دکتر عباس حری
در رسانه ها می بینیم ، می شنویم ، یا می خوانیم که مردم ما «کم خوان»اند ، رغبتی به مطالعه ندارند ، هر ایرانی در سال ، فلان قدر دقیقه کتاب می خواند و داوری های متنوع و فراوان دیگر. گویی مردم عناصر مجردی هستند که می توان درباره آنها بدون توجه به عوامل محیطی سخن گفت. آنها هستند که می خوانند یا نمی خوانند ، آنها را باید به باد ملامت گرفت ، و از لاکتابی آنها باید گلایه کرد. این کار البته مصلحت اندیشانه تر هم هست.
توپ را در زمین حریف بینداز و همه مسوولیت ها را هم متوجه او کن هر گاه نورافکن را به طرف مقابل بیفکنیم ، طبعا خودمان در تاریکی و به دور از ارزشیابی ها و داوری ها مصون خواهیم ماند. حال بیاییم به همین مردم که ملامت می کشند و خوشند و رنجیدن را کافری می دانند ، بیندیشیم.
آیا اگر از همین مردم حرکتی مشاهده کنیم که حاکی از بی هدفی است سرزنششان نمی کنیم؟ مردم حق دارند که کار بدون دلیل و عمل بدون هدف انجام ندهند. وقتی از کسی می پرسی «آیا کتاب می خوانی؟» و در جواب می گوید که «چرا باید بخوانم؟» منطقی ترین و استوارترین پاسخ را داده است. واقعا چرا باید بخوانند؟ هدفدار کردن «خواندن» است که می تواند انگیزه روی آوری به مطالعه را فراهم کند. کانون این انگیزش ها کجاست؟ اشاره ای به برخی از شاخص ترین این کانون ها خالی از فایده نیست.
خانواده نخستین کانونی است که می تواند انگیزه های خواندن را در فرزندان فراهم کند. پدری که ناگزیر است وقتی فرزندش هنوز در خواب است از خانه خارج شود و وقتی هم در دیر وقت شب به خواب رفته است به خانه برگردد و مادر که باید به تدبیر خانه بیندیشد و هم مرد و هم زن خانه باشد، چه مجالی برایشان می ماند که خود چیزی بخوانند یا فرزند خود را به خواندن ترغیب کنند. وقتی در همه زندگی ات باید فکر نان باشی ، کتاب ، آب خواهد بود و کتاب خواندن آب در هاون کوبیدن.
همین فرزند ، فرزندان دیگران را هم در خیابان و معبر و گذر و تلویزیون می بیند ، با همه وسایل رفاه و خانواده ای مرفه ، و به قول یکی از ارکان دولت ، با اتومبیل 300 میلیونی.
انصاف را ، آیا خواهد اندیشید که آن فرد از کتابخوانی به این مواهب دست یافته است؟ لطفا نگویید اندرون از طعام خالی دار / تا در آن نور معرفت بینی.
چند شب پیش ، در همین تلویزیون ، در محله ای که آب و نفتشان قاطی شده بود ، جوانی در مقابل دوربین با خشم می گفت ، ما از ابتدایی ترین امکانات زندگی محرومیم ، آمده اند برای ما کتابخانه تاسیس کرده اند! کانون خانواده هسته اصلی گرایش ها ، نگرشها و بسیاری از جریان هایی است که بعدها منش و نگرش فرزندان را شکل می دهد. هرگاه شرایط برای انگیزش به مطالعه فراهم نباشد، سخنان اندرزگونه رسانه ای عمر بسیار کوتاهی در ذهن ها خواهد داشت.
محیط آموزشی خود نقلی دیگر دارد. دانش آموز مجبور به اطاعت از یک حکومت محلی (مدرسه) با مانیفستی به نام کتاب درسی است. گوش کن ، درست را بخوان ، این قدر سوال اضافی نکن.
اگر دانش آموز حرف شنوی باشی و کتاب درسی را از آغاز تا پایان به ذهن بسپاری ، فرد موفقی خواهی بود. به این ترتیب ، نه نیاز به کتاب جانبی خواهد بود و نه کتابخانه.
در نظام آموزشی درسنامه محور ، این بیان را هم در مدرسه می شنوید و هم در خانه که «درست را خوانده ای که داری کتاب می خوانی؟» این بیان حاکی از تلقی مستمر و ماندگار ما از درس است.
درس یعنی کتاب درسی یا تکالیف درسی و کتاب «دیگر» یعنی زایده ای که در خوشبینانه ترین شکل ، تنها ابزاری فراغتی است که طبعا با سایر ابزارهای فراغتی پرجاذبه تر هم توان رقابت ندارد. رها شدن نظام آموزشی از «تک متن» است که گستره دانش و بینش دانش آموزان را وسعت می بخشد و نهادینه شدن آن در مدرسه با ایجاد کتابخانه همراه است.
در چنین وضعیتی ، کتابخانه مددکار معلم و دانش آموز خواهد بود. چیزی که نبودن آن در مدرسه حس می شود. در معدود مدارسی که کتابخانه (ضعیف یا مناسب) دارند ، از حد محلی برای گذراندن اوقات فراغت (اوقاتی که در مدرسه هم وجود ندارد) فراتر نمی رود و هیچ انگیزه آموزشی برای مراجعه به آن نیست.
چنین محلی را در بیرون مدرسه هم می توان یافت : کتابخانه های کانون پرورش فکری.
پس چنین کتابخانه یا شبه کتابخانه هایی در مدرسه هم چندان دوامی نمی آورند. یا فضای آن پس از مدتی ، به دلیل کمبود اتاق ، تبدیل به کلاس درس می شود یا در آن همیشه قفل است.
در ساعت کوتاه تنفس که باید خیلی ضرورت های زیستی هم در آن مدت تامین شود! پس از تعطیلی مدرسه هم که باید دانش آموزان هر چه سریعتر مدرسه را ترک کنند. به این ترتیب ، چگونه می توان از وجود کتابخانه در مدرسه سخن گفت.
رسانه ها رسانایی خود را در جهاتی خاص سوق داده اند. بحثهای فرهنگی نیز گاه صبغه سیاسی می یابد. روی سخن آنها درباره کتاب و مطالعه هم بیشتر با کسانی است که خود اهل کتابند و اگر نقدی ، نظری ، سرگذشتنامه ای هم درخصوص کتاب و کتابخوانی می خوانند ، به منظور کسب اطلاع است نه برانگیخته شدن برای کتابخوانی.
در نتیجه آنهایی که باید از طریق این گونه رسانه ها برانگیخته شوند ، تنها بخشی که از آن به سرعت می گذرند ، همانی است که به این گونه مسائل پرداخته است.
در رسانه فراگیری چون تلویزیون هم که می تواند به دلیل ماهیت تصویری اش اثرگذارتر باشد ، هر برنامه ای که به کتاب و اهل کتاب می پردازد ، چنان سرد و بی روح و بدون جاذبه عمل می کند که اعضای خانواده را وا می دارد تا به سمت برنامه ای دیگر میل کنند. کتاب و کتابخوانی در این رسانه با کهولت ، فرتوتی ، بی رمقی ، زبان نامفهوم برای همگان و دهها دافعه دیگر همراه است.
همین نمادها برای دلزده کردن مخاطبان از هر چه مطالعه و متعلقات آن است کافی است.
پیوسته می خوانیم که مردم فلان کشور در اتوبوس و مترو کتاب می خوانند ، یعنی که انتظار دارند مردم ما هم چنین کنند. داوری انتزاعی یعنی همین ! آیا شرایط اجتماعی و محیطی ما هم مشابه فلان کشور است؟ مدت ها انتظار در صف اتوبوسی که به علت تراکم مسافر ، در هر ایستگاه تنها چند نفر می توانند سوار شوند و مترو که در رفت و برگشت های کاری تا گلوگاه انباشته از مسافر است ، چگونه انتظار داریم که مسافران کتاب به دست در نهایت آرامش ذهنی کتاب بخوانند. مسافر اتوبوس گاه حتی دستش به میله محافظ اتوبوس هم نمی رسد و فقط فشردگی جمعیت است که او را در حالت سرپا نگه می دارد. آیا سناریویی مسخره تر از این خواهد بود که کتابی را به دست مسافری بدهیم که بیشتر نقش ستون را تا پایان سفر ایفاء می کند و حتی تغییر جهت بدنش هم برای او دشوار است؟ کتابخانه های عمومی که قرار است از عوامل و انگیزه های موثر در کتابخوانی باشند ، نیاموخته اند که کتابخانه عمومی مغازه پوشاک نیست که منتظر بمانی مشتری وارد شود و جوابش را بدهی.
کتابخانه عمومی باید به سمت جامعه حرکت کند ، برای خودش ارباب رجوع دست و پا کند ، به مدارس سر بزند ، در مجامع به شناساندن خدمات خود بپردازد. و اینها همه در صورتی است که وقتی به کتابخانه مراجعه شد، بتواند خواست های مراجعان را پاسخ دهد. کتابخانه های عمومی ، بجز معدودی آن هم در چند شهر بزرگ ، بسیار منفعلند. در بسیاری از شهرهای کوچک تر حتی مردم محلی نیز نشانی جایی به نام کتابخانه را نمی شناسد. مشتری عمده آنها دانش آموزان و کنکوری ها هستند که از فضای کتابخانه نه منابع کتابخانه به عنوان محلی آرام برای انجام تکالیف و مطالعه دروس خود استفاده می کنند. بسیاری از منابع مورد درخواست آن معدود اهل مطالعه هم در کتابخانه نیست و مسوولان کتابخانه ها هم تلاشی برای دستیابی به آن منابع از طریق امانت گرفتن از سایر کتابخانه ها نمی کنند. البته نظام کلان مدیریتی این کتابخانه ها هم چنین وظیفه ای برای آنها تعریف نکرده است.
به این ترتیب ، مراجعان کتابخانه های عمومی که خود اندک هستند ، برخی درصدد مطالعه دروس خود هستند ، برخی دیگر آنچه را می خواهند نمی یابند ، تعداد اندکی علاقه مند می ماند که آن هم موجودی کتابخانه ها قادر نیست پاسخگوی آنها باشد. این گروه کسانی هستند که مشتری بالفعل کتابخانه اند. بالقوه ها که خیل عظیمی را تشکیل می دهند ، جذب پدیده های دیگری می شوند که جاذبه بیشتری دارند و در خوشبینانه ترین حالت ، تحقق هدف معین و روشنی را تضمین می کنند. وضعیت نشر کتاب ، خود شرب الیهود دیگری است.
شعار «بچاپ و بفروش» (و به قول ظریفی «بچاپ و بچاپ») ، روز به روز پررنگ تر می شود. 2 گروه دست اندرکار چنین جریانی هستند یکی «ناشران» و دیگری «نشرکاران». ناشران برای نشر کتاب ملاکهایی دارند ، خوب و بد می کنند و برای خود رسالتی فرهنگی قائلند و نشرکاران آنهایی هستند که پول سرگردانی داشته اند و این عرصه را دارای منافعی یافته اند برایشان تفاوت نمی کرده در چه عرصه ای سرمایه گذاری کنند. این عرصه را برگزیده اند چون برخوردار از معافیت هایی است.
عنصری به نام کاغذ را می توانند از طریق مجوز خود راحت تر و ارزان تر دریافت کنند. برای «نشرکاران» مهم نیست که کاغذ دریافتی خود را نوشته شده بفروشند یا نانوشته.
هرکدام سودش بیشتر باشد ترجیح دارد. کاغذهای نوشته شده هم تابع الگویی به نام سیاست نشر نیست.
هرچه مشتری داشته باشد حتی اگر «فال نخود» و «کف بینی» باشد باید چاپ کرد. دست اندرکاران نشر که زمانی جزو پیشروان و پیشگامان فرهنگی به حساب می آمدند، با پیدایش «نشرکاران» به دنباله روهای فرهنگی تغییر جهت داده اند. بازار آشفته نشر تولیداتی را عرضه می کند که مخاطب را از عرصه علم و فرهنگ دور می کند و آثار اصیل در این آشفته بازار در تنگنا قرار می گیرند و می رود که حضور شتابزده و ورود بی رویه «نشرکاران» ، میدان را بر «ناشران» تنگ کند. هرگاه درصددیم که تشنگی مطالعه را ایجاد کنیم و آن را افزایش و گسترش دهیم ، در مقابل باید به رفع تشنگی هم بیندیشیم.
عرصه نشر چنین وظیفه ای دارد. اگر در این عرصه توفیق نیابیم ، صرف ایجاد تشنگی راه به فلاح نمی برد. اخیرا در 2 برنامه تلویزیونی در فاصله 2 روز درباره شمارگان کتاب سخن رفت.
در یک برنامه میانگین شمارگان کتاب 2000 و در دیگری بین 3000 تا 5000 اعلام شد. حال اگر خوشبینانه خبر دوم را بپذیریم و از این دو رقم میانگین ، میانگین بگیریم به متوسط 4000 می رسیم.
با کمال تاسف باید گفت که در شمارگان کتاب افت داشته ایم ، چون در زمانی که جمعیت کشور 25 میلیون نفر بود ، میانگین شمارگان کتابها 2000 بود ، اکنون که جمعیت به 70 میلیون رسیده است میانگین 4000 است.
یعنی شمارگان دو برابر شده و جمعیت 2.8 برابر یعنی اگر شرایط را هم طی این سالها از جهات مختلف ثابت فرض کنیم ، میانگین تیراژ باید 5600 نسخه می بود. بنابراین ، وضع نشر و کتابخوانی به عنوان 2 پدیده متعامل را باید تکان دهنده خواند. فرهنگ در جامعه ما با این که چندین نهاد این کلمه را در نامهای خود یدک می کشند، غریب افتاده است.
سرگردانی در تعریف دامنه فرهنگ و تعیین و تحدید وظایف هر یک از نهادهای فرهنگی سبب شده است مسوولیت ها لوث شود. همین سرگردانی راه را برای برخی تقلیل ها از جمله تقلیل بودجه ها در طول یک سال مالی هموار کرده است و در کمبودهای مالی ، نخستین عرصه ای که زیر تیغ کاهش بودجه قرار می گیرد عرصه فرهنگ است.
نیروی انسانی نیز گرفتار چنین معضلی است. انتخاب ها و عزلها نه به دلیل قابلیت های فرهنگی و علمی که ناشی از ملاحظات دیگری است.
کتاب ، کتابخوانی ، کتابخانه ، نشر و آنچه در این چارچوب قرار می گیرد ، بیشترین خسارت را از این جریان ها متحمل می شوند. در این میان دلخوشیم که سالی یک بار نمایشگاه کتاب برگزار می کنیم و سالی یک بار هفته ای به نام هفته کتاب داریم.
در این ایام پیوسته با آب و تاب سخن می گوییم و از قداست کتاب دم می زنیم. گویی که عزیز از دست رفته ای را گرامی می داریم. «هفتم» آن روانشاد که گذشت همه چیز فراموش می شود.
منبع: جزیره دانش
سینا روحانی
محیط اجتماعی و شرایطی که یک کودک در آن رشد میکند، فعالیتهایی که انجام میدهد، دوستانی که دارد، آموزشهایی که میبیند و طرز تلقی و بینشی که تحت تاثیر این شرایط از جهان پیرامون خود و اجتماع مییابد، همگی روی شکل گیری شخصیت او و نقشپذیری اجتماعیاش در آینده تاثیرات انکار ناپذیری دارند.
پس عجیب نخواهد بود اگر جامعهشناسان و روانشناسان تصمیم بگیرند برای تحلیل شخصیت یک انسان نوعی، یا یافتن علل ایجاد مشکلات روانی-رفتاری در او و آسیبشناسی ناهنجاریهایش به گذشتۀ او بازگردند....
فکر میکنم یکی از عمدهترین مسائلی که این روانشناسان و جامعهشناسان حتما باید به آن توجه ویژهیی داشته باشند «بازی» هایی است که انسانها در کودکی انجام میدهند. چرا که شاید بازی کردن تنها فعالیتی باشد که تقریبا همه کودکان دنیا، به صورت مستمر و متداوم و با کمال علاقه، توجه و جدیّت! بیشترین زمان ممکن را به آن اختصاص داده و ذهن خود را درگیرش میسازند. یعنی خیلی بیشتر از علمی که در کلاسها میآموزند یا فیلمهایی که میبینند و دیگر فعالیتها... پس بعید نیست که این بازیها قادر باشند تاثیرات عمیقی روی شخصیت آینده بازیکنان و جهانبینیشان بهجا بگذارند
امروزه هزاران گونۀ مختلف بازی در جهان شناسایی شده که کودکان را در سنین مختلف مشغول ساختهاند؛ بعضی از آنها بازمانده از گذشتگانند، و عدهای حاصل نوآوریهای اخیر؛ تعدادی از آنها برگرفته از ایدههای شرکتهای تجاریاند و بعضی را انجمنهای فرهنگی و علمی با اهداف خاص تربیتی طراحی کردهاند.
ما خصوصیاتی در اکثر این بازیها وجود دارد که بین همۀ آنها مشترک است:
1. عموم بازیها دارای پیشفرضها و قواعد و قوانینی هستند که معمولا بازیکنها میبایست بدون چون و چرا آنها را بپذیرند؛ چرا که در غیر این صورت ماهیت بازی زیر سوال میرود. به عنوان مثال یک کودک نمیتواند در حین بازی کردن فوتبال با دوستانش این مسئله را مطرح کند که "بهتر نیست از دستهایمان هم در بازی استفاده نماییم؟!"... یا دیگری ایراد بگیرد که چرا در هر ضلع شطرنج تنها هشت خانه داریم؟... این قضیه تنها مختص به بازیهای مدون سنتی نبوده به هر بازی مندرآوردی و ساخته شده توسط خود بازیکنان هم انتقال مییابد؛
به عنوان مثال اگر خردسالی به دوستانش پیشنهاد کند که توپ را به بالا پرتاب کنند و درصورتی که توپ در بازگشت به کسی برخورد کرد او باید فرضا صدای یک حیوان را در بیاورد.. به احتمال قریب به یقین اگر هم مقبول نیافتد کسی در مفادش ایرادی وارد نخواهد دانست...
درواقع بدین طریق کمکم کودکان میآموزند که رسم بازی به غیر این است که در قواعد به دیده شک نگریست و ایرادی در آنها وارد دانست. بلکه میبایست با پذیرفتن آنها تنها کمر همت به خوب بازی کردن بست و به دنبال جلب نظر همبازیها و گاه تفوق بر آنها بود. و در نهایت در صورت نارضایی میتوان بازی دیگری انتخاب کرد اما نمیتوان آنها را تغییر داد.
خیلی بعید نیست که کودکی تحت تاثیرات تربیتی این بازیها بزرگ شده است، در آینده وقتی وارد اجتماع شد هیچگاه از رویه جوانان همسنش در متلکگویی و مزاحمتهای خیابانی تبری نجوید، هرگز به بعضی خرافات معمول در جامعه به دیده شک ننگرد، یا قادر نباشد تصور کند چه ساده ممکن است محیطی عاری از زباله و آلودگی داشت، یا بدون تعصبات نژادی و دینی با همنوعان دیگر زندگی کرد، یا تضاد طبقاتی و فقر و ظلم را ریشهکن ساخت....
2. بازیها معمولا قادرند یک موضوع بیاهمیت و یا پیشپا افتاده را به یک امر حیاتی و مهم بدل سازند؛ و به ازای جلوهگر ساختن اهداف کاذب، نیازهای کاذبی را هم در بازیکنان ایجاد نمایند.
در اکثر بازیها معمولا رقابت بر سر به دست آوردن پاداشها و امتیازهایی به ظاهر بیارزش است که عموما از دید افراد خارج از بازی بسیار مسخره به نظر میرسد. به عنوان مثال یک بازی کامپیوتری میتواند نیافتادن یک توپ مجازی در یک سوراخ را آنقدر مهم جلوه دهد که ساعتها شخصی را به خود مشغول دارد.
با اینکه هدف اصلی همه انواع بازیها در دنیا تفریح، لذت، دوستیابی و آموزش است، و همه بازیکنان عالِم به این مسئله هستند، با اینحال در طی بسیاری از بازیها این اهداف رنگ باخته، برتری جویی، رقابت و شکست دادن طرف مقابل چنان اهمیت حیاتییی مییابد که بازیکنان نتنها تفریح و لذت را فراموش میکنند که گاه بسیاری از منافع، داراییها و سلامت خود را نیز فدای دستیابی به این تفوق میسازند. این مسئله مخصوصا در فوتبال جلوه خاصی یافته است؛ چه لباسهای پاره، زیرچشمهای کبود و دست و پای شکسته، که این ورزش به خود ندیده است و چه فحشهایی که در حین بازی به خاطر اشتباه کوچکی نثار خواهر و مادر بازیکنان نشده است...
پس خیلی نباید تعجب کنیم اگر ببینیم که کودک بزرگ شده در چنین جوی، در بزرگسالی همچنان بخاطر دفاع از رنگ قرمز یا آبی خون به پا کند! یا سر مسائل ابتدایی با دیگران به مجادله برخیزد. و به خاطر برتری یافتن در بحثی ساده یا دستیابی به امتیازی کاذب به هر روشی تمسک جوید.
از آنجا که این مبحث طولانی تر از آن شد که قصدش را داشتم ادامه آنرا به پستی دیگر وامیگذارم، و فعلا به ذکر این نکته بسنده میکنم که امروزه مراکزی وجود دارند که تحقیقات بسیاری در آسیبشناسی بازی های مختلف انجام دادهاند و تلاش نمودهاند بازیهایی طراحی کنند که نقاط ضعف بازیهای متعارف و معمول را نداشته باشند. در آینده سعی خواهم نمود دستکم به معرفی بعضی از این مراکز بپردازم ...
منبع: برج خشتی
حسن سالاری
اگر بخواهیم بدانیم علم چه هنگام و در کجا آغاز شد، باید سرچشمههای آن را در نخستین تجربههای انسانهای نخستین جستوجو کنیم. آنها بیش از ده هزار سال پیش با دستکاری و دگرگون کردن مواد طبیعی توانستند ابزارهای کارآمدی بسازند، برخی از جانوران را اهلی کنند و به کاشتن گیاهان خوراکی بپردازند. تجربه های ایشان از نسلی به نسل دیگر میرسید و پختهتر میشد. این تجربههای فزاینده، زمینه را برای یکجانشینی انسانهای کوچنده و شکارگر فراهم کرد و نخستین روستاها پدید آمدند. با پیشرفت چشمگیر در ذوب فلز، ابزارهای کارآمدتری برای کشاورزی ساخته شدکه به کاشت انبوه گندم، جو و برنج انجامید. رفته رفته بر جمعیت روستاها افزوده شد و سرانجام نخستین شهرها در میان رودان، مصر، ایران و چین پدید آمدند. این داستان به ظاهر کوتاه، یعنی داستان تمدن (شهرنشینی)، بیش از هفت هزار سال به درازا کشید.
نقش شهرنشینی در پیشرفت علم
شهرنشینی با فراهم کردن زمینه برای انجام کارها به صورت تخصصی بر پیشرفت علم افزود. گروهی که در ساختن ابزار چیره دست بودند، صنعت را پیشهی خود ساختند و گروهی در کار کشاورزی و دامپروری سرآمد شدند. در این میان گروهی باید به ادارهی شهرهایی میپرداختند که روزبهروز بزرگتر میشدند و دشمنانی از بیرون نیز چشم بر دارایی آنها داشتند. فرمانرایان نخستین «دولت- شهرها» به زودی دریافتند که برای ادارهی بهتر شهرها و فراهم کردن آرامش شهروندان نه تنها به سربازان نیرومند که به مردمانی آگاهتر از سایر شهروندان نیاز دارند. این مردمان آگاه که نقش مشاوران فرمانروا را داشتند باید درآمدها و هزینههای شهر را ثبت میکردند، زمان مناسب را برای کاشت گیاهان تعیین میکردند و برای تندرستی مردم شهر چاره میاندیشیدند. این نخستین دانشمندان توانستند بنیانهای ریاضیات، اخترشناسی و پزشکی را پیریزی کنند.
دانش مردمان دولتشهرهای باستانی فقط به موضوع های کاربردی محدود نمیشد و نخستین نظریهپردازیهای نیاکان ما دربارهی چیستی، چگونگی و چرایی پدیدههای طبیعی در همین شهرها به نگارش درآمد. برای مثال، کهنترین طرح برای منظومهی خورشیدی، کهنترین نقشهی جهان و کهنترین نظریه پردازی دربارهی پیدایش کیهان در گلنوشتههای به دست آمده از میانرودان دیده میشود. یک پاپیروس از مصر باستان نشان میدهد که ریاضیدانان مصری میتوانستند مسالههای دشواری را با کمک معادلههای درجهی یکم و دوم حل کنند. پاپیروس دیگر رسالهای در پزشکی است که چهل و هشت مسالهی پزشکی در آن نوشته شده و نام آزمایش، تشخصیص و درمان در آن آمده است. نمونههایی از این دست نشان میدهد که دانش پیشینیان ما هرچند کم و بیش آمیخته به خرافه بود، اما از اندیشههای علمی چشمگیر نیز تهی نیست.
آرامش و پشتیبانی از دانشمندان
روشن است که پیشرفت علم به کوشش دانشمندان بستگی دارد اما چه عامل هایی بر مقدار و کارآمدی کوشش آنان اثرگذارند؟ نگاهی به تاریخ نشان میدهد که در کنار کتجکاوی درونی دانشمندان، پشتیبانی فرمانروایان یا مردمان دانشپرور از دانشمندان، نقش برانگیزاننده در پیشرفتهای علمی داشته است. از سوی دیگر، درگیریهای درونی یا جنگهای ویرانگر که برهم زنندهی آرامش دانشمندان و بر باد دهندهی داراییهای پشتیبانان علم بود، از سرعت پیشرفت علم کاسته است. برای مثال، علم در سومر رشد چشمگیر داشت تا مردمانی بیابانگرد بر آنها چیره شدند و پایههای پیشرفت علم را ویران کردند. اما چندی نگذشت که پیروزمندان میدان شمشیر به ارزش دستاوردهایی که خود ویران کرده بودند، آگاه شدند و کوشیدند آن را زنده کنند. این گونه بود که کتابخانههای بابل از دانش سومریان رونق گرفت و زمینه برای پرورش دانشمندان بابلی فراهم شد.
از میان مردمانی که در پیشرفت علم نقش چشمگیر داشتند، ایرانیان بودند که همواره در جستوجو دانش برآمدند و زمینه را برای پژوهشهای دانشمندان فراهم کردند. فرمانروایان ایرانی همواره پشتیبان دانشمندان بودند و ایران همواره جایگاه دانشمندان بزرگ و پناهگاه اندیشمندان رانده شده از سرزمینهای دیگر بود. فلسفهی یونان باستان در زمان فرمانروایی هخامنشیان بر سرزمینهای یونانینشین شکوفا شد و سیاستمداران یونانی به عنوان مشاوران شاهان ایران خدمت میکردند. اشکانیان از فرهنگ و دانش یونانی اثر پذیرفتند و ساسانیان از اندیشمندان و صنعتگران تبعیدشده از یونان و روم پشتیبانی کردند. همچنین، خسرو انوشیروان کسانی را به هند و روم فرستاد تا از دانش و تجربهی آن فرهنگها برای ایرانیان ارمغان بیاورند. به این ترتیب زمینه برای پیدایش یکی از بزرگترین مراکز علمی جهان باستان به نام دانشگاه گندیشاپور در ایران فراهم شد.
از گندیشاپور تا بغداد
از آنجا که در دانشگاه گندیشاپور، بهویژه در دورهی خسرو انوشیروان، نسبت به دانشمندان از هر آیین و ملتی به گرمی رفتار میشد، آن نهاد آموزشی و پژوهشی بزرگترین مرکز علمی جهان آن روزگار شد. دانشمندان و پزشکانی از جایجای جهان از مسیحی و ز ر دشتی و با هر نگرش فلسفی گرد هم آمدند. به روزگاری که برای ارتباط دانش پژوهان ملتهای گوناگون و گسترش و پراکنش دانستههای علمی ابزارهای کارآمدی وجود نداشت، چنین فرصت ارزشمندی در دانشگاه گندیشاپور فراهم شد . چنین آمیزش علمی و فرهنگی تا آن زمان در جهان به وجود نیامده بود و نمونهی دیگر آن چند سده بعد در دورهی اسلامی در شهر بغداد فراهم آمد. میدانیم که این شهر نیز با اندیشهی ایرانی پیریزی شد و مشاوران ایرانی خلیفههای عباسی بودند که زمینه را برای گردهمایی دانشمندان در این شهر فراهم کردند.
بغداد (واژهای فارسی به معنای خدا داد) روستا یا شهرکی خوش آبوهوا بر ساحل دجله و بر سر راههای بازرگانی شرق و غرب بود که به روزگار ساسانیان بازارهای بزگ سالیانه در آنجا بر پا میشد. این مکان در سال 145 قمری/ به پیشنهاد خالد برمکی برای ساختن پایتخت عباسیان برگزیده شد. شالودهی این شهر را نوبخت با همکاری چند دانشمند و مهندس ایرانی دیگر پیریزی کردند. گزینش درست این مکان برای پایتخت خلافت عباسیان باعث رونق اقتصادی این شهر و شکوفایی فرهنگی آن شد. هنرمندان و دانشمندان از گوشه و کنار جهان از هند تا روم به این شهر آمدند و ساخت کاغذ در بغداد که هدیهی تمدن چین بود، به نگارش آثار علمی رونق داد. به زودی بغداد به یک مرکز علمی بزرگ تبدیل شد و دورهی تازهای از شکوفایی علمی آغاز شد.
پیشگامی و پیشتازی ایرانیان
گامهای نخست پژوهشهای علمی در بغداد با ترجمهی آثار پیشینیان برداشته شد و باز هم ایرانیان در این کار پیشگام بودند. نوبخت و فرزندانش، به ویژه ابوسهل نوبخت، از نخستین کسانی بودند که به ترجمهی آثار علمی ایرانی از زبان پهلوی به عربی پرداختند. آنها در کنار دانشمندانی چون ابراهیم فزاری و ماشاءالله یهودی، نقش مهمی در راهیافتن جدولهای اخترشناسی دورهی ساسانی، مشهور به «زیج شاهی»، به اخترشناسی دورهی اسلامی داشتند. بزرگترین مترجمان دورهی اسلامی به نام حُنین بن اسحاق و ثابت بن قره بیشتر آثار پزشکی و ریاضی یونان باستان را به سفارش خاندانهای ایرانی مانند بنومنجم (فرزندان بزیست پسر فیرزوان)، بنوموسی (فرزندان موسی پسر شاکر خراسانی) و خاندان بختیشوع (فرزندان جُرجیس بختیشوع) به عربی بازگرداندند. این ترجمهها پایهی پژوهشهای آینده شد و به زودی دانشمندان بزرگی پدیدار شدند.
برای روشنشدن نقش ایرانیان در شکوفایی علمی دورهی اسلامی، شاید یادآوری سخن ابنخلدون، تاریخنگار و جامعهشناس عرب، از هر چیزی بهتر باشد. وی در مقدمهی کتاب تاریخ خود آورده است:
از شگفتیهایی که واقعیت دارد این است که دانشوران امت اسلام، چه در علوم شرعی و چه در دانشهای عقلی، جز در مواردی اندک، همگی عَجَم بودهاند. و تازه اگر کسانی از آنان یافت شوند که از نظر نژاد عرباند، از لحاظ زبان و مهد تربیت و استادان، عجمی بودهاند.
هرچند عجم به معنای غیر عرب است، ولی ابنخلدون در ادامهی سخن خود روشن میکند که منظورش از عجم در اینجا ایرانیان بوده است:
همهی دانشها، حتی علوم شرعی و صرف و نحو، نیاز به آموزش دارند و در زمرهی صنایع و فنون به شمار میروند. و پیش از این گفتیم که چیرهدستی در صنایع و فنون مختلف از ویژگیهای تمدنهای شهری است. و اعراب کمتر از هر ملت دیگری با این مسائل آشنا بودند و در آن روزگار مردم شهری منحصر به ایرانیان، و نیز مردمانی بود که در آیینهای شهرنشینی از ایرانیان پیروی میکردند. چه ایرانیان به علت تمدن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس داشتهاند، در این کارها تواناتر و استوارتر از دیگران بودند.
ابنخلدون یکی از عوامل اثرگذار بر پیشرفت علم را شهرنشینی میداند و پیشگامی ایرانیان در علم را به پیشگامی ایرانیان در تمدن شهری نسبت میدهد. شهرنشینی نشانی از افزایش ثروت در جامعه و آرامش است و چنانکه گفته شد این دو در پیشرفت علم بسیار اثرگذارند. ساخت بسیاری از شهرها با نام فرمانروایان بزرگ و نقطههای عطف در تاریخ علم با نام شهرهای بزرگ پیوند خورده است. از این رو، قاضی صاعد، دانشپژوه عرب ساکن آندلس (اسپانیا) در کتاب التَّعْریفُ بِطَبَقاتِ الاُمَمْ، که گزارشی فشرده از تاریخ علم جهان است، به کاردانی، دادگری و مردمداری شاهان ایران اشاره میکند و میافزاید: «از ویژگیهای ایرانیان این است که به پزشکی توجه بسیار، به احکام نجوم و تأثیر آن بر جهان شناختی کامل، در رصد سابقهای کهن و در بررسی حرکت ستارگان روشهای گوناگون دارند».
منبع: جزیره دانش
قوانین حمایت از حقوق کودکان در ایران از نواقص بسیاری رنج میبرد که یکی از شاخصترین خلاهای قانونی در این زمینه فقدان نظارت و سرکشی از کودکانی است که به خانهای که در آن آزار دیدهاند بازگشتهاند.
محمد پویا کودک چهارسالهای که در روزهای آخر تیرماه در بیمارستان بهرامی تهران جان باخت، در واقع قربانی قوانین نادرست و تصمیمات اشتباه مسوولان است. این کودک چهارساله یک بار در فروردینماه به دلیل مصرف مواد مخدر (کراک) به بیمارستان منتقل شد اما قاضی پس از بهبودی، محمد پویا را با تعهد قضایی به خانوادهاش تحویل داد. اما این کودک چهار ماه بعد دوباره به خاطر مصرف مواد مخدر به بیمارستان آورده شد و این بار جان باخت.
در حال حاضر قانون درستی برای حمایت از حقوق کودکان وجود ندارد. وقتی کودکی که دچار کودکآزاری شده است، مجددا به خانوادهاش تحویل داده میشود، هیچ نظارتی بر رفتارهای بعدی خانواده با کودک وجود ندارد. ممکن است باز هم کودک در شرایط نامناسب باشد و کسی از این مساله خبر نداشته باشد. حقوقدان انجمن دفاع از حقوق کودکان امیدوار است بعد از تصویب لایحه حمایت از حقوق کودکان، این مشکل حل شود.
هالهالسادات سری میگوید: «در حال حاضر هیچ قانونی وجود ندارد که بر اساس آن نظارتی بر خانوادههای کودکان خشونتدیده اعمال شود. وقتی کودک به خانواده تحویل داده میشود، فرض بر این است که دیگر خانواده کودک خود را آزار نمیدهند. اما با فرض و احتمال نمیتوان کودکان را رها کرد. در لایحه حمایت از حقوق کودک، برای حل این خلاء قانونی راهکاری در نظر گرفته شده است. اگر این لایحه تصویب شود، قبل از اینکه کودک به خانواده تحویل داده شود در چندین جلسه به خانوادهها آموزشهای لازم داده میشود که چطور باید با فرزندان خود رفتار کنند.»
این عضو انجمن دفاع از حقوق کودک، وجود ساز و کاری برای نگهداری از کودکان را در زمانی که خانوادهها درحال آموزش هستند، ضروری میداند و معتقد است در این مدت زمان کودک باید در محیطی امن باشد. تشخیص اینکه محیط امن برای کودک کجاست با قانونگذار است. اگر از مسوولان بهزیستی بپرسیم آیا شما خانه امن برای کودکان دارید، پاسخ آنها مثبت است. مسوولان بهزیستی مراکز نگهداری دائم کودکان بیسرپرست و بدسرپرست را با خانههای امن اشتباه گرفتهاند. برای اینکه کودکی به یکی از مراکز بهزیستی سپرده شود، باید چندین مرحله پشت سر گذاشته شود که همه این مراحل زمانبر است. پس تکلیف کودک آسیبدیدهای که در لحظه نیاز به کمک دارد چه میشود؟
ثریا عزیزپناه یکی دیگر از اعضای انجمن دفاع از حقوق کودک میگوید: «در بیشتر کشورهای جهان، مراکزی به نام خانه امن برای کودکان در معرض خطر و آسیب وجود دارد. اگر کودکی در شرایط نامساعد باشد، او را به سرعت به این مراکز منتقل میکنند و از خطر دور میکنند. اما در ایران چنین نیست. جای خانههای امن برای کودکان آسیبدیده ایرانی خالی است؛ خانههایی که به سادگی تبدیل به پناهگاهی موقت برای کودکان آسیبدیده شوند.»
مسوولان گمان میکنند فقط کودکانی که به حد مرگ کتک خورده باشند و صورت و بدنشان کبود و سیاه شده باشد، دست و پایشان شکسته باشد، مورد آزار جنسی قرار گرفته باشند یا از شدت آسیب جسمی به کما رفته باشند، مورد خشونت واقع شدهاند و نیاز به کمک دارند. آنها آزارهای کامی، روحی و جسمی خفیف را مصداق کودکآزاری نمیدانند. این در حالی است که در کشورهای دیگر، حتی کودکان در معرض آسیب را هم مورد حمایت قرار میدهند.
به گفته عزیزپناه در کشورهایی که قانونهای حمایتی درستی از کودکان وجود دارد اگر احساس شود کودک در شرایطی است که احتمال دارد غفلتی نسبت به او صورت گیرد او را از خانواده جدا میکنند.
اما جدا کردن کودکان در کشور ما از خانوادهها کار دشواری است و بر اساس قانون، پدر قیومیت فرزند را بر عهده دارد. حتی اگر پدری فرزند خود را بکشد هم قصاص نمیشود. در ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسامی آمده است: «پدر یا جد پدری که فرزند خود را بکشد قصاص نمیشود و به پرداخت دیه قتل به ورثه مقتول و تعزیر محکوم خواهد شد.»
این عضو انجمن دفاع از حقوق کودکان میگوید: «مسوولان معتقد هستند خانواده بهترین مکان برای کودک است و نباید فرزندان را از والدین دور کرد. حتی اگر بچهها هر روز کتک بخورند و در معرض انواع و اقسام آزارهای روحی و جسمی قرار بگیرند. معمولاً کودکان آنقدر در خانوادههایی که صلاحیت نگهداری از کودکانشان را ندارند نگه داشته میشوند تا وضعیت آنها بد و بدتر شود. زمانی که وضعیت کودک به اندازه کافی بحرانی شد، تازه فکر میکنند چه باید بکنیم. آنها جایگاه کودک در خانواده را نشناختهاند.»
قوانینی که درباره قیومیت کودک وجود دارد، دست و پاگیر است و قضات هم به سختی راضی میشوند حضانت کودکی را از خانواده بگیرند و به نهادهای حمایتی بسپارند. قوه قضائیه تا حدودی به اشکالاتی که در زمینه حقوق کودک در ایران وجود دارد، پی برده و لایحهای به نام لایحه حمایت از حقوق کودک تدوین کرده است. این لایحه بعد از سه سال معطلی در دولت بالاخره حدود ۱۰ روز پیش، در هیات دولت تصویب شد و قرار شد به مجلس تحویل داده شود. اما تا قانون شدن لایحه و اجرایی شدن قانون زمان زیادی از دست میرود.
به گفته عزیزپناه، حتی در پاکستان هم خانههای امنی برای کودکان وجود دارد: «پاکستان کشور همسایه ماست و کشور پیشرفتهای هم نیست. ایران در خیلی از مسائل از پاکستان پیشرفتهتر است اما ما هنوز برای کودکان خانه امن نداریم و پاکستان در زمینه خانههای امن بسیار موفق عمل کرده است.»
برای ایران راهاندازی خانههای امن برای کودکان کار دشواری نیست، خیلی از کشورها چنین مکانهایی دارند و ایران میتواند از تجربه کشورهای دیگر برای تاسیس چنین خانههایی استفاده کند و از آنها الگو بگیرد اما تاکنون که اقدامی از طرف مسوولان انجام نشده است. عزیزپناه معتقد است: «اگر مسوولان تنها به این مساله توجه میکردند که کودکآزاری چه مسائل و مشکاتی را میتواند برای جامعه ایجاد کند، حتماً این مساله را جدیتر میگرفتند و به دنبال راهکار میرفتند.»
او با تاکید بر اینکه نوع برخوردی که با کودک میشود با شخصیت و رفتار او در بزرگسالی در ارتباط است، میگوید: «این روزها همهاش میشنویم که آمار خشونت در جامعه افزایش پیدا کرده است و مسوولان مملکتی به دنبال راهکار برای حل این معضات هستند و البته نتوانستهاند به موفقیتی هم دست پیدا کنند. مسوولان باید بدانند بسیاری از جنایتکارها و افرادی که مرتکب جرائم میشوند کسانی هستند که در دوران کودکی مورد خشونت واقع شدهاند. وقتی خانواده ناامن باشد، جامعه هم ناامن میشود.»
این عضو انجمن دفاع از حقوق کودک، افزایش خشونت علیه کودکان را با افزایش آسیبهای اجتماعی در ارتباط میداند: «هرچه کودکآزاری در خانوادهها بیشتر باشد، آسیبهای اجتماعی هم در جامعه افزایش پیدا میکند. نیروی انتظامی به دنبال تصویب لایحه ممنوعیت حمل سلاح سرد در مجلس است و از طرفی هر روز طرحهای ارتقای امنیت اجتماعی را اجرا میکند یا با اراذل و اوباش برخورد میکند. مگر آنهایی که بهشان گفته میشود اراذل و اوباش چه کسانی هستند، همانهایی هستند که در خانوادههایشان مورد انواع خشونت و آزار قرار گرفتهاند و کسی آنها را از موقعیت نامناسبی که داشتهاند، دور نکرده است.»
عزیزپناه با تاکید بر اینکه اگر مسوولان امروز به فکر کودکان خشونتدیده نباشند و برای بهبود وضعیت آنها برنامهریزی نکنند، از آنچه فردا اتفاق میافتد نباید گلهای داشته باشند، میگوید: «اگر برخورد با اراذل و اوباش و جمعآوری سلاح سرد راهکاری سختافزاری برای بالا بردن امنیت جامعه باشد، حمایت از کودکان در معرض خطر و آسیب هم راهکاری نرمافزاری برای ارتقای امنیت اجتماعی است.»
توضیح روزنامه روزگار در این گزارش «انجمن حمایت از حقوق کودکان» را به اشتباه «انجمن دفاع از حقوق کودک» نامیده است.
منبع: روزنامه روزگار
عشرت عبدالهی
یکی از مسائلی که همواره مورد بحث و چالش جدی قرار گرفته و صاحب نظران با برگزاری میزگردها و سمینارهای مختلف و نوشتن مقالات به واکاوی آن می پردازند تا نواقص و کاستی هایی که در این زمینه وجود دارد را تا حدودی کاهش دهند، حقوق کودک است. کودکان به علت عدم تکامل رشد بدنی و فکری نیاز به مراقبت های خاص دارند. به ویژه آنکه کودکان به خاطر نداشتن رشد کامل فیزیکی و ذهنی محتاج مراقبت و حمایت های حقوقی هستند.
از دیگر سو به دلیل پیچیدگی های جوامع در کشورها به خصوص در کشورهای توسعه نیافته با توجه به فضای فرهنگی جدید و به دلیل اینکه این جوامع در حال گذار از سنت به مدرنیته هستند، نگاه سنتی هنوز ارجحیت دارد و فرزندان به دلیل نگاه های جدید، روش های تربیتی گذشته را نمی پذیرند. به همین دلیل است که صاحب نظران معتقدند علاوه بر رفع خلأها و نواقص موجود در زمینه حقوق کودک باید از بعد فرهنگی نیز آسیب شناسی صورت گیرد.
در واقع باید گفت حقوق کودک نه تنها در ایران بلکه در سایر نقاط جهان همواره با چالش های زیادی روبه رو بوده است. در حالی که اعلامیه جهانی حقوق بشر در سال ۱۹۴۸ تصویب شده بود، کنوانسیون حقوق کودک پس از وقفه ۴۰ ساله یعنی در سال ۱۹۸۹ به تصویب رسید و این خود مشکلات زیادی را در راه تحقق این حقوق ایجاد کرد اما بعد از جنگ جهانی دوم که تقریباً ۱۳ میلیون کودک در این جنگ کشته شدند رفته رفته جهانیان به اهمیت حقوق کودک پی بردند. از همین رو بود که کشورها کنوانسیون حقوق کودک را به تصویب رساندند تا مسائل و موانع زیادی که پیش روی تحقق این حقوق بود تا حدودی مرتفع شود و جایگاه خاص خود را پیدا کند، اما کشورها با اعمال حق شرط هایی به این کنوانسیون پیوسته اند. کنوانسیون حقوق کودک که در سال ۱۹۸۹ به تصویب بسیاری از کشورها رسیده است، در ۵۴ ماده نوشته شده که همه ابعاد حقوق کودک را مورد تاکید قرار داده است. اما با اینکه نزدیک به سه دهه از تصویب کنوانسیون حقوق کودک می گذرد، دولت ها هنوز در رابطه با کودکان، مشکلات آنان و دورنمای آینده آنان در فراهم ساختن شرایط عادلانه به موفقیت چندانی دست نیافته اند.
ایران نیز در اسفندماه سال ۱۳۷۲ به موجب ماده واحده یی که به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید به کنوانسیون حقوق کودک ملحق شد. البته الحاق مذکور مشروط است به آنکه مفاد کنوانسیون در هر مورد و هر زمان که در تعارض با قوانین داخلی و موازین اسلامی باشد یا قرار گیرد از طرف دولت جمهوری اسلامی لازم الرعایه نباشد که این خود یک حق شرط کلی است. تعداد کشورهایی که تاکنون به عضویت کنوانسیون درآمده اند ۱۹۲ کشور هستند که تنها سومالی و امریکا عضو کنوانسیون حقوق کودک نیستند. این دو کشور فقط کنوانسیون حقوق کودک را امضا کرده اند و تعداد ۷۲ کشور نیز بر آن حق شرط و اعلامیه وارد کرده اند. بدین ترتیب اگرچه کشورها به این کنوانسیون پیوسته اند ولی در هر جا که مواد این کنوانسیون با قوانین داخلی شان تعارض داشته باشد، قوانین داخل را اجرا می کنند. که ناظران بر این عقیده اند که کشورهایی با این حق شرط عضو کنوانسیون محسوب نمی شوند چون حق شرط کلی با قانون معاهدات تعارض دارد و با روح و اهداف کنوانسیون در تعارض است. در واقع این حق شرط دست دولت ها را باز می گذارد تا هر اقدامی را بتوانند در مورد کودکان انجام دهند. از این روست که صاحب نظران بر این باورند که حق شرط کلی باید به موارد مشخص محدود شود تا جایی که در راستای ارتقای حقوق کودک این حق شرط ها کاملاً برداشته شود. در ماده اول کنوانسیون «منظور از کودک افراد انسانی زیر ۱۸ سال هستند مگر اینکه طبق قانون لازم الاجرا در مورد کودک سن بلوغ کمتر از ۱۸ سال باشد.» در تمام نظام های حقوقی جهان «کودک از مسوولیت مبرا است» و به موجب کنوانسیون حقوق کودک انسان تا ۱۸ سالگی کودک است. در حالی که مقنن ایرانی در اجرای قسمت اول مبنی بر مبرا بودن کودک از مسوولیت کیفری، طبق ماده ۴۹ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۷۰ می گوید؛ «اطفال در صورت ارتکاب جرم مبرا از مسوولیت کیفری هستند.»
بلافاصله در تبصره همان ماده می گوید؛ «منظور از طفل کسی است که به حد بلوغ شرعی نرسیده باشد.» از طرفی قانون مدنی در تبصره یک ماده ۱۲۱ در مورد سن بلوغ شرعی چنین می گوید؛ «سن بلوغ در پسر ۱۵ سال قمری و در دختر ۹ سال تمام قمری است.» پس ملاحظه می شود جهات افتراق مقررات ایران با کنوانسیون حقوق کودک در مورد معنای واژه «کودک» دو امر بارز و مشهود است؛ اول اینکه بین دختر و پسر در مورد اطلاق واژه کودک فرق گذاشته است، چرا که دختر ۹ سال و پسر کمتر از ۱۵ سال را کودک می داند، در حالی که در مقررات کنوانسیون کودک، هر انسان کمتر از ۱۸ سال اعم از دختر یا پسر کودک نامیده می شود.
دوم اینکه دختر و پسر زیر ۱۸ سال که بالغ نیستند، دارای مسوولیت کیفری هستند و حال آنکه به موجب مقررات کنوانسیون کودک این اشخاص از مسوولیت کیفری مبرا هستند. از تعارضات دیگری که قوانین ایران با کنوانسیون حقوق کودک دارد این است که در موردی که کودک به دست پدر یا جد پدری کشته شود، قاتل قصاص نمی شود در صورتی که به موجب مقررات کنوانسیون کودک باید در برابر هر نوع تعرض تحت حمایت قانونی قرار بگیرد. در واقع به موجب ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۷۰ مقرر شده است «پدر یا جد پدری که فرزند خود را بکشد، قصاص نمی شود و به پرداخت دیه قتل به ورثه مقتول و تعزیر محکوم می شود.» قابل ذکر است مقنن از کودک در مقابل هر گونه تعرض از سوی مادر حمایت کرده و در صورتی که وی به فرزندش آسیبی برساند، متناسب با آن مجازات می شود و در صورت قتل به قصاص محکوم می شود. در هر صورت این تعارضات از موارد مهمی است که باید به آن پرداخته شود. در هر حال کارشناسان حقوقی ایران معتقدند نظام حقوقی کشورمان در برابر حمایت از حقوق کودک کاستی هایی دارد که این مسائل باید مورد به مورد ریشه یابی شده و قوانینی مطابق با شرایط روز جامعه در جهت حمایت هر چه بیشتر از کودکان تصویب شود. همچنان که در کشورهای پیشرفته دنیا هرساله قوانین جدید و به روز برای حمایت بیشتر از کودکان به تصویب می رسد.
سواد علمی زبان نامأنوس و پیچیده متخصصان شاخه های مختلف دانش نیست، بلکه در جامع ترین اصول علمی و دانش عمومی ریشه دارد. در جوامع امروزی که با کشفیات علمی و تغییرات انقلاب گونه فناوری های نوین گره خورده اند، بدون رأی دهنده و نماینده آگاه و صاحب سواد علمی، برخی از اساسی ترین اهداف یک جامعه مردم سالار تحقق نمی یابند
ما در عصری زندگی می کنیم که هر روز و هر لحظه کشفیات علمی تازه ای صورت می گیرند و فناوری های نوین چهره جهان پیرامونمان را دگرگون می کنند. کافی است فقط به روزنامه مورد علاقه خود مراجعه کنید. دیروز، امروز یا فردا، شما با عناوینی درباره گرم شدن کل جهان، کلون سازی (شبیه سازی)، فسیل های کشف شده در شهاب سنگ ها یا غذاهای حاصل از گیاهان تغییر ژنتیکی یافته، روبه رو می شوید. مواد نامانوس با محیط زیست، پیشرفت های پزشکی، DNA در عرصه قضاوت و داوری های جدید از موضوعاتی هستند که به طور مستقیم بر زندگی ما تأثیر می گذارند. شما به عنوان یک مصرف کننده، یک تاجر و یک شهروند، اگر می خواهید در جوامع نوین امروزی فعالانه مشارکت داشته و تأثیرگذار باشید، باید دیدگاه های خود را درباره این موضوعات و دیگر موضوعاتی که ریشه علمی دارند، مشخص و منسجم سازید.
موضوعات علمی و مرتبط با فناوری های نوین، بیش از گذشته در سخنرانی های ملی دیده می شود؛ بحث و گفت وگو پیرامون آسیب هایی که به لایه ازون وارد شده، باران اسیدی، تهدیدهای اقتصادی تغییرات آب و هوا و گونه های مهاجم از جمله آنها هستند. درک این گونه بحث و گفت وگوها، به اندازه خواندن آنها اهمیت دارد.
همه شهروندان باید سواد علمی داشته باشند تا بتوانند جهان پیرامونشان را به خوبی درک کنند و با آگاهی کامل تصمیم بگیرند. از این رو، همه دانشمندان و آموزشگران علوم باید به ایجاد شرایطی کمک کنند که همه ما دانش پایه ای لازم برای زندگی موفقیت آمیز در جهان در حال تغییر امروز و فردا را به دست آوریم. اما سواد علمی چیست؟ چه اهمیتی دارد؟ و چگونه می توان همه شهروندان را صاحب سواد علمی کرد؟
سواد علمی چیست؟
- سواد علمی مجموعه ای از مفاهیم، تاریخ و اندیشه هایی است که به ما کمک می کند موضوعات علمی زمانمان را درک کنیم.
- سواد علمی زبان نامأنوس، تخصصی و سرشار از اصطلاحات پیچیده متخصصان شاخه های مختلف دانش نیست. کسی از شما نمی خواهد برای درک اهمیت پیشرفت های پزشکی، داروهای جدیدی بسازید یا برای درک نقش ایستگاه فضایی در اکتشافات فضایی، مدار آن را در فضا محاسبه کنید.
- سواد علمی در جامع ترین اصول علمی و دانش عمومی ریشه دارد. یک شهروند دارای سواد علمی، از واژگان و حقایقی آگاه است که برای درک مفهوم اخبار روزانه ضروری اند.
- اگر شما موضوعات علمی مجلات و روزنامه ها را خوب درک می کنید (اگر شما مقالات مرتبط با مهندسی یا سوراخ های لایه ازون را به همان راحتی مقالات ورزشی، سیاسی یا هنری می فهمید) شما سواد علمی دارید.
بدون شک، این تعریف از سواد علمی، همه را راضی نمی کند. برخی از دانشگاهیان عقیده دارند که آموزش علوم باید دانشجویان را با دشواری های ریاضیات و دایره واژگان پیچیده ای آشنا کند. آنان بر این باورند که همه باید مزه واقعی علم را آن گونه که هست، تجربه کنند. اما من معتقدم آنانی که اصرار دارند همه باید در سطحی عمیق از علوم آگاهی داشته باشند، دو جنبه مهم، اما مجزای دانش علمی را با هم اشتباه می گیرند. کار علمی انجام دادن با استفاده از علم تفاوت دارد و سواد علمی با این دومی سروکار دارد.
مطالعه عمیق در یک زمینه بخصوص از علم، همیشه باعث آفرینش فردی باسواد علمی نمی شود. در حقیقت، گاهی با دانشمندانی روبه رو می شویم که خارج از محدوده فعالیت های تخصصی خودشان از موضوعات علمی آگاهی ندارند. زمانی من از بیست و چهار فیزیکدان و زمین شناس خواستم تفاوت بین DNA و RNA (یعنی یکی از پایه ای ترین مفاهیم در زیست شناسی مولکولی) را بیان کنند. تنها سه نفر از آنان توانستند به پرسش من پاسخ دهند و آنان کسانی بودند که این آگاهی در زمینه کاری آنان مفید بود. به احتمال زیاد، اگر از زیست شناسان می خواستم تفاوت بین نیمه هادی و ابرهادی را توضیح دهند، به نتیجه مشابهی دست می یافتم. بنابراین، برخی از دانشمندان خارج از تخصص خودشان مانند هر شخص دیگری از موضوعات علمی آگاهی ندارند و به واقع فاقد سواد علمی هستند.
برای این که بفهمیم سواد علمی به واقع چیست، شاید بهتر باشد بدانیم که چه چیزی سواد علمی نیست. سواد علمی اغلب با سواد تکنولوژیک اشتباه گرفته می شود. سواد تکنولوژیک یعنی توانایی استفاده از دستگاه هایی مانند کامپیوتر و ضبط و پخش ویدیویی که برای بسیاری از حرفه های جوامع امروزی ضروری است، اما با تعریفی که ارائه کردیم، از سواد علمی مجزا می شود. خلاصه، سواد علمی درکی وسیع از مفاهیم پایه ای علوم است. وسعت این مساله تا کجاست؟
بررسی ها نشان می دهد که حتی در جوامع پیشرفته درصد قابل ملاحظه ای از مردم(حتی کسانی که تحصیلات دانشگاهی دارند)، فاقد سطح علمی کافی هستند.
- در پژوهشی که در دانشگاه هاروارد انجام شد، مشخص گردید که کمتر از ده درصد کارشناسان ارشد می توانند توضیح دهند چرا هوا در تابستان، از زمستان گرمتر است.
- در پژوهش دیگری که در دانشگاه جرج ماسون انجام شد، بیش از پنجاه درصد دانشجویان کارشناس ارشد نتوانستند فرق بین اتم و مولکول را به درستی تعیین کنند.
به نظر من چنین نتایجی دور از انتظار نیستند و نباید آنها را استثنا قلمداد کرد. در واقع، ما در اغلب دانشگاه ها با دانشجویانی روبه رو هستیم که از درک بسیاری از مقالات مهمی که در روزنامه ها منتشر می شوند، عاجزند.
این مسأله به دانشگاه ها محدود نمی شود. ما در دبیرستان ها و مدرسه ها نیز با چنین مشکلی روبه رو هستیم. بر اساس پژوهشی که در آمریکا انجام شده است، کمتر از هفت درصد بزرگسالان، بیست و دو درصد دانشجویان و بیست و شش درصد استادان دانشگاه دارای سواد علمی هستند. بنابراین، می توان نتیجه گرفت حجم عده ای از شهروندان قرن بیست و یکم، توانایی های علمی لازم برای زندگی در این قرن را ندارند؛ قرنی که با کشفیات علمی و تغییرات انقلاب گونه فناوری های نوین گره خورده است.
چرا سواد علمی اهمیت دارد؟
چرا باید نگران این باشیم که شهروندانمان سواد علمی دارند یا نه؟ چرا باید به فکر درک و فهم خودتان از علم باشید؟ سه دلیل مختلف ممکن است شما را متقاعد کند که چرا سواد علمی مهم است:
۱) از نظر کشور داری. همه ما با مسائل عمومی روبه رو هستیم که بحث پیرامون آنها به زمینه علمی نیاز دارد و بنابراین همه ما تا حدودی باید سواد علمی داشته باشیم. دولت های دموکرات که از آموزش علوم حمایت می کنند، حامی پژوهش های علوم پایه اند، منابع طبیعی را به خوبی اداره می کنند و از محیط زیست حفاظت می کنند، تنها به کمک شهروندان دارای سواد علمی قوام می یابند. بدون رأی دهنده آگاه ( و نماینده آگاه و صاحب سواد علمی) برخی از اساسی ترین اهداف یک جامعه مردم سالار تحقق نمی یابند.
۲) از نظر زیباشناختی. جهان ما بر طبق چند قانون طبیعی و فراگیر عمل می کند. هر کاری که شما انجام می دهید، هر چیزی که شما از لحظه خواب بیدار شدن در صبح تا لحظه به خواب رفتن در نیمه شب تجربه می کنید، بر طبق این قوانین طبیعی رخ می دهد. بینش علمی ما از جهان، بی نهایت زیبا و باشکوه است و عالی ترین دستاوردهای تمدن بشری را به روشنی نشان می دهد. شما با درک وحدت بین ظرف پر از آبی که روی گاز در حال جوشش است و جابه جایی آهسته قاره ها، وحدت بین رنگ های مسحور کننده بال یک پروانه و رفتار ذرات بنیادی ماده، هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ زیباشناختی ارضا می شوید. فردی که سواد علمی دارد، درست مانند کسی است که نمی تواند بخوابد و در دنیای دیگری زندگی می کند که بدون شک زیباتر و پربارتر است.
۳) انسجام فکری. جوامع امروزی به نحو تنگاتنگی با کشفیات علمی گره خورده اند، به نحوی که در اغلب موارد آنها در طرح ریزی مشرب فکری یک دوران نقش کلیدی ایفا می کنند. برای مثال، مفهوم کوپرنیکی گردش سیارات به دور خورشید، نقش مهمی در زدودن تفکرات قرون وسطایی داشت. همین طور چارلز داروین با کشف سازوکار انتخاب طبیعی، راه ساده تری برای درک طبیعت فراهم ساخت. بنابراین، پیشرفت های علم ارکان جامعه را متحول می کنند. پس بدون سواد علمی چگونه می توان رشته های عمیقی را درک کرد که حیات فکری جامعه را انسجام می بخشند؟
چه باید کرد؟
مسأله را مطرح کردیم و اکنون به راه حل می پردازیم. شما و خانواده تان چگونه می توانید صاحب سواد علمی شوید؟ خوشبختانه، آموزشگران علوم طبیعی دهه گذشته به راه حل های کارآمدی دست پیدا کرده اند.
۱) آموزش مقدماتی. آموزش علوم در مدارس باید با رویکرد کاوشگری تدریس شود. یعنی به جای آن که دانش آموزان را با انبوهی از اطلاعات روبه رو کنیم، آنها را در موقعیتی قرار دهیم که برای یک مسأله و تحقیق پیرامون آن ترغیب بشوند. از این رو، لازم است معلمان در رویکرد آموزش خود تجدید نظر کنند و بر مسئولان است که شرایط را برای آموزش آنان در این زمینه مهیا سازند.
۲) آموزش دانشگاهی. اصلاحات باید به دانشگاه ها نیز کشیده شود. آموزش علوم به روش تلفیقی تا سطوح خاصی از آموزش دانشگاهی ضروری به نظر می رسد. دانشجویان باید بدانند آگاهی از دانسته های سایر شاخه های علوم برای پیشرفت علمی و نیز زندگی بهتر در جهان مصبوغ از علم ضروری است.
۳) آموزش عمومی. نوشتن کتاب های علمی که برای عموم مردم قابل فهم باشند، چه از سوی دانشمندان و چه از سوی اصحاب مطبوعات، باید رونق بیشتری گیرد. برنامه های تلویزیونی و رادیویی، باید ضمن معرفی تازه ترین دستاوردهای علمی پیرامون پیامدهای اجتماعی آنها نیز اطلاع رسانی کنند. صفحات اینترنت مکان مناسبی برای دنبال کردن این هدف است. روزنامه ها و مجلات عمومی که صفحه علمی دارند، باید در انتخاب موضوعات و نحوه بیان آنها دقت بیشتری مبذول دارند.
اگر به اهمیت سواد علمی پی برده باشیم، برای کسب و اشاعه آن تلاش می کنیم، به این ترتیب، توپ در زمین ما خواهد بود و به زودی مزه پیروزی نهایی را می چشیم.
منبع
Why Should You Be Scientifically Literate? By Robert M. Hazen
An ActionBioscience.org original article
به نقل از جزیره دانش
مقدمه:
یکی از دورههای حساس که نقش بسیاری در سرنوشت افراد ایفا میکند، سنین پس از کودکی یعنی شروع نوجوانی است. نوجوانی و تغییراتی که در آن برای نوجوان رخ می دهد، یکی از مسایلی است که توجه والدین و مربیان آموزشی را به خود معطوف کرده است. این دوره که حد فاصل کودکی و بزرگسالی قرار دارد بنا به تحولاتی که در جسم و روان نوجوان روی میدهد دارای اهمیت است.
مدت این دوره در جوامع و در سطح گوناگون اقتصادی – اجتماعی یک جامعه متغیر است و حتی طول آن نیز در یک جامعه و در بین خانواده های مختلف ممکن است در نوسان باشد. بنابراین ماهیت این دوره نه تنها بیولوژیکی بلکه اجتماعی است و آغاز آن با تغییرات بیولوژیکی بلوغ در دختران و پسران مشخص می شود. اغلب نوجوانان خود را با کودکان کم سن و سالتر در خانواده و والدین و معلمان و حتی دیگر اعضا جامعه خود در تعارض عاطفی می یابند. یک نوجوان دیگر نمیخواهد مانند یک کودک با او رفتار شود و می خواهد دیگران بدانند که بزرگ شده. او احساس میکند که اطرافیانش او را درک نمیکنند.
آنها تنها در مقابل دوستان همسال خود، احساس راحتی میکنند و مایلند که بیشتر اوقات خود را با دوستان سپری کنند. روی عقاید و نظرات همسالان خویش حساسیت خاصی دارند و به داوری و قضاوت آنها بیش از بزرگسالان اهمیت می دهند. به همین دلیل در این دوره توجه والدین به دوستان و ارتباط فرزندشان با دوستان و نظارت بر اعمال و رفتار آنها ضروری است. ممکن است نوجوان تن به خواسته دوستان بدهد و با مشارکت یکدیگر دست به اعمال ضد اجتماعی بزنند. مخصوصاً نوجوانانی که در محیط های خانوادگی نامساعد و شرایط اقتصادی – اجتماعی پایین قرار دارند بیش تر از سایرین در معرض توجه دوستان ناباب قرار می گیرند. به همین دلیل توجه به نیازها و خواسته های نوجوان و آموزش و آگاهی دادن درباره مسایل این دوره و تغییراتی که در فرد روی می- دهد، میتواند تنش و شکاف بین والدین و نوجوان را از بین ببرد.
از سوی دیگر به لحاظ فقدان یا کمبود مؤسسات و مراکزی برای هدایت و راهنمایی خانواده ها در زمینه پرورش فرزندان و چاره جویی هنگام مواجه با مشکلات ، نقش مدارس و آموزشگاهها و معلمین شاغل در آن، به مراتب دشوارتر میشود. لازم است مسؤولین بیشتر به این دوره و مسایل مربوط به آن در مدارس بپردازند تا همگان حتی خود نوجوان با آگاهی ، این دوره را پشت سر بگذارند.
تعریف نوجوانی
نوجوانی دوره ای از زندگی فرد است میان پایان کودکی و آغاز بزرگسالی. این دوره با تغییرات فیزیولوژیک که در فرد روی میدهد شناخته میشود و این تغییرات با بسیاری از حالات عاطفی و رفتاری در فرد همراه است.
تغییرات بلوغ جنسی نیز بسیار مهم است که ظرف مدت چند سال ، بدن کودک دبستانی به بزرگسالی بالغ تغییر شکل می یابد و همین تغییرات زمینه ساز اضطراب و نگرانی در فرد میشود و به خصوص هنگامی که نوجوان از ویژگیها و تغییرات مربوط به این دوره آگاهی چندانی نداشته باشد. اغلب آنها سؤالات زیادی در مورد مسایل مربوط به خود دارند و میتوانند پاسخ آنها را از والدین و مربیان و معلمان خود بپرسند اما این در حالی است که بسیاری از والدین راحت نیستند در مورد این مسایل با فرزند خود صحبت کنند. در نتیجه آنها بیشتر با دوستان همسال و همکلاسیهای شان در مورد این مسایل صحبت می کنند وگاهی اوقات به اشتباه یکدیگر را راهنمایی میکنند.
بسیاری از نوجوانان احساس ناامنی میکنند و قرار گرفتن در میان دوستان را بر والدین و در کنار آنها بودن ترجیح می دهند و هر زمان که فرصت یابند به دوستان پناه میبرند. بنابراین اهمیت دوستان در این دوره بسیار زیاد است. آن ها دارای مشکلات ویژهای هستند که در دوره کودکی کمتر مشاهده می شود. ماهیت این مشکلات با مشکلات دوره بزرگ سالی متفاوت است.
اگر والدین و معلمان مایلند که نوجوانان به راحتی این دوره را طی کنند، باید مشکلات نوجوانان را به خوبی بشناسند. به هر حال نوجوانی یک دوره ی مشکل و نامتعادل و غیر قابل پیش بینی و دارای مشکلات بسیاری است که باید به شیوهای رضایت بخش هم برای نوجوان و هم برای والدین و افراد جامعه حل و فصل شود. زیرا نوجوانی برای خود فرد نیز مشکل زاست و نوجوان با نقش جدید خود در زندگی سازگار نشده و در نتیجه سردرگم و پرخاشگر و مضطرب است.
اهمیت نوجوانی
نوجوانی یکی از مراحل زندگی است که از چند بعد دارای اهمیت می باشد. نوجوان اغلب برای سازگاری با این ابعاد تلاش می کند. در ادامه به بعضی از موارد اشاره می کنیم:
1- شروع نوجوانی: بسیاری از افرادی که وارد این دوره میشوند از دنیای کودکی فاصله میگیرند و در دنیایی سرشار از خیالات و توهمات سیر می کنند. آنها در این سال ها تغییرات بسیاری را در جسم و روان خود تجربه می کنند.
2 - تفکر انتزاعی: در این دوره، تفکر نوجوان نسبت به کودکی رشد یافته و او اینک دارای تفکر انتزاعی است و می تواند بسیاری از مسایل را درک و به موضوع های مختلف فکر کند و بسیاری از مشکلات خانوادگی و مشکلات مربوط به خود را با آگاهی حل نماید.
3- تغییرات عاطفی: تغییرات عاطفی نوجوان آشکار و او نسبت به اتفاقات و مسایل پیرامون خود حساس است. بسیاری از هیجان- های مثبت چون شادی ، بر خود بالدین و افتخار کردن، آسودگی خیال، هیجانات منفی چون اضطراب و نگرانی، پشیمانی ، غم و اندوه و عصبانیت و خشم و ... باعث تغییرات عاطفی و رفتاری در نوجوان می شود. احساساتی که نوجوان تجربه می کند بسیار متفاوت تر از احساسات یک کودک یا بزرگ سال است و در مقایسه با بزرگسالان، احساس نوجوان افت و خیز بیشتری را نشان می دهد. البته والدین نباید نگران باشند زیرا این احساسات طبیعی و زودگذر است.
4 - تغییرات اجتماعی: در این دوره نوجوان از لحاظ اجتماعی دیگران را بر والدین و خانواده ترجیح میدهد و بیشتر مسایل خود را با هم سالان حل و فصل میکند. آن ها در گروههای دوستانه به دنبال نشان دادن قدرت و استقلال رای هستند و در میان آنها سازگاری بیشتری نشان می دهند. این در حالی است که در محیط خانواده سرکش و پرخاشگر می شوند. والدین و مربیان با برخورد مناسب و دادن مسؤولیت و احترام به استقلال آن ها در انجام وظایف مربوط به خودشان می توانند روحیه پذیرش مسؤولیت و انجام وظایف محوله را در آن ها تقویت کنند.
5- هویت: بسیاری از نوجوانان به دنبال کشف هویت و شخصیتی جذاب هستند تا در چارچوب آن شخصیت قرار گیرند. آن ها هم چنین در مورد فلسفه زندگی و مرگ ابهامات بسیاری در ذهن دارند که پاسخ به این ابهامات از سوی والدین و خصوصاً معلمان دینی در مدارس صورت میگیرد. تقویت روحیه خداجویی و رسیدن به کمال نیز از وظایف اساسی والدین و معلمین است تا با تکیه بر این روحیه معنوی مانع لغزشهای نوجوانان شوند.
عوامل مؤثر در اختلال رفتاری نوجوان
عوامل خانوادگی شامل موارد زیر است:
الف) وضعیت روانی و عاطفی که مجموعه روابط و تعاملاتی است که بین اعضای خانواده جریان دارد و تحت تأثیر آموزش های اخلاقی، شناختی و عاطفی و یا تقلید از رفتار والدین و فرزندان دیگر صورت میگیرد.
ب) کارکردهای تربیتی نامناسب خانواده که شامل مواردی چون تربیت نادرست، طرد کودک، تنبیه شدید، عدم توجه به خواسته ها و نیازهای فرد، عدم توجه به عواطف و احساسات، انتظارات نا به جا از نوجوان، مراقبت و نظارت بیش از حد و ... می شود. همه این عوامل و یک یا چند مورد از آن ها می تواند در بروز اختلالات رفتاری مؤثر باشد.
ج) فقدان والدین و به ویژه مادر چنان چه با کمبود ارضای نیازهای عاطفی همراه شود اثرات جبران ناپذیری در رشد روانی، عاطفی و اجتماعی فرزندان به جا خواهد گذاشت. به ویژه آن که فرزند نوجوان نیز باشد. البته اگر جای فرد غایب به گونه ای مناسب پر شود، مشکلات کم رنگ تر خواهد شد.
د) قوانین و معیارهای اخلاقی: چنان چه در خانه یا مدرسه اصول اخلاقی معین حاکم و یا این که مقررات و قوانین، همیشگی و ثابت نباشد و برای دانش آموز معین نشود، مشکلات رفتاری ایجاد می کند. البته قوانین سرسختانه والدین در محیط خانوادگی و ملزم نمودن فرزندان به رعایت همه آن ها می تواند در بروز این رفتارها تأثیرگذار باشد.
عوامل اجتماعی
الف) طبقه اجتماعی : طبقه اجتماعی والدین و میزان سواد آن ها، شغل والدین و وضعیت اقتصادی و فرهنگی حاکم بر خانواده، آداب و رسوم و اعتقادات مذهبی، هر کدام به نحوی در بروز اختلال رفتاری مؤثر است.
ب) گروه هم سالان: بهترین الگوی نوجوان پس از والدین، دوستان هم سال هستند که به خوبی می توانند تأثیر اخلاقی مطلوب یا نامطلوبی بر رفتار کودک داشته باشند. گروه هم سالان در موقعیت های مهمی چون طرد نوجوان از سوی والدین و جلب او با محبت و توجه دوستانه نقش به سزایی دارد. بنابراین توجه به شخصیت نوجوان و احترام به آن و شناخت نیازها و تمایلات او می تواند زمینه پرورش مطلوب را فراهم کند و اختلال رفتاری نوجوان را کاهش دهد.
نوجوان و اعمال ضد اجتماعی
اعمال ضد اجتماعی عمدتاً توسط نوجوانان ناسازگار انجام می شود و از میان این اعمال ، اعتیاد به سیگار و مواد مخدر شایع تر است و اغلب در پسرها بیش تر دیده می شود. عوامل این اتفاق به درون خانواده ها و حتی در بعضی مواقع به اجتماع برمی گردد. دانش آموزان ناسازگار از مدرسه فرار می کنند و با کنجکاوی مواد مخدر را نیز تجربه می کنند. آن ها از سوی دوستان تشویق می شوند و الکل ، سیگار و قرص های روان گردان را در گروه های دوستانه استفاده می کنند و در مواردی به بی بند و باری و اعمال غیر اخلاقی نیز می پردازند. این نوجوانان تمایل زیادی دارند که دیگر دوستان خود را در رفتار ناهنجار خود شریک نمایند. چنان چه سیگار کشیدن نوجوان مورد توجه قرار نگیرد و ادامه یابد؛ ممکن است به مسایل خطرناک تری نظیر اعتیاد به مواد مخدر و یا الکل تبدیل شود.
اغلب نوجوانان در سه مرحله به اعتیاد روی می آورند:
مرحله اول؛ آشنایی و آغاز در این مرحله فرد به دوست یا شخص معتاد برخورد می کند و با همراهی وی با مواد مخدر آشنا میشود و مصرف آن را آغاز میکند.
مرحله دوم؛ تردید در این مرحله فرد با خود جنگ و ستیز دارد. رفتن در عالم خیال و فرار از واقعیات باعث روی آوردن مجدد به مواد مخدر می شود و از طرف دیگر نمی خواهد گرفتار شود.
مرحله سوم؛ اعتیاد و بالاخره در این مرحله با مصرف دنباله دار مواد مخدر و تجربه پی در پی آن، معتاد می شود.
در زمینه پیش گیری و درمان اعتیاد نوجوانان لازم است که اولاً توجه والدین و اولیای مدارس و رسانه های جمعی بر مسایل نوجوانان خصوصاً بحث اعتیاد آن ها معطوف شود. در مرحله بعد، نظارت بر اعمال آنها خصوصاً رفتارهای مشکوک و آگاه کردن آن ها از عواقب احتمالی مصرف مواد مخدر ضروری است.
آموختن مقاومت در برابر فشارهای هم سالان و ... می تواند به عنوان راه کارهایی برای پیشگیری مطرح باشد. در مراحل درمانی نیز ابتدا باید خانواده را از وضعیت فرزندشان آگاه نمود و قبل از فرد معتاد به خانواده و مشکلات آن ها رسیدگی نمود و به آن ها یادآوری نمود که یکی از علت های روی آوردن فرزندان به مصرف مواد، محیط نامساعد خانواده است.
در مرحله بعد، اگر نوجوان معتاد باشد به سرعت بستری شود تا با تجویز داروهای مختلف ، او را وادار به ترک کرد. در مرحله آخر پس از ترک باید روی عزت نفس و اضطراب نوجوان کار شود و حتی فرصت های شغلی و تحصیلی مناسب برای او فراهم و حس استقلال و مسؤولیت پذیری او تقویت شود.
با توجه به موارد ذکر شده می توان گفت که توجه والدین و معلمان مدارس. خصوصاً کسانی که ارتباط دوستانه تری با نوجوان دارند. می تواند مانع ارتکاب اعمال بزهکارانه باشد. بسیاری از نوجوانان ناآگاهانه مرتکب جرم می شوند و بسیاری از نوجوانان ناآگاهانه مرتکب جرم می شوند و بسیاری تحت تأثیر شرایط نامساعد قرار می گیرند و در صورت فراهم بودن آن، راحت تر از قبل به اعمال خلاف کارانه می پردازند.اکثریت نوجوانان در این دوره با مشکلات خاصی مواجه می شوند اما هیچ دلیلی وجود ندارد که در شرایط مطلوب و با راهنمایی و کمک والدین و مربیان آگاه نتواند این دوره را بدون فشار و تنش زیاد سپری کنند.
معلمان و مربیان در موقعیت مطلوب و مناسبی هستند تا نوجوانان را در جهت رفع نگرانی ها و برنامه ریزی های عملی جهت ارضای نیازهای آنان یاری دهند. نوجوانان دوست ندارند با آنان همانند کودک رفتار شود و والدین و معلمان باید در زمینه دادن مسؤولیت و آزادی هماهنگ و متناسب با رشد آنان کوشش نمایند. والدین و معلمان وظیفه دارند نوجوانانی را تربیت کنند که از ادراک ، دانش و مهارت بهره مند باشند و بتوانند خود را با شرایط مطلوب سازگار کنند و اندیشه ها و نظرات خود را با استدلال های دقیق ارزیابی و مشکلات جدید را حل کنند.
منابع:
1.روان شناسی رشد، ج2، لورا. ای برک، ترجمه یحیی سید محمدی، 1380.
2. رفتارهای بهنجار و نابهنجار کودکان و نوجوانان و راه های پیش گیری درمان نابهنجاری ها، دکتر شکوه نوابی نژاد ، 1380.
3. خدمات راهنمایی و مشاوره ، حمید اصغری پور، 1380. 4. سلامت نوجوانی، وزارت آموزش و پرورش ، ربابه نوری.
منبع: موسسه مادران امروز