه گسترش شکست تحصیلی در کشورهایی مثل فرانسه و بریتانیا که قدیمیترین مدارس را دارند و افت سطح فرهنگی نوجوانان و جوانان در همین کشورها به نسبت نسلهای پیش از آنها به ویژه پیش از جنگ جهانی اول تنها چند نمونه کوچک از شکست برنامههای آموزش رسمی است که می توان در کشورهای توسعه یافته با آنها روبرو شد. انعکاس ر وشن دیگر این شکست نیز طبعاً در رشد مدارس خصوصی ویژه گروههای پردرآمد و تداوم یافتن سلسله مراتب اجتماعی در سلسله مراتبی تحصیلی و کند شدن تحرک اجتماعی که شعار و بهتر است بگوییم ادعاهای همیشگی نظامهای علمی است، نمونهای دیگر از همین شکست هستند.
بنابراین وقتی شما از اهداف سخن میگویید باید متوجه باشیم که اهداف برای چه گروه و نهادهایی مدنظر است. آموزش رسمی، از ابتدا اهداف سیاسی یعنی ساختن شهروندان مطیع و قانونمند را دنبال میکرده است که از متوسطی از سطح فرهنگی برخوردار باشند و از میان آنها نخبهترین افراد باز هم بر اساس یک سلسله مراتب سیاسی به سطوح بالاتر رفته و ارکان دولتی را در دست بگیرند. اما اگر منظور ما از آموزش رسمی، رسیدن به بالا بردن سطح فرهنگی کودکان و نوجوانان و از این طریق ایجاد شرایطی بهتر برای نزدیک شدن فرهنگها به یکدیگر و ساختن جهانی بهتر و آرمانیتر باشد، گمان نمیکنم هیچ یک از نظامهای آموزش رسمی در جهان کنونی چنین اهدافی را دنبال کنند.
به عبارت دیگر ما سلطه اهداف ایدئولوژیک و هژمونیک را امروز در تمام نظامهای رسمی آموزش میتوانیم به روشنی ببینیم. این اهداف به دنبال درونی کردن ایدئولوژیهای حاکم سیاسی و از این طریق به وجود آوردن بهترین رابطه سود- هزینه برای مدیریتهای سیاسی جوامع بزرگ هستند و بنابراین ربط چندانی به طور مستقیم با فرهنگ ندارند.
به نظر من همان آسیبهایی که در کل نظامهای آموزش رسمی در جهان وجود دارد در نزد ما نیز به صورت حادتری وجود دارد. یعنی آنکه نظامهای آموزشی به دنبال انتقال ایدئولوژیک و نهادینه کردن گفتمانهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی از پیش تعیین شدهای هستند که ضامنی باشند برای تداوم نظامهای سیاسی، غافل از آنکه نظامهای سیاسی خود ناشی از نظامهای اجتماعی هستند و بنابراین نمیتوانند منشاء خود را دگرگون کنند. هم از این رو نظامهای آموزش رسمی به نظر من به صورت بسیار گستردهای غیر کارا و دچار خود شیفتگی ناشی از گفتمانهای رسمی خود هستند.
نظامهای آموزشی از کودکان و نوجوانان "اطاعت" و "سر به زیری" و "آموختن" آنچه به آنها آموزش داده میشود را میخواهند، کودکان نیز چنین کاری را به ظاهر انجام میدهند، اما در واقع هیچ یک از این موارد را در خود درونی نمیکنند. بنابراین در سطح گفتمانی و در سطح رفتارهای قابل کنترل مستقیم میتوانند خود را کاملاً مطیع نظام آموزشی نشان دهند، در حالیکه درون خود به شیوههای بیشماری گفتمانها و رفتارهای دیگری را رشد میدهند.
نظام آموزشی البته تلاش میکند که این دو گانگی را از میان بردارد. اما این کار را با توسل به ابزارهای هژمونیک و الزامآوری انجام میدهد که تنها در کوتاه مدت، آن هم به شرط افزایش میزان الزام به طور دائم، مؤثرند. اما اگر میزان الزام ثابت بماند یا کاهش بیابد و یا دیدگاهی میان یا دراز مدت را در نظر بگیریم، میزان کارایی آموزش رسمی نه تنها به نزدیک صفر میرسد، بلکه به نظر من حتی به صورت منفی عمل میکند، بدین معنا که گفتمانهای درونی شده و رفتارهای واقعی در واکنش به گفتمان و رفتار "توصیه شده" به صورتی تصنعی واکنش منفی نشان میدهند.
به عبارت دیگر در بسیاری موارد به نظر من اگر الزامهای آموزشی وجود نداشته باشد، ما با "انحراف"های کمتری در سطح نظام اجتماعی برخورد خواهیم کرد، زیرا نظام اجتماعی خود دارای نظامهای آموزش غیر رسمی و عرف و اخلاق عمومی و دینی است که گفتمانها و رفتارها را اصلاح میکند، اما با گسترش دامنه نظارت و قدرت آموزش رسمی، این ابزارهای سنتی از کار افتاده یا کاراییشان کاهش یافته و بنابراین خطر بالا رفتن "انحرافات" بیشتر میشود.
به نظر من، انقلاب اطلاعاتی در صورتی که بتوان درست آن را درک کرد و درست از آن استفاده کرد و البته در صورتی که منجر به باز تعریف روابط ملی و بین المللی شود تا از تنشها و بحران عام آنومیک کنونی در جهان جلوگیری کند، میتواند منبع بسیار خوبی برای تحول و اصلاح مدارس و رسیدن به وضعیت مطلوب شود. از نظر من اولاً در چشماندازی قابل تصور ما به آموزش رسمی یعنی یک نظام عمومی آموزش و پرورش که همه افراد یک جامعه را پوشش دهد نیازمندیم. اما این نظام باید دو شرط داشته باشد تا بتواند موفق شده و به موقعیتی آرمانیتر برسد. نخست آنکه الزامات و شرایط جدید جامعه شبکهای را بپذیرد و سپس آنکه ویژگیهای محلی، ملی و جهانی را با یکدیگر در یک برنامه همگن و یکپارچه ترکیب کند.
نکته نخست یعنی انطباق با جامعه اطلاعاتی را من اینگونه تبیین میکنم که نظامهای آموزشی بتوانند متوجه این نکته مهم شوند که معنای جهان شبکهای با جهان پیش از آن کاملاً متفاوت است. در این جهان اصل نه بر "انباشت" و "حفظ" دانش و حتی شاید بتوانم با کمی مبالغه بگویم، "تولید" دانش، بلکه بر سر چگونگی به "اشتراک" گذاشتن دانش و "توزیع" و "پراکنش" آن و مدارهای این توزیع و چگونگی پیوند خوردن مدارهای توزیع دانش با سایر مدارها از جمله مدارهای کنش، بازتعریف و بازتولید دانش و همچنین بر سر چگونگی تلفیق اشکال پیش اطلاعاتی شناخت، یعنی عمدتاً شناخت علمی، با به رسمیت شناخته شدن سایر اشکال شناخت از جمله شناختهای مردمی (دانش قومی) و شناختهای شهودی است.
از آنجا که شبکه تمام روابط افراد را با زمان و مکان به هم ریخته و بازتعریف میکند، نظام آموزش رسمی نیز باید بتواند دانشی را انتقال دهد که قابلیت انطباق یافتن با شیوهها، مسیرها، مدارها و اشکال شبکه را داشته باشد. ایدئولوژیک عمل کردن و نه لزوماً ایدئولوژیک بودن، شاید بدترین کاری است که میتوان انجام داد. بهتر است توضیح دهم، من بر خلاف برخی از نظریهپردازان کمی شتاب زده به هیچ رو معتقد نیستم که از خصوصیات جهان شبکهای از میان رفتن ایدئولوژی باشد، بلکه برعکس معتقدم این جهان، جهانی است ایدئولوژیکتر و انسانها به دلیل به دست آوردن ابزارهای جدیدی که پیش از آن تصورش را نیز نمی کردند، تعداد بیشماری ایدئولوژی خواهند ساخت و وارد رقابت با یکدیگر میشوند.
اما معنای ایدئولوژیک بودن آن نیست که ما ایدئولوژیک هم رفتار کنیم. کارایی، اصلی اساسی را در اینجا تشکیل میدهد. اگر جامعه در پی ساختن افرادی است که بتوانند در جهان کنونی بر سر پای خود بایستند و ابزاهای اولیه را برای پیشرفت فرهنگی و علمی و غیره در دست داشته باشند، نباید ایدئولوژیک عمل کند زیرا آموزش در نظامهای جدید رسمی در صورتی که به سوی ایدئولوژیک شدن برود در واقع کارایی خود را به صفر رسانده و حتی همانگونه که گفتم واکنشهایی ایجاد میکند که موقعیتهایی بدتر از موقعیت صفر برایش به وجود میآورند.
برعکس جامعه باید بتواند مفهوم شبکه را به معنای تکثر و گوناگونی و چگونگی مدیریت آنها به افراد بدهد. به معنای دیگر نظام آموزش رسمی مناسب از نظر من نظامی است که ابزارهای انتقادی و گزینشی را در افراد تا حداکثر ممکن تقویت کند تا آنان بتوانند با اتکا به عقلانیت و روششناسیهایی که آموختهاند راه مورد علاقه خود را در یک همگنی عمومی مبتنی بر قانون و قواعد و ضوابط تعیین شده بر اساس یک خرد جمعیبیابند. تنها در این صورت می توان از یک آموزش رسمی موفق و کارا سخن گفت.
اگر منظور از آموزش غیر رسمی همان تعریفی است که در ابتدای این گفتگو به آن اشاره کردم یعنی مجموعه دریافتهای فرد از خانواده، نظامهای اجتماعی، سایر کنشگران، روزمرگی و سبک زندگی و رسانهها و غیره، باید بگویم این نوع از آموزشها لااقل تا زمانی که دولتهای ملی، یعنی پهنههای مبتنی بر نظام های مشروعیت دهنده دموکراتیک، سلسله مراتبی و قانونمند، زبانی – فرهنگی وجود دارند، نمیتوانند جایگزین آموزش رسمی شوند.
چنین چشماندازی هم به نظر من حتی در دراز مدت هنوز مشاهده نمی شود. شاید روزی به آن چشم انداز برسیم اما به نظر من در حال حاضر سخن گفتن از آن بیشتر نوعی خیالبافی است. تا زمانی که دولتهای ملی وجود داشته باشند بیشک نیاز به آموزش رسمی مبتنی بر یک (مثل اغلب کشورهای جهان) یا چند (مثل هند و سوئیس) زبان میانجی وجود دارد.
اما این امر نافی آن نیست که ما در جهانی زندگی میکنیم که سهم آموزشهای غیر رسمی به شدت در حال افزایش است و این دقیقاً همان نکتهای است که من در لزوم انطباق یافتن نظامهای آموزشی با نظامهای شبکهای به آن اشاره کردم. در جامعهای که اکثریت افراد آن به سیستمهای گسترده اطلاعات مثل انواع و اقسام سایتهای اطلاعرسانی، موتورهای جستجوی قوی، شبکههای علمی در همه سطوح و غیره در همه زمانها و مکانها (به دلیل تبدیل تلفنهای همراه به رایانههای کوچک بدون سیم متصل به اینترنتهای پر سرعت که افراد میتوانند همه جا از جمله در داخل کلاسهای درس همراه خود داشته باشند) دسترسی دارند، تعریف علم، تولید علمی، انتقال علمی و چرخش اطلاعات به کلی تغییر میکند و کرده است.
این جهان هنوز برای بسیاری از افراد قابل درک نیست درست همانگونه که کسی در ابتدای قرن بیستم تصور نمیکرد، سواحل دریایی که به طور انحصار به فرد در اختیار اوقات فراغت اشراف بود، در کمتر از چهار دهه آکنده از مردمان فقیر و طبقات متوسط شود، و کمتر از آن کسی تصور نمیکرد که دانش خواندن و نوشتن با چنین سرعتی به امری عادی رایج شود و هر کس بتواند روزنامه بخواند وچند دهه بعد از آن هر کس بتواند در کمتر از چند دقیقه روزنامه و رسانه خود را بر روی شبکه به وجود بیاورد و آن را در اختیار میلیونها انسان دیگر بگذارد. بنابراین اصلاح گسترده و عمیق نظامهای آموزشی در تطبیق با نظام جهانی ضرورت دارد.
اما همانگونه که گفتم این اصلاح در رابطه با نظامهای ملی درونی و محلی و بومی نیز ضروری است. اصل جهانشمول بودن دانش و آموزش بیش از هر زمان دیگری امروز به زیر سؤال میرود. افراد میتوانند از مجموعههای بی پایانی از دانش که به بینهایت شکل ساسله مراتبی و طبقهبندی شدهاند، استفاده کنند. بنابراین باید انتظار داشت که "بازگشت" به دانشهای بومی بیشک اتفاق بیافتد.
این تصور که مدرنیته مفروض دانشهای بومی و محلی را برای همیشه مدفون کرده با هیچ یک ازواقعیات سی سال گذشته خوانایی ندارد. برعکس فناوریهای جدی به ما امکان آن را میدهند که بار دیگر به یافتن سرچشمهها و باز تفسیر آنها بپردازیم. گمان نمیکنم هرگز در طول تاریخ، فیلسوفان کلاسیک یونان میتوانستند چنین گستره بزرگی از مخاطبان را، که امروز دارند، داشته باشند به صورتی که امروز در غرب میبینیم که کتابهای آنها به صورت جیبی و در تیراژهای میلیونی منتشر میشود.
در همین حال مولوی در آمریکا بدل به کتابی با تیراژ میلیونی میشود و هر سال دهها ترجمه از آثار کلاسیک چند صد ساله تمدن ایرانی و عرب منتشر میشوند و در این حال ما هنوز نتوانستهایم نظام و روشهای کارایی برای بهره بردن خود از این منابع گسترده بیابیم. هنوز ما در مطالعه این منابع و استفاده از آنها، برای به روز کردنشان و غیره نیازمند استفاده از فرهنگهای دیگر هستیم و این یعنی به کلی از قافله عقب بودن ولی در عوض دائماً شعار دادن به اینکه ما به سنت و میراث خود پایبندیم. به نظر من اگر کمتر چنین شعارهایی را بدهیم و بیشتر به سراغ آن سنتهای بی پایان علمی به ویژه در حوزههایی چون دین و فلسفه و اخلاق و علوم انسانی برویم کاری بسیار مهمتر و مدرنتر انجام دادهایم.
در یک کلام اگر بخواهیم آموزش رسمی و غیر رسمی بتوانند مکمل یکدیگر بوده و ما را به جامعهای بهتر و با رشد فرهنگی و بالاتر برسانند راه حل به هر چه بیشتر در جهان بودن و هر چه بیشتر تلاش برای درک این جهان پیچیده است که البته کار سادهای نیست و اشکال تقلیل یافتگی اندیشه و زبان همواره میتوانند با ایجاد شیفتگی یا با ایجاد خود شیفتگی شانس دست یافتن به چنین موقعیتهایی را از ما بگیرند.
منبع: خبرگزاری مهر
آموزشهای رسمی (مدارس موجود) و آموزشهای غیررسمی ویژگیهای مدرسه (وضعیت مطلوب)آسیبها و چالشهای موجود در مدارس (وضعیت موجود)