کودک یار

معرفی بهترین ها برای کودکان

کودک یار

معرفی بهترین ها برای کودکان

همه چیز برای کتاب نخواندن مهیاست

سرانه پایین مطالعه در ایران

دکتر عباس حری

در رسانه ها می بینیم ، می شنویم ، یا می خوانیم که مردم ما «کم خوان»اند ، رغبتی به مطالعه ندارند ، هر ایرانی در سال ، فلان قدر دقیقه کتاب می خواند و داوری های متنوع و فراوان دیگر. گویی مردم عناصر مجردی هستند که می توان درباره آنها بدون توجه به عوامل محیطی سخن گفت. آنها هستند که می خوانند یا نمی خوانند ، آنها را باید به باد ملامت گرفت ، و از لاکتابی آنها باید گلایه کرد. این کار البته مصلحت اندیشانه تر هم هست. 


توپ را در زمین حریف بینداز و همه مسوولیت ها را هم متوجه او کن هر گاه نورافکن را به طرف مقابل بیفکنیم ، طبعا خودمان در تاریکی و به دور از ارزشیابی ها و داوری ها مصون خواهیم ماند. حال بیاییم به همین مردم که ملامت می کشند و خوشند و رنجیدن را کافری می دانند ، بیندیشیم. 


آیا اگر از همین مردم حرکتی مشاهده کنیم که حاکی از بی هدفی است سرزنششان نمی کنیم؟ مردم حق دارند که کار بدون دلیل و عمل بدون هدف انجام ندهند. وقتی از کسی می پرسی «آیا کتاب می خوانی؟» و در جواب می گوید که «چرا باید بخوانم؟» منطقی ترین و استوارترین پاسخ را داده است. واقعا چرا باید بخوانند؟ هدفدار کردن «خواندن» است که می تواند انگیزه روی آوری به مطالعه را فراهم کند. کانون این انگیزش ها کجاست؟ اشاره ای به برخی از شاخص ترین این کانون ها خالی از فایده نیست. 


خانواده نخستین کانونی است که می تواند انگیزه های خواندن را در فرزندان فراهم کند. پدری که ناگزیر است وقتی فرزندش هنوز در خواب است از خانه خارج شود و وقتی هم در دیر وقت شب به خواب رفته است به خانه برگردد و مادر که باید به تدبیر خانه بیندیشد و هم مرد و هم زن خانه باشد، چه مجالی برایشان می ماند که خود چیزی بخوانند یا فرزند خود را به خواندن ترغیب کنند. وقتی در همه زندگی ات باید فکر نان باشی ، کتاب ، آب خواهد بود و کتاب خواندن آب در هاون کوبیدن. 


همین فرزند ، فرزندان دیگران را هم در خیابان و معبر و گذر و تلویزیون می بیند ، با همه وسایل رفاه و خانواده ای مرفه ، و به قول یکی از ارکان دولت ، با اتومبیل 300 میلیونی.
انصاف را ، آیا خواهد اندیشید که آن فرد از کتابخوانی به این مواهب دست یافته است؟ لطفا نگویید اندرون از طعام خالی دار / تا در آن نور معرفت بینی. 


چند شب پیش ، در همین تلویزیون ، در محله ای که آب و نفتشان قاطی شده بود ، جوانی در مقابل دوربین با خشم می گفت ، ما از ابتدایی ترین امکانات زندگی محرومیم ، آمده اند برای ما کتابخانه تاسیس کرده اند! کانون خانواده هسته اصلی گرایش ها ، نگرشها و بسیاری از جریان هایی است که بعدها منش و نگرش فرزندان را شکل می دهد. هرگاه شرایط برای انگیزش به مطالعه فراهم نباشد، سخنان اندرزگونه رسانه ای عمر بسیار کوتاهی در ذهن ها خواهد داشت.
محیط آموزشی خود نقلی دیگر دارد. دانش آموز مجبور به اطاعت از یک حکومت محلی (مدرسه) با مانیفستی به نام کتاب درسی است. گوش کن ، درست را بخوان ، این قدر سوال اضافی نکن.
اگر دانش آموز حرف شنوی باشی و کتاب درسی را از آغاز تا پایان به ذهن بسپاری ، فرد موفقی خواهی بود. به این ترتیب ، نه نیاز به کتاب جانبی خواهد بود و نه کتابخانه. 


در نظام آموزشی درسنامه محور ، این بیان را هم در مدرسه می شنوید و هم در خانه که «درست را خوانده ای که داری کتاب می خوانی؟» این بیان حاکی از تلقی مستمر و ماندگار ما از درس است.
درس یعنی کتاب درسی یا تکالیف درسی و کتاب «دیگر» یعنی زایده ای که در خوشبینانه ترین شکل ، تنها ابزاری فراغتی است که طبعا با سایر ابزارهای فراغتی پرجاذبه تر هم توان رقابت ندارد. رها شدن نظام آموزشی از «تک متن» است که گستره دانش و بینش دانش آموزان را وسعت می بخشد و نهادینه شدن آن در مدرسه با ایجاد کتابخانه همراه است. 

 


در چنین وضعیتی ، کتابخانه مددکار معلم و دانش آموز خواهد بود. چیزی که نبودن آن در مدرسه حس می شود. در معدود مدارسی که کتابخانه (ضعیف یا مناسب) دارند ، از حد محلی برای گذراندن اوقات فراغت (اوقاتی که در مدرسه هم وجود ندارد) فراتر نمی رود و هیچ انگیزه آموزشی برای مراجعه به آن نیست.
چنین محلی را در بیرون مدرسه هم می توان یافت : کتابخانه های کانون پرورش فکری. 


پس چنین کتابخانه یا شبه کتابخانه هایی در مدرسه هم چندان دوامی نمی آورند. یا فضای آن پس از مدتی ، به دلیل کمبود اتاق ، تبدیل به کلاس درس می شود یا در آن همیشه قفل است.
در ساعت کوتاه تنفس که باید خیلی ضرورت های زیستی هم در آن مدت تامین شود! پس از تعطیلی مدرسه هم که باید دانش آموزان هر چه سریعتر مدرسه را ترک کنند. به این ترتیب ، چگونه می توان از وجود کتابخانه در مدرسه سخن گفت. 


رسانه ها رسانایی خود را در جهاتی خاص سوق داده اند. بحثهای فرهنگی نیز گاه صبغه سیاسی می یابد. روی سخن آنها درباره کتاب و مطالعه هم بیشتر با کسانی است که خود اهل کتابند و اگر نقدی ، نظری ، سرگذشتنامه ای هم درخصوص کتاب و کتابخوانی می خوانند ، به منظور کسب اطلاع است نه برانگیخته شدن برای کتابخوانی. 


در نتیجه آنهایی که باید از طریق این گونه رسانه ها برانگیخته شوند ، تنها بخشی که از آن به سرعت می گذرند ، همانی است که به این گونه مسائل پرداخته است.
در رسانه فراگیری چون تلویزیون هم که می تواند به دلیل ماهیت تصویری اش اثرگذارتر باشد ، هر برنامه ای که به کتاب و اهل کتاب می پردازد ، چنان سرد و بی روح و بدون جاذبه عمل می کند که اعضای خانواده را وا می دارد تا به سمت برنامه ای دیگر میل کنند. کتاب و کتابخوانی در این رسانه با کهولت ، فرتوتی ، بی رمقی ، زبان نامفهوم برای همگان و دهها دافعه دیگر همراه است.
همین نمادها برای دلزده کردن مخاطبان از هر چه مطالعه و متعلقات آن است کافی است. 


پیوسته می خوانیم که مردم فلان کشور در اتوبوس و مترو کتاب می خوانند ، یعنی که انتظار دارند مردم ما هم چنین کنند. داوری انتزاعی یعنی همین ! آیا شرایط اجتماعی و محیطی ما هم مشابه فلان کشور است؟ مدت ها انتظار در صف اتوبوسی که به علت تراکم مسافر ، در هر ایستگاه تنها چند نفر می توانند سوار شوند و مترو که در رفت و برگشت های کاری تا گلوگاه انباشته از مسافر است ، چگونه انتظار داریم که مسافران کتاب به دست در نهایت آرامش ذهنی کتاب بخوانند. مسافر اتوبوس گاه حتی دستش به میله محافظ اتوبوس هم نمی رسد و فقط فشردگی جمعیت است که او را در حالت سرپا نگه می دارد. آیا سناریویی مسخره تر از این خواهد بود که کتابی را به دست مسافری بدهیم که بیشتر نقش ستون را تا پایان سفر ایفاء می کند و حتی تغییر جهت بدنش هم برای او دشوار است؟ کتابخانه های عمومی که قرار است از عوامل و انگیزه های موثر در کتابخوانی باشند ، نیاموخته اند که کتابخانه عمومی مغازه پوشاک نیست که منتظر بمانی مشتری وارد شود و جوابش را بدهی. 


کتابخانه عمومی باید به سمت جامعه حرکت کند ، برای خودش ارباب رجوع دست و پا کند ، به مدارس سر بزند ، در مجامع به شناساندن خدمات خود بپردازد. و اینها همه در صورتی است که وقتی به کتابخانه مراجعه شد، بتواند خواست های مراجعان را پاسخ دهد. کتابخانه های عمومی ، بجز معدودی آن هم در چند شهر بزرگ ، بسیار منفعلند. در بسیاری از شهرهای کوچک تر حتی مردم محلی نیز نشانی جایی به نام کتابخانه را نمی شناسد. مشتری عمده آنها دانش آموزان و کنکوری ها هستند که از فضای کتابخانه نه منابع کتابخانه به عنوان محلی آرام برای انجام تکالیف و مطالعه دروس خود استفاده می کنند. بسیاری از منابع مورد درخواست آن معدود اهل مطالعه هم در کتابخانه نیست و مسوولان کتابخانه ها هم تلاشی برای دستیابی به آن منابع از طریق امانت گرفتن از سایر کتابخانه ها نمی کنند. البته نظام کلان مدیریتی این کتابخانه ها هم چنین وظیفه ای برای آنها تعریف نکرده است. 


به این ترتیب ، مراجعان کتابخانه های عمومی که خود اندک هستند ، برخی درصدد مطالعه دروس خود هستند ، برخی دیگر آنچه را می خواهند نمی یابند ، تعداد اندکی علاقه مند می ماند که آن هم موجودی کتابخانه ها قادر نیست پاسخگوی آنها باشد. این گروه کسانی هستند که مشتری بالفعل کتابخانه اند. بالقوه ها که خیل عظیمی را تشکیل می دهند ، جذب پدیده های دیگری می شوند که جاذبه بیشتری دارند و در خوشبینانه ترین حالت ، تحقق هدف معین و روشنی را تضمین می کنند. وضعیت نشر کتاب ، خود شرب الیهود دیگری است. 


شعار «بچاپ و بفروش» (و به قول ظریفی «بچاپ و بچاپ») ، روز به روز پررنگ تر می شود. 2 گروه دست اندرکار چنین جریانی هستند یکی «ناشران» و دیگری «نشرکاران». ناشران برای نشر کتاب ملاکهایی دارند ، خوب و بد می کنند و برای خود رسالتی فرهنگی قائلند و نشرکاران آنهایی هستند که پول سرگردانی داشته اند و این عرصه را دارای منافعی یافته اند برایشان تفاوت نمی کرده در چه عرصه ای سرمایه گذاری کنند. این عرصه را برگزیده اند چون برخوردار از معافیت هایی است. 


عنصری به نام کاغذ را می توانند از طریق مجوز خود راحت تر و ارزان تر دریافت کنند. برای «نشرکاران» مهم نیست که کاغذ دریافتی خود را نوشته شده بفروشند یا نانوشته.
هرکدام سودش بیشتر باشد ترجیح دارد. کاغذهای نوشته شده هم تابع الگویی به نام سیاست نشر نیست.
هرچه مشتری داشته باشد حتی اگر «فال نخود» و «کف بینی» باشد باید چاپ کرد. دست اندرکاران نشر که زمانی جزو پیشروان و پیشگامان فرهنگی به حساب می آمدند، با پیدایش «نشرکاران» به دنباله روهای فرهنگی تغییر جهت داده اند. بازار آشفته نشر تولیداتی را عرضه می کند که مخاطب را از عرصه علم و فرهنگ دور می کند و آثار اصیل در این آشفته بازار در تنگنا قرار می گیرند و می رود که حضور شتابزده و ورود بی رویه «نشرکاران» ، میدان را بر «ناشران» تنگ کند. هرگاه درصددیم که تشنگی مطالعه را ایجاد کنیم و آن را افزایش و گسترش دهیم ، در مقابل باید به رفع تشنگی هم بیندیشیم. 


عرصه نشر چنین وظیفه ای دارد. اگر در این عرصه توفیق نیابیم ، صرف ایجاد تشنگی راه به فلاح نمی برد. اخیرا در 2 برنامه تلویزیونی در فاصله 2 روز درباره شمارگان کتاب سخن رفت.
در یک برنامه میانگین شمارگان کتاب 2000 و در دیگری بین 3000 تا 5000 اعلام شد. حال اگر خوشبینانه خبر دوم را بپذیریم و از این دو رقم میانگین ، میانگین بگیریم به متوسط 4000 می رسیم.
با کمال تاسف باید گفت که در شمارگان کتاب افت داشته ایم ، چون در زمانی که جمعیت کشور 25 میلیون نفر بود ، میانگین شمارگان کتابها 2000 بود ، اکنون که جمعیت به 70 میلیون رسیده است میانگین 4000 است.
یعنی شمارگان دو برابر شده و جمعیت 2.8 برابر یعنی اگر شرایط را هم طی این سالها از جهات مختلف ثابت فرض کنیم ، میانگین تیراژ باید 5600 نسخه می بود. بنابراین ، وضع نشر و کتابخوانی به عنوان 2 پدیده متعامل را باید تکان دهنده خواند. فرهنگ در جامعه ما با این که چندین نهاد این کلمه را در نامهای خود یدک می کشند، غریب افتاده است. 


سرگردانی در تعریف دامنه فرهنگ و تعیین و تحدید وظایف هر یک از نهادهای فرهنگی سبب شده است مسوولیت ها لوث شود. همین سرگردانی راه را برای برخی تقلیل ها از جمله تقلیل بودجه ها در طول یک سال مالی هموار کرده است و در کمبودهای مالی ، نخستین عرصه ای که زیر تیغ کاهش بودجه قرار می گیرد عرصه فرهنگ است. 


نیروی انسانی نیز گرفتار چنین معضلی است. انتخاب ها و عزلها نه به دلیل قابلیت های فرهنگی و علمی که ناشی از ملاحظات دیگری است. 


کتاب ، کتابخوانی ، کتابخانه ، نشر و آنچه در این چارچوب قرار می گیرد ، بیشترین خسارت را از این جریان ها متحمل می شوند. در این میان دلخوشیم که سالی یک بار نمایشگاه کتاب برگزار می کنیم و سالی یک بار هفته ای به نام هفته کتاب داریم.
در این ایام پیوسته با آب و تاب سخن می گوییم و از قداست کتاب دم می زنیم. گویی که عزیز از دست رفته ای را گرامی می داریم. «هفتم» آن روانشاد که گذشت همه چیز فراموش می شود.
 

منبع: جزیره دانش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد